قورباغه های هفت تیر کش

ضرب المثلی هست که میگه شهر که شلوغ بشه، قورباغه هفت تیر کش میشه...

 

مطمئنا خون این عده ای که تو شیراز ترور شدن، اون ده ها نیروی امنیتی و انتظامی که کشته شدن، سوخته شدن، با چاقو گلوشون بریده شد و ... گردن کساییه که شهر رو شلوغ و بی کلانتر کردن و خواستن.

 

هر کی بوق زد، فحش داد، اومد تو خیابونا، شعار رو سطل آشغال و دیوار نوشتن، هشتک زدن و مطلب منتشر کردن و طرفداری کردن و حق دادن به این شلوغ کن ها و به هر نحوی حمایت کردن و حتی از ترس سکوت کردن و یا هر دروغی رو باور و منتشر کردن, همه اون سایت های خبری که دامن زدن و امروز خفه شدن ... مسئول خون هایی هستن که به ناحق ریخته شده ...مسئول بی پدر شدن بچه هایی هستین که دیگه پدر ندارن، مسئول خون مادرانی هستن که با فرزندانشون ترور شدن و پدر مادرایی که جوون هاشون رو برای حفظ امنیت شما از دست دادن.

 

چه بپذیرید چه با وقاحت و بی شرفی تمام شانه بالا بندازید و بگید کار خودشون بوده هم باز مسئولید ...

مسئول خون های ریخته شده، مسئول ترس های ایجاد شده، مسئول اضطراب های به وجود اومده و صدمات روانی و امنیتی و اجتماعی پیش اومده، بله شما مسئولید!

 

۰۴ آبان ۰۱ ، ۲۱:۲۸ ۱۷ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۱۰
این جانب

تربیت

وقتی بچه بودیم بابت کارهای خوبمون همیشه تشویق میشدیم و بابت کارهای بد تنبیه؛ یکی از بدیهی ترین روش های تربیتی روش تشویق و تنبیهه؛ حتی وقتی وارد جامعه شدیم تا همین الانش وقتی کار بدی میکنیم جامعه و اطرافیان به نحوی ما رو تنبیه میکنن و این تنبیه برای ما آموزنده و بازدارنده است.

تشویق کارهای خوب و تنبیه کارهای بد!

 

حالا تصور کنین اگر موقع انجام کارهای خوب تشویق نشیم و موقع انجام دادن کارهای بد تنبیه نشیم, این بچه یا حتی بزرگ چطور قراره تربیت بشن؟

 

مثلا بچه شما میره مدرسه, چند وقتیه یه دوستی پیدا کرده که به بچه تون فحش های زشتی یاد میده, اولین کاری که یه پدر مادر با شعور انجام میدن که جنبه آموزشی و البته تنبیهی در ادامه داره اینه که به بچه تون میگین اون حرف زشت رو نزنه و دیگه با اون دوستش رابطه نداشته باشه چون اون بچه بی ادب و بی تربیته ... حتی میرن با پدر مادرش صحبت میکنه که بیشتر روی تربیت اون بچه کار کنن.

 

بدیهیه علاوه بر پدر مادر مدرسه و دانشگاه و صدا و سیما و رسانه ها و فیلم ها و داستان ها و ...هم باید تو تربیت بچه هامون مشارکت داشته باشن. (که متاسفانه انگار بعضیا ول کردن و کاری با تربیت ندارن و فقط میخوان بچه هایی رو درست کنن که بتونن خوب تست بزنن تا دانشگاه مطرح قبول شن و یا فقط پول در بیارن ...)

۰۳ آبان ۰۱ ، ۱۰:۴۹ ۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱۱
این جانب

اعتماد

عصبانی بود و چشماش و بست و دهنش رو باز کرد و گفت:

 

تو نه تیپ داری, نه قیافه داری, نه اهل مهمون کردنی, نه اهل مهمونی رفتنی, نه کادو میخری, نه تولد یادته, نه جایی میبری دور بزنیم, نه خرج میکنی, نه پول میدی, نه اهل رستوران رفتنی, نه اهل بیرون اومدنی, نه منو میبینی... آخه چی داری که یه زن بخواد به تو نزدیک بشه؟؟؟

 

گفتم: خب تو چرا آویزون منی? هی میگم برو رد کارت ول کن نیستی!؟

 

حالا که بادش خالی شده بود گفت چرب زبونی!

 

گفتم من چرب زبون نیستم, همه اون چیزایی که تو بالا بهم گفتی, اصلا چه اهمیتی دارن, آره نیستم؛ ولی سربزنگاه اگه به چیزی نیاز داشته باشی یه جا گیر کرده باشی به من زنگ میزنی و رو من حساب میکنی, اون سری یادته کجا گیر بودی 500 کم داشتی بهت گفتم کی پس میدی و رو حرفت حساب کردم و تو کسر ثانیه پول ریختم تو حسابت, یا تو پرونده بدهی ت دو میلیارد به نفع ت برات رأی گرفتم, یا سر موضوع طلاق ت و رابطه هات نشستی زار زار گریه کردی و خیالت راحت بود به حرفات گوش میدم و علیه ت ازش استفاده نمیکنم و تازه کلی هم راهنمایی ت کردم , اون موقعی که نیاز به تعریف شنیدن داشتی ازت تعریف کردم, اون موقع که نیاز به شنیدن داشتی حرفاتو شنیدم و ...

 

تو میدونی میتونی رو من حساب کنی, واسه همین ول نمیکنی؛

 لال شده بود, بهش گفتم حالا برو گمشو و دیگه با من تماس نگیر آشغال عوضی نمک نشناس بیشعور!

۳۰ مهر ۰۱ ، ۱۰:۱۸ ۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱۱
این جانب

اس 300

سامانه ضد هوایی اس 300 روسی یه چیزی مثل پاتریوت امریکایی یکی از پیشرفته ترین سامانه پدافند هوایی برای رهگیری هواپیماها و موشک‌های کروز و موشک‌های بالیستیکه که اگه در جهان اولین نباشه, دومین سامانه پیشرفته و قدرتمند پدافند هوایی دنیاست.

 

نمیدونم چه درکی از این مطلب دارید, که روسیه به عنوان ابرقدرت نظامی و تسلیحاتی و فضایی با پهپاد ایرانی سامانه اس 300 مستقر در اوکراین رو هدف قرارداده و منهدم کرده, زدن سامانه ضد هوایی ساخت روسیه با پهباد ایرانی توسط خود روس ها رو بذارید کنار اینکه زمان جنگ ما حتی سیم خاردار هم نمیتونستیم بخریم, چه برسه به اینکه تولید کنیم.

 

نمیدونم توضیح بدم یا نه؛ عین این میمونه که مرسدس بنز برای ارتقای ماشین اس 500, از امکانات و قدرت مهندسی ایرانخودرو استفاده کنه و این کار و کرده و نتیجه هم گرفته. این الان چقدر خنده دار به نظر میاد ولی به مراتب بزرگتر ازاین به واقعیت رسیده.

 

یعنی دست آورد جمهوری اسلامی فقط اگه این باشه که از یک کشور که سیم خاردار هم نمیتونست تولید کنه تو این چهل سال برسونه به اینکه ابرقدرت نظامی دنیا برای غلبه در جنگ متوسل به پهپادش بشه و سامانه ضد هوایی خودش رو با اون پهپاد منهدم کنه یعنی یه پیشرفت و قدرت شگفت انگیز!

 

من میگم همه چی رو کنار هم ببینیم, تو کشور کلی عیب و نقض و ضعف و اینها هست ولی خیلی خیلی چیزهای مثبتی داریم که انقدر برامون عادی شده فکر میکنیم که اینا که چیزی نیست, تصور اینکه صنایع نظامی کشوری که همه جوره تحریمه اییییییییییییییینقدر رشد کرده که ابرقدرت نظامی دنیا از محصولاتش استفاده میکنه برای بیست سال پیش یه رویا هم نبود و کسی در مخیله ش هم نمیگنجید  ولی الان خیلی عادی از کنارش میگذریم.

 

همه چیز رو کنار هم ببینیم, مادامی که فقط سیاهی و کدورت و غم ها و ضعف ها رو فقط ببینیم همیشه غمگین خواهیم بود و برامون داشته هامون بی ارزش میشه ولی لیوان داشته های ما از خیلی از کشورهای دنیا خیلی پر تر و غنی تره .. فقط سر خالی لیوان رو دیدن اصلا درست و منصفانه نیست.

همین

:)

 

۲۷ مهر ۰۱ ، ۱۴:۵۵ ۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۹
این جانب

واکسن

داشتم جستجو میکردم کلمه واکسن رو طبق معمول اولین نتیجه این اومد:

 

"واکسن یک فراوردهٔ زیستی است که در برابر یک بیماری میکروبی مشخص، ایمنی فعال اکتسابی تولید می‌کند. در واقع سوسپانسیونی است از ریزاندامگان‌های کشته یا ضعیف‌شدهٔ ویروس یا باکتری یا پروتئینهای آنتی‌ژنیک به‌دست‌آمده از آن‌ها که برای پیشگیری یا بهبود یا درمان بیماری‌های عفونی تجویز می‌شود.

پروتئین‌های آنتی‌ژنی امروزه بدون استفاده از میکروب‌های ضعیف یا کشته‌شده و با به‌کارگیری فناوری دی‌ان‌ای نوترکیب تولید می‌گردند.

واکسن معمولاً برای پیشگیری از بیماری‌ها و ایجاد ایمنی در برابر آن‌ها استفاده می‌شود.اغلب برای ایمنی کامل و دائم در برابر بیماری نیاز به چندبار تزریق یک واکسن می‌باشد.

واکسن‌های با اجرام زنده که از قدرت بیماریزایی آن‌ها کاسته شده‌است، معمولاً با دوز واحد می‌توانند ایمنی مؤثر و طولانی نسبت به واکسن‌های کشته شده ایجاد کنند. این واکسن‌ها علاوه بر دستگاه ایمنی هومورال، دستگاه ایمنی سلولی را نیز تحریک می‌نمایند، این نوع واکسن‌ها تمایل دارند واکنش‌های مشابه شکل طبیعی بیماری به خصوص در افراد با نقص ایمنی را ایجاد کنند. برای اینکه با واکسن‌های کشته شده ایمنی کافی و به‌مدت طولانی به‌دست آید، بایستی این واکسن‌ها ابتدا در چند نوبت تزریق گردند و برای جلوگیری از کاهش سطح آنتی‌بادی و ادامه ایمنی اغلب لازم است که تزریق واکسن در آینده یادآوری شود."

 

منبع : مطمئن ترین منبع جهان, ویکی پدیا !!

۲۵ مهر ۰۱ ، ۰۷:۵۸ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۸
این جانب

خواهر

بعضی وقت ها پیش میاد مطالبی رو از خانم ها میخونم که نسبت به برادرشون و فرقی که خانوادشون گذاشتن حرف میزنن, البته با یه نفرت خاصی؛

راستش من درکی از حرفاشون نمیتونم داشته باشم, چون حس میکنم اساسا شباهتی بین من و خواهرم وجود نداره که مثلا تفاوت هایی که تو برخوردها هست من رو اذیت کنه ...

 

لااقل تو خونه ما, من حد و حدودی داشتم, خواهرمم حدود خودشون رو داشتن, اصلا ربطی به هم نداشتن, تو موضوع مشابه و نزدیکم هر چی خانواده م میگفتن میپذیرفتم اصلا هم بحث مقایسه و حسادت این وسط پیش نمیومد ...

              

البته همیشه هم با خواهرم دعوا میکردم, اصلا روحیات و خصوصیات خلقی مون به هم نمیخورد و همیشه باهم دعوا داشتیم, البته من چون کوچیکتر بودم دلم میخواست خواست من اجرا بشه که معمولا نمیشد واسه همین حرصم در میومد دعوا راه مینداختم یه روز که خیلی با هم دعوا کرده بودیم و من حرفای بدی بهشون زدم و حس میکردم چقدر از خواهرم بدم میاد, رفتم کوچه, از شانس من با  یکی از پسرای شر کوچه که همه رو اذیت میکرد برخوردی پیش اومد و یه دعوا راه افتاد, خب بزرگتر بود از من و تقریبا زورم بهش نمیرسید, آبجی که متوجه دعوامون شده بود از ته کوچه دوان دوان اومدن و چنان پسره رو نشوندنش زمین و هلش داد که یه آن تو دلم بغض آرامبخشی حس کردم ...

بعد بدون اینکه هیچی بگیم از هم جدا شدیم, راه افتادیم به سمت خونه, تو راه به آبجی گفتم با اون همه حرف بدی که بهت زدم چرا اومدی ازم دفاع کردی, گفت تو داداشمیا.

 

جالب اینجاست ممکنه هر چیز خوب واسه من بود همیشه, ولی این خواهرم بود که همیشه چیزای خوب رو برای من میخواست, خودش اصلا مدافع اول و آخر من بود و هست همه جا و همیشه. البته یه جاهایی همین الانشم ممکنه عیال جرات نکنه به من حرفی بزنه ولی گوش من و خیلی جاها میپیچونه که فلان کار خطا رو نکنم!

 

خدا همه خواهر برادر ها رو برای همدیگه در محبت و سلامتی نگه داره !

۲۴ مهر ۰۱ ، ۱۰:۰۶ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۸
این جانب

یک سوال مهم!

سلام 

تا حالا شده سوال پائین به ذهنتون برسه؟

 

"واقعا کی راست میگه و حق با کیه؟؟؟"

 

جوابی هم براش داشتین؟؟

۲۳ مهر ۰۱ ، ۱۱:۱۳ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۸
این جانب

عقده

تابستون سال 1371 از طرف مدرسه رفته بودیم اردوگاه دانش آموزی رامسر, خب از شهرهای مختلف اومده بودن, برخورد خیلی از شهرستانی ها با تهرانی ها یک جور حقد و کینه داشت, قشنگ میتونستم حس ش کنم, از نگاهشون از تیکه انداختناشون میشد فهمید ...

برام عجیب بود, روزای آخر با یکیشون حرف زدم, گفتم چرا اینطوری میکنن اینا, مگه ما ارث باباشون و خوردیم (حالا یه تعبیری شبیه این) گفت یه چیزی بگم؟؟ گفتم آره بگو راحت باش...

گفت اینا و خب ما فکر میکنیم شما تهرانیا حق ما رو خوردین و همه امکانات واسه شما بچه سوسولای تهرانیه و از ما گرفتن دادن به شما و...

 

برام خیلی عجیب بود, رو چه حسابی این حرف رو میزنن, از هر نظری اوضاع دانش آموزای تهران از شهرستان خیلی ضعیف تر بود, از سرانه فضای آموزشی گرفته تا حتی رسیدن کتاب و معلم تا چند ماه اول سال تا دو شیفت و بعضی وقت ها سه شیفت بودن ... ضمنا شرایط زندگی تو تهران به مرااتب سخت تر از زندگی کردن تو شهرستان از گرونی اقلام و خوراکی ها گرفته تا مسکن و امثال اینها ... 

 

یا بارها دیدم خیلی ها به پولدارها که نگاه میکنن با فحش و کینه بهشون نگاه میکنن و میگن که همه شون دزدن و کسی نمیگه شاید این بدبخت شب و روزش رو گذاشته و تلاش کرده و نخوابیده و نخورده که به اینجا برسه

مثلا فلانی, فلان ماشین و داره و چرا من ندارم, این حق منه که فلان ماشین و داشته باشم, کسی نمیگه چرا باید من این ماشین رو داشته باشم آخه و اصلا داشتن این ماشین یا موقعیت مگه چه ارزشی داره آخه!!

یا چرا من فلان موقعیت و مدرک رو ندارم و یکی دیگه داره ... با خودش نگفته شاید این بیچاره شب تا صبح نخوابیده و ماهها تلاش کرده و خونده و الان داره ثمره ش رو میچینه ...

یا زن هایی که طلاق میگیرن, یا از نامزدشون جدا میشن و حس میکنن بهشون بی توجهی شده و غرورشون جریحه دار شده و به خاطر همین حس نسبت به همه مردها عقده پیدا میکنن و....

 

با خودم فکر میکردم این آدم ها به واسطه خودخواهی, حماقت یا خودبرتر بینی و توهم با این اطلاعات و داده و تحلیل های غلط تو خودشون عقده درست کردن و هر روز عقده شون کور تر میشه ...

خیلی از رفتارهایی که میبینین توام با خشونت و توحشه, یا وقاحت و بی ادبی توش داره و هیچ مبنایی نداره و اصطلاح عقده بازی بهش بذاریم, ناشی از همین عقده های جمع شده است, باید این عقده ها رو جوری باز کرد و حل ش کرد و الا هم به شخص و هم اطرافیانش صدمه میزنه.

 

بعدا نوشت:

 تصور میکنم برداشت ناصوابی داره از این متن میشه و سمت و سوی قومیتی داره میگیره در حالی ک منظور اصلی من از مثال تهران و شهرستان نشون دادن این بود که اطلاعات غلط و یا بعضا یک سویه و ناقص و تحلیل های یک طرفه ایجاد عقده میکنه که تو هر زمینه ای مثلا در زمینه پول داری هم همین نتیجه رو داره, پس بنابر این ضمن ادای احترام به همه عزیزان و برادران و خواهران هموطنم غرضم از مثال اول فقط بیان این بود که بگم تو قضاوت ها و نتیجه گیریهامون همه واقعیت و همه جوانب واقعیت رو باید ببینیم نه فقط یک شکل و یک سمتش رو ...

 

بعدا نوشت دوم:

خیلی ها آروزی رفتن به خارج رو دارن, حالا چه به قول خودشون اپلای بگیرن چه مهاجرت کنن و چه پناهنده بشن, برای بعضیا خارج یه جای رویاگونه آزاده که از این جهنم دره زندان آزاد میشن؛ اتفاقا هفته پیش برادر خانمم گفت چیه این مملکت همه مون بدبخت شدیم, گفتم خارج خوبه؟؟ گفت آره بابا اونجا آزادی!

گفتم آزادی؟!؟؟!؟

ببین اینجا هر کاسبی ای میکنی یه قرون مالیات نمیدی, کسی بهت نمیگه خرت به چند, اونجا راه میری نفس میکشی باید مالیات بدی, اینجا همه ش دنبال فرار از قانون و رد کردن چراغ قرمزی, اونجا کافیه یه بار از چزاغ قرمز رد شی تا عمر داری تو سابقه ت میمونه ... فکر کردی مثل مملکت خودمونه که همه چی وله هر کی هر کاری خواست بکنه کسی هم بهش نگه خرت به چند !

همه این توهمات ناشی از اطلاعات و ناقص و تحلیل های غلطه و به مرور ایجاد عقده میکنه به خدا!!!

۱۹ مهر ۰۱ ، ۱۱:۲۵ ۱۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱۰
این جانب

عذاب وجدان...

بچه که بودم تابستونا میرفتیم خونه داییم تو شهرستان یکی دو هفته ای اونجا میموندیم, مرحوم پدرم برامون بلیط اتوبوس میگرفت مارو میرسوند خودشون بر میگشتن و ...

چند وقته با خودم میگم بابام اون دو هفته خیلی سخته ش میشده که هیشکی نبوده باهاشون باشه, تنها بودن ... :(

 

من خیلی به بابام بد کردم, خیلی خیلی رفتارم با پدرم بد بود, همیشه باهاشون دعوا میکردم و تقریبا یه لجاجت خاصی با پدرم داشتم, هیچ وقت با اینکه سرشار از علاقه و وابستگی به ایشون بودم رفتار مناسب و مهربانانه ای با ایشون نداشتم ... بد حرف میزدم, تند جواب میدادم و احترامشون رو نگه نمیداشتم, تا 10 شب سرکار بودم و کمتر پیششون بودم, دکتر بردنم با غر و دعوا و داد بود واین اواخر حموم بردنشون هم با داد و بیداد بود ... (خاک بر سرم :(((( )

 

یه بخش از این دلتنگی و اشک هایی که گاه و بیگاه و تقریبا هر روز دارم برای عذاب وجدانیه که نسبت به رفتار خودم با پدرم داشتم ...

 

اصلا نمیتونم خودم رو ببخشم که چرا با بابام رفتار خوبی نداشتم, الان تقریبا 6 ساله از دستشون دادم ولی روزی نیست که بغض نکنم, دلتنگشون نشم و اشکم سرازیر نشه ... :((((

 

حالم اصلا خوب نیست ...

۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۷:۳۶ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۷
این جانب

باغ

چند وقت پیش رفته بودیم باغ یکی از اقوام, هم درخت داشت هم زمین ش رو کشت میکرد, یه چشمه داخل زمینش داشت و آب زلالی ازش بیرون میومد, خیلی با صفا بود ...

 

برامون توت فرنگی چید آورد خوردیم, چه عطری داشت, چه طعمی داشت, جاتون خالی ...

 

این بنده خدا برای خودش یه پا استاده و من عاشق آدم هایی هستم که تو کار خودشون حرفه ای هستن و حرف اول رو میزنن, خیلی علاقه مند بودم ازش سوال بکنم, شروع کردم از هر دری حرف زدن, بهشون گفتم این درختا مگه چقدر مراقبت ونگهداری میخوان؟ هفته ای یه بار آب میدین و چند ماه یه بارم کود بقیه روزها چی کار میکنین...

یه خنده استادانه ای کرد و گفت این درختا نگهداری میخوان فقط آب و کود نیست, بعضی درخت ها باید پیوند بخورن و الا بار نمیدن, هر روز باید بری نوازششون بکنی, علف های هرز در میاد باید مراقب باشی علف های هرزش رو تند تند قطع کنی, سم میخواد باید به موقع سم پاشی کنی, هرس میخواد باید به موقع هرسشون کنی, اگه به وقت شاخه های زائد رو نزنی سال دیگه بار خوبی نمیده, تازه بعد از مدتی ممکنه مریضی بگیره و آفت بزنه باید از بیخ قطعش کنی تا مریضی رو به باقی درخت ها سرایت نده, میوه هاش یه وقتی کرم میزنه بالاخره باید مراقب باشی کرم میوه ها به باقی درخت ها و میوه ها سرایت نکنه و از این دست کارا ...

 

بهش گفتم باغبونی هم کار سختیه ها, گفت دیگه خسته شدم... گفت پسرمم دلش به این کار نیست و دیگه منم توان شو ندارم ... گفتم اگه شما نباشید که این باغ خشک میشه و علف های هرز همه جاشو میگیره, گفت فعلا که هستم تا ببینم خدا چی میخواد ...

۱۶ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۳ ۱۳ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۸
این جانب

قانون دوم ترمودینامیک

دقت کردین وقتی ماشین کار میکنه, موتورش داغ میشه؟؟؟

تا حالا فکر کردین دلیلش چیه؟؟

 

 

من به شدت عاشق فیزیکم, حتی بزرگترین افتخارم 20 شدن فیزیک چهار سال آخر دبیرستان بود که معمولا به دلیل سخت بودن دو بار پشت سرهم برگزار میشد یا نمره ها رو رو نمودار میبردن که یه عده حداقلی قبول بشن, حالا بعد از نشون دادن علاقه م به فیزیک مایلم کمی راجع به یکی از قوانین فیزیک حرف بزنم که تو عالم بر قراره:

قانون دوم ترمودینامیک؛

بیان خیلی ساده ش اینه که هیچ ماشین گرمایی با بازدهی 100 درصد امکان پذیر نیست, این یعنی امکان نداره مثلا موتوری تولید کنیم که بازده 100 درصدی داشته باشه و همه انرژی مثلا بنزین تبدیل به نیروی محرکه بشه و همیشه یه مقدار زیادی از انرژی تلف میشه, تبدیل به گرما میشه و هدر میره؛

تقریبا ما موتوری با بازدهی بالای 50 درصد نداریم, و بیشتر موتورهای معمول و سامانه های اینچنینی بازدهی زیر 50 درصد دارن, یعنی به عبارتی 50 درصد اونچه که باید از منابع خودشون استفاده کنن تبدیل به گرما و تلف میشه.

 

یا مثلا وقتی ما غذایی میخوریم امکان نداره ضایعات نداشته باشه و همه مواد غذایی به صورت 100 درصد جذب بشه و بالاخره مجبوریم بخشی از غذای خورده شده رو به صورت جذب نشده دفع کنیم.

 

جالبه این جزو معدود قوانینی در فیزیک هست که محدودیت نسبی بازدهی رو در قالب یک امر قطعی بیان میکنه, یادمون باشه اساسا همه سیستم ها و ساختارهای بشری هم به نحوی تابع این قانون هستن و هیچ وقت بازدهی صد درصدی از ساختاری نمیشه داشت و تو هممممه ساختارها اتلاف انرژی و از بین رفتن منابع وجود داره.

 

و نمیشه به خاطر تلف شدن گرما و منابع کل ساختار رو خاموش کرد و فکر کرد اگه یه موتور دیگه به این ماشین ببندیم اتلاف منابع نخواهیم داشت.

 

+ چطور میشه با گزاره علمی متقن و قانون فیزیک هم مخالف بود؟!

۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۸:۴۳ ۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۸
این جانب

نخبه یا نخاله, مساله این است!

موقع ساخت و ساز یه ساختمون, سازنده هر چیزی رو که بشه برای اون ساختمون به کار بیاد از گچ و سیمان و آجر و سنگ و سرامیک تا شیرآلات و غیره رو به در قالب یه نقشه ای استفاده میکنه, و هر چیزی که اضافه بیاد و نشه تو ساختمون استفاده بشه رو به عنوان نخاله دور میریزه.

البته اون سازنده ای زرنگ و کارآماده که تو کار ساخت و سازش کمترین نخاله ای بر جا بذاره و بتونه از همه امکاناتش استفاده کنه.

 

 

این روزها معمولا اگر به کسی بگن نخبه, یعنی یا رتبه کنکور زیر هزار داره, یا المپیادیه, یا سمپادیه, یا فوتبالیسته, یا بازیگره و ... یا یه چیزی تو همین مایه هاست!

 

درصد قابل توجهی از این نخبه ها به شدت تک بعدی هستن و فقط اون بعدی از شخصیت شون رشد کرده که تو اون زمینه نخبه ن؛

و همین تک بعدی بودنشون باعث میشه دچار آفت بشن و این نخبه خطاب شدنشون توهم همه چیز دانی و همه چیز فهمی و همیشه بر حق بودن  و مجاز به هر کاری کردن بهشون بده و فکر کنن اگر مثلا میتونن یه توپ رو با پاشون خوب کنترل کنن,چون رتبه کنکور خوبی دارن, چون بازیگر مطرحی هستن, چون جایگاه علمی یا سیاسی و اجتماعی و مالی بالایی دارن حق دارن تو همه مسائل اجتماعی و سیاسی و مذهبی و ... اظهار نظر کنن, غافل از اینکه نمیدونن اونها با امکانات این کشور رشد کردن که در زمینه ای که رشد کردن بعدا خدمات بدن نه اینکه بیان به چیزی که نمیفهمن و حداقل تحلیل و تشخیص رو ندارن نظر بدن, نظرات خودشون رو حق بدونن و باقی رو باطل و بعدشم بدون پذیرش مسئولیت حماقت هاشون با وقاحت تمام بگن این کشور جای موندن نیست و حقشون خورده شده و ...

این جور آدم ها بیشتر از اینکه نخبه باشن, نخاله ن.

 

به تجربه برام ثابت شده مدرک, جایگاه علمی, اجتماعی و مالی, مقبولیت عمومی و امثال اینها هییییییییییییییییییییییچ ارتباطی با میزان فهم و شعور و محترم بودن و درک داشتن آدم ها نداره.

 

+ یک یادداشت مرتبط

۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۷:۵۳ ۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۸
این جانب

نمک!

 آدم هایی که مرام و معرفت و فهم و شعور دارن, یه خصلت خیلی بارز دارن, اینکه وقتی نمک کسی و میخورن مقیدن و معتقدن نمک دون نباید بشکنن؛ کلی مصداق به ذهنم میرسه از این نمک نشناسی و نمک به حرومی!

 

اینکه ما از این کشور کلی درآمد داشته باشیم بعد پاشیم ببریم اون سر دنیا حیفش کنیم یکی از نمک دون شکنی هاست

 

اینکه هر چی داریم از تلویزیون و فوتبال و موسیقی و بازار و ... این کشوره و میلیاردها درآمد ازش داشتیم و حالا که سیر شدیم و داریم خفه میشیم بگیم تلویزیون و کشور و ... اخ بوده و دیگه برنامه من و پخش نکن هم نمک به حرومیه

 

اینکه مدرسه و دانشگاهت رو این مملکت با کمترین هزینه بخونی و بعد پاشی بری نوکری یه عده غربی رو بکنی که بعد از دست شویی باسن خودشون رو نمیشورن هم نمک نشناسیه

 

اینکه یه عده اقلیت ناچیز بر خلاف نظر و اعتقاد ده ها میلیون نفر بریزن تو خیابونا و دست به قتل و غارت و جنایت به وحشیانه ترین حالت ممکن بزنن, گردن با چاقو ببرن, آدم بسوزونن, حکم مثله کردن و تیکه تیکه کردن بدن, قران آتش بزنن و آمبولانس آتش بزنن که خواسته خودشون رو به اون ده ها میلیون نفر تحمیل کنن و با کمترین خشونتی باهاشون برخورد هم نشه و باز مدعی باشن هم نوعی نمک نشناسیه

 

بچه ها بیایم یکم فکر کنیم, واقعا کجا نمک خوردیم و نمکدون شکستیم!

 

همه اونا یه طرف این آخری یه طرف دیگه, اینکه هر چی داریم از مرحمت خداست و اینطوری در برابرش موضع میگیریم و تقابل میکنیم از بزرگترین نمک نشناسی هاست.

۰۴ مهر ۰۱ ، ۰۷:۵۶ ۱۷ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۹
این جانب

بفهمیم چی چی میگیم!

گفتند اعتیاد جرم نیست, بیماری است!

پارک ها پر شد از مواد فروش و خیابون ها از معتاد و پلیس هم نتونست کاری کنه

 

گفتند فرزند کمتر زندگی بهتر, بعد از چند سال تازه فهمیدن جمعیت داره به سمتی میره که رشدش منفی میشه و چند سال دیگه بحران سالمندی خواهیم داشت.

 

گفتند پلنگ ایرانی را نجات بدیم, کلی جاسوس اومد ایران به بهانه محیط زیست ولی برای جاسوسی از صنایع نظامی این کشور

 

گفتند پلیس نباید رفتار خشنی داشته باشه, دیدیم پلیسی از ترس تبعات استفاده از اسلحه, با تفنگی در دست از یه جانی چاقو میخوره و کشته میشه و جرات نمیکنه گلوله ای شلیک کنه؛ پلیس رو لخت میکنن آتش میزنن و با چوب و قمه میکشن اون وقت یه عده از اوباش طرفداری میکنن و از حقوق اولیه انسانی اونها حرف میزنن

 

گشت ارشاد رو مسخره کردن و دوره ای حذف ش کردن, الان زنان تو خیابون جوری میگردن که روسپی های محله های بد نام غربی اون طور نمیگردن

 

گفتند موتور سوار ها خرج زن و بچه در میارن, بهشون سخت نگیرید, همین موتور سوارها الان به مهمترین معضل ترافیکی در اومدن که به هیچ قاعده و قانونی قائل نیستن و هر کاری دلشون بخواد میکنن و جالب اینجاست که بیشترین فوت و صدمه جدی بدنی با این قشره

 

گفتن تسامح و تساهل کنین, یه عده اراذل و اوباش هر چند وقت یه بار میریزن تو خیابونا و اموال عمومی و خصوصی و آتش میزنن و کسی باهاشون کاری نداره

 

گفتن برخورد با اراذل سال 88 و 98 رو محکوم کنین یادشون رفت هر جای دنیا بود اراذل اون سالها رو همه شون رو بابت خیانت و صدمه ای که به کشور زدن رو باید اعدام میکردن نه زندانی و بعد از یه مدت ول! سنگ ها رو بستن و سگ ها رو ول کردن!

 

گفتند هوای کولبر ها رو داشته باشیم, به بهانه کولبری اقتصاد زیرزمینی و قاچاق گسترش پیدا کرد و به غیر از قاچاق کالا الان قاچاق انسان و اسلحه صورت میدن

 

گفتن بذارید رابطه دختر پسرها برقرار باشه تا همو بشناسن و درست تصمیم بگیرن و عین عهد قجر به عقد هم در نیان و یه مدت آشنا شن, بیاین ببنین کدوم دختر پسر از رابطه های عاطفی و حتی جنسی شکست خورده حرف نمیزنه!

 

کلی بسیجی و سپاهی و نظامی و انتظامی برای امنیت و آسایش این مملکت جون خودشون رو دادند ولی بعضی ها انگ مزدور و جیره خور بهشون زدن و یادشون رفت صدقه سر خون اون عزیزان الان راحت میتونن تو خیابون اردوکشی و عربده کشی کنن!

 

گفتند بذارید زن ها ازاد باشن هر جور دلشون میخواد بپوشن, بعد دیدن مردها چشم جرون شدن و زن های خودشون دیگه سیرشون نمیکنه و دنبال خواسته های عجیب غریب شدن و کلی خیانت های زنان و مردان متاهل اوج گرفت

 

گفتند اینترنت رو نباید فیلتر بکنن کلی سینه چاکیدن که باید آزاد باشه پهنای باند و ببرید بالا و ... که بشینن ساعتها در روز اینستا ببینن و از فیلتر شکن استفاده کنن و کلی اخبار ناامید کننده و دروغ و گنده شدن آدم های دوزاری اتفاق افتاد

 

گفتند بذارید رابطه آزاد دختر پسری باشه و گشت نسبیت رو بذارید کنار, کلی رابطه های نامشروع پیش اومد تو هر کوچه پس کوجه ای پسری داره ترتیب دختری رو میده و میمالونه و ولش میکنه و میره سراغ دختر بعدی (یا پسر بعدی), و بعد ده بیست سال مالیده شدن و دهنی شدن تازه یادش میافته که چرا نمیتونه ازدواج کنه و بچه نداره و ...

 

گفتند ....

قبل از هر حرفی بهتره کمی فکر کنیم, به واسطه هیجان و عصبیت و عصبانیت حرفی نزنیم یا طرفداری چیزی رو نکنیم که بعدا تبعات ش گریبان خودمون رو بگیره.

 

خواهش میکنم یکم فکر کنیم, فقط یکم به ابعاد حرف هایی که میزنیم فکر کنیم.

۳۰ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۰ ۳ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۱۰
این جانب

شهرام بی کلاه!

تو محله ما یه نفر هست, اسمش شهرام بی کلاهه؛ نگهبان یه گاراژه, پسر خوبیه, باهم سلام و علیکی داریم, بنده خدا با اینکه جوونه نصفه بدنش لمسه, یه بار که رفته بودم گاراژ ماشین و بدم تعمیرکار دم در نشستیم باهم صحبت کردیم, بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟؟

 

گفت: میخوای بدونی چرا بهم میگن شهرام بی کلاه؟

 

گفتم: آره؛ :(

 

گفت: من تازه از شهرستان اومده بودم تهران, یه موتور خریدم, میرفتم سمت بازار مسافر کشی میکردم, اون موقع خیلی به کلاه کاسکت گیر میدادن و یکی از رفیقام یه دونه اضافه داشت داد به من منم موقع سواری میزدم, آخه شنیده بودم اگه کلاه نذاری موتور و توقیف میکنن منم از ترسم میزدم!

گاه گاهی مسافرا رو که سوار میکردم چندتاشون میگفتن تو این گرما چطوری کلاه سرت میکنی و میگفتن تو بازار که شلوغه گیر نمیدن و کلاهتو میتونی اون ورا برداری, راستش انقدر گفتن و انقدر موتوری بی کلاه کاسکت دیدم که یه بار با خودم گفتم کله م یه بادی بخوره و کلاهمو برداشتم, باور نمیکنی یه خیابون که رفتم دیدم یه پلیسه دست تکون داد که وایسم و منم از ترس اینکه کلاه سرم نبود ازش فرار کردم و هول شدم و ترسیدم تعادلم رو از دست دادم و خوردم به جدول و با سر رفتم تو نرده های کنار خیابون ... تا دو ماه بیهوش بودم وقتی به هوش اومدم دیدم ضربه ای که به سرم خورده نصف بدنم فلج شده و ...

 

گفتم: ای بابا, خدا اون پلیسه رو لعنت کنه که اینطوری تو رو ترسوند!

 

خیلی قاطع گفت: خدا اول منو لعنت کنه و دوم اونایی که هی گفتن گرمه و پلیس نمیگیره و اونایی که کلاه نمیذاشتن رو لعنت کنه که باعث شدن من کلاهمو در بیارم!

۲۷ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۲۹ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱۱
این جانب

جواب این دختر پسرها رو کیا میدن؟؟

سهیلا متولد 62

صبا متولد 57

ساناز (خواهرصبا) متولد 58

مهسا متولد (فکر کنم) 64

سجاد متولد 68

معصومه متولد 61

بهرام متولد56

ساحل متولد 69

سعید متولد64

سارا متولد 71

و ...

اینها چند تا از دختر پسرهایی هستن که به واسطه آشنایی و قوم و خویشی از نزدیک میشناسمشون,  تو محل کارم که خیلی بیشترن و البته حدود سه و نیم میلیون دختر پسر مجردی که تو سن ازدواجشون هستن یا گذشته و مزدوج نشدن ...

هر چند معتقدم ازدواج کردن و همسر داشتن سختی های داره ولی موهبت ها و لطف ها و تامین نیازهایی داره که از هیچ روش دیگه ای تامین نمیشه یا اون جور که باید تامین نمیشه ...نمیدونم چطوری بگم ولی جواب این بالا رفتن سن ازدواج و نداشتن مورد ازدواج رو کیا باید بدن؟ مسئول این وضع کیان:

  1.  کسایی که دیدن وقتی 60 درصد دانشگاه ها رو دخترا قبول شدن افتخار کردن
  2.  اونایی که برای استخدام شرط جنسیتی نذاشتن و اسمش رو گذاشتن عدالت و مردها بیکار موندن یا شغل درست و دائمی نداشتن که جرات کنن بیان ازدواج کنن بیان جواب بدن
  3. اونایی که ترس از کودک همسری راه انداختن و نذاشتن دختر پسر 17 -18 ساله باهم ازدواج کنن
  4. اونهایی باید جواب بدن که دادگاه ها رو برای زندان کردن مردها برای وصول مهریه و نفقه آزار و رها کردن
  5. اونهایی باید بیان جواب بدن که تو فلیم هاشون تازه عروس دامادها رو غرق در امکانات و خونه بزرگ و امثال این ترسیم کردن
  6. اونهایی باید بیان جواب بدن که کتاب بخونین, رمان بخونین و فیلم ببینین که از حقیقت زندگی دور بشین و تخدیر رویاهای این داستان های خیال انگیز بشین و اینطوری رویای دخترانشون رو با اون امکانات و توقعات پروروندن و به خاطر ترس و عدم امکان رسیدن پسرها به اون رویاها هیچ کسی پا پیش نذاشت.
  7. اونایی باید پاسخ بدن که گفتن زن باید مستقل بشه, و نفهمیدن که استقلال سم مهلکه زندگی زناشوییه
  8. اونایی باید بیان جواب بدن که گفتن زن باید آزاد باشه و هر کاری بکنه و هر جور دوست داشته باشه بگرده و ...
  9. اونایی باید بیان جواب بدن که جوون ها رو مجبور کردن که حتما باید برن دانشگاه, مدرک بگیرن و ...
  10. و البته خود دختر پسرها باید بیان جواب بدن که با توهمات و فکرهای اشتباهشون راه رو برای زندگی کردن خودشون محدود کردن

 

به نظرتون دیگه کیا مقصرن؟

۱۹ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۴۰ ۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱۰
این جانب

عاشق زن همسایه شدم!

هر روز میبینمش

فکر کنم حدود 45 - 46 ساله باشه

خونه شون دو طبقه است و از طبقه ما کاملا به خونه و پشت بومشون اشراف داریم.

پنجره آشپزخونه شون همیشه بازه, همیشه بولوز شلوار میپوشه, یه روسری شکلاتی هم همیشه سرشه, البته عوض میشه بعضی وقت ها سبز کمرنگ هم هست ولی کلا از دو سه تا تجاوز نمیکنه

بعد از شام آشغالارو میبره میندازه تو سطل آشغال سر کوچه ...

هفته پیش پشم تشک ش رو اومده بود پشت بوم شست و یه گوشه دیوار گذاشت آبش بره و بعد خشک شد و فرداش پشمارو زد و بعد دوباره تو تشک کرد و تشک رو چند تا چوب زد و ...

 

چند روز قبل ترش یه قالیچه آورد پشت بوم, اول خیس کردش, بعد روش تاید ریخت و یکم با جارو کف که کرد, گذاشت تا عصری بعد دم غروب اومد شست و آب کشید و ...

 

دیشب تا صبح بار رب گذاشته بود با شوهرش و فکر کنم خواهر شوهرش بود, دم دمای صبح خاموش کرد و صبح که من خواستم برم سرکار دیدم جمع کرده و قابله ش رو شسته و تر تمیز...

 

همیشه اون توری فلزی جلوی پنجره آشپزخونه شو میشوره بعلاوه اون سطح طاقچه پنجره رو آب میگیره یا دستمال میکشه ...

 

به صورت مرتبی توی کابینت ها میریزه بیرون, دستمال میکشه, بالای کابینت ها و بالای یخچالش معلومه همیشه تمیزه ...

 

عطر غذاش صبح و عصر پیداست, صبحای زود پا میشه غذا رو بار میذاره یا دم عصر که میشه جلوی اجاق گاز مشغول طبخ غذاست 

وقتایی که بیکاره یه میل قلاب بافی داره, میبینم وسط کاراش میشینه قلاب بافی میکنه, روی یخچالش رو خودش بافته توی اتاق ها رو هم دیدم روکش روی مبل و عسلی ها هم کار خودشه 

 

خیاط نیست ولی خیاطی بلده, چون شلواری که میپوشه رو خودش دوخته معلومه دست دوزه, تازه یه پیژامه پسرش داره مطمئنم خودش دوخته, فکر کنم وسایل خیاطیش تو اتاق پشتی باشه از اونا اطلاعاتی در دسترس نیست.

 

 

بارها دیدم وقتی آفتاب میخوره تو آشپزخونه میشینه پشت به آفتاب و کتاب میخونه, احتمالا یا دعا میخونه یا بعضی وقت ها هم قران میخونه ... اذان هم میشه جا نمازش یه جای ثابته از سایه ش میفهمم؛ تاحالا ندیدم گوشی دستش بگیره, البته چرا چرا یه گوشی بیسیم دارن بعضی وقتها دیدم حین کار کردن حرف میزنه و کاراشم میکنه ولی موبایل ندیدم... یه رادیو هم داره هر از چند گاهی میزنه به برق و خب من نمیدونم کدوم شبکه میخونه ....

 

روز تاسوعا تو پشت بوم یه قابلمه غذا میپزه, میریزه تو ظرف میده پسرش میبرن بیرون پخش میکنه, خیلی با در و همسایه اخت نیست, حدودا دو سه ساله اومده این محل ...خانواده شوهرش که میان میرن شبا پشت بوم یه زیلو پهن میکنن و شام میخورن ... بعد که رفتن با سلیقه تمام میاد همه پشت بوم و جارو میکشه, آدم کیف میکنه از تمیزی پشت بوم, حالا تازه خونه کهنه ساخته ولی موزائیک پشت بوم ش از فرش و سرامیک خیلی ها تمیزتره ...

 

آخر هفته ها اغلب مهمون دارن, یه هفته خانواده خودش یه هفته خانواده شوهرش, خواهراش شبیه خودشن, قیافه و هیکلش عین همه ن و خانواده شوهرش هم دو سه تا برادر شوهر داره عین همه ن ... غذا نذری که میپزن همه منتظر اومدنش چون اون میدونه چیکار باید بکنن

 

یعنی هر بار که این زن رو میبینم قربون صدقه ش میرم, فدای اون ریختش میشم, بفدای اون خانومیش میشم ...قربون اون عرضه و سلیقه و هنرت بشم, دورش بگردم که انقدر کدبانوه, عروسکه؛ انقدری دوسش دارم چند بار خواستم برم جلوی درشون بهش بگم خانوم شما چقدر محشرید ولی مگه روم میشه, مگه رو میده, قیافه جدی و بدون هیچ روزنه و لاشی بازی ای, مصمم و باحیا, من عاشقتم زن همسایه, من عاااااشقتم!

 

+ فردای روز انتشار این مطلب نوشت:

 همین دیشب عیال یه بحثی کشیدن که مثلا از زیر زبون من حرف بکشه, ببینه من با کسی رابطه دارم یا نه, بحث کراش و مراش شد, گفت تو به کسی کراش نداری, منم گفتم خانم روبه رویی, کلی هم ازش تعریف کردم... بعدش گفت برو بابا (من آدم واقعا صادقی هستم, تقریبا هیچ وقت دروغ نمیگم ولی نمیدونم چرا خیلی وقت ها در مواجهه با صداقت محض من کسی باور نمیکنه) :)))

۱۲ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۶ ۲۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲۲
این جانب

چهل سالگی

چند روز پیش وقتی وارد محل کارم میشدم یکی از خانم های دفتر گفت تولدتون مبارک, گفتم جان!؟ 

گفت مدیران تصمیم گرفتن روز تولد همکارا بهشون یه کادو بدن, منم کادوتون رو گذاشتم روی میزتون...

 

مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت, آخه روز تولد همونقدر که شیرینه ممکنه تلخ هم باشه, شیرینیش که معلومه ولی تلخیش از اون بابته که دارم پیر میشم...

اون روز تو راه داشتم به خودم فکر میکردم و به این چهل سالی که خدا بهم عمر داده :

 

 تقریبا از نوجوانی,  مبنای فکری و اعتقادیم عوض نشده, فقط تثبیت و تحکیم و تقویم شدن؛ یادمه همین نظراتی که الان در خصوص مسائل اجتماعی و سیاسی و اعتقادی و حتی اقتصادی دارم تو 14- 15 سالگی هم داشتم.(تو یادداشت های وبلاگیم سال 81 اینا و نوشته هایی که بعضی از دوستان بعضا به صورت نامه و مکاتبه و فعالیت های اقتصادی و سیاسی تو اون مقاطع به وضوح قابل اثباته؛ یادمه انتخابات دوم رفسنجانی من موضع سیاسی داشتم تا الان)

 

جالبه همین شور و هیجانی که الان دارم هم اون موقع داشتم و البته جوونی هام دعوا میکردم و به همه سوالات و ابهامات میخواستم جواب بدم و اجازه ندم هر کسی هر حرفی خواست بزنه, همیشه هم یه جمعیتی مقابلم بوده و یه تنه جلوشون وای میسادم, ولی الانا خب چون میدونم بی فایده است سکوت میکنم و از کنارش میگذرم  

 

هیچ وقت از پول داشتن و پول درآوردن لذت نبردم, تا قبل فوت مرحوم پدرم پول جمع میکردم برای داشتن امکانات بیشتر, ولی بعد فوت ایشون دیگه تقریبا هر چی در میارم و خرج میکنم و بی اعتباری دنیا و مادیات این دنیا و بی ارزشی همه اینها در مقابل آسایش و آرامش و خوشحالی خانواده م برام مسجل شده, واسه همین قبلنا ساعت 10 شب میرسیدم خونه الان 3 عصر نشده خونه م...قبلنا پنج شنبه ها تا آخر وقت کار میکردم الانا پنج شنبه جمعه ها کلا تعطیلم و تحت هیچ شرایطی نمیرم سرکار... چون اصلا ارزش نداره وقتی که میشه کنار خانواده بگذرونم رو برم سرکار که پول بیشتری در بیارم (و این اضافه کار نمودند و زیاد کار نکردن بین همکارانم که تقریبا هر روز اضافه کار میمونن و همه ش دنبال خرید و فروش هستن خیلی عجیبه!)

 

تقریبا از بعد دبستان هم واسه همه منبر میرفتم, همه رو نصیحت میکردم از خرد و کلان ولی خودم از همه محتاج تر بودم و داغون تر, یکمم زیادی اهل خوب نشون دادن خودم بودم, (چقدر حرص دراوردم و حسادت رو برانگیختم) ولی خدا میدونه و اونایی که میبردمشون تو خلوت, که اونجا آن کار دیگر و میکردم!

 

تقریبا از 18 سالگی هم امکان تشکیل زندگی و علاقه به تشکیل خانواده داشتم و مواردی هم بودن که بخوام عقدشون کنم ولی خب نشد, اگه میشد الان بچه م بیست سالش اینا میشد و نزدیک بود بابا بزرگ بشم! :( ولی نشد که بشه, مثل خیلی چیزای دیگه که نشد بشه)

 

راستشو بخواین چهل سالگی برای من خیلی با بیست و سی سالگی به جهات زیادی فرقی نداره, فقط الان بیشتر از قبل نگران دوران پیری خودمم, کی میخواد دستمو بگیره؟

 اگه زمین گیر بشم چی؟

برا بازنشستگی باید چی کار کنم؟

پیر شدن من یعنی پیر شدن اعضای خانواده م, اگه خدای نکرده اتفاقی برای اونها بیافته چی؟

این همه سال خیلی چیزا میدونستم ولی عین این روانشناسا که خودشون از همه بیشتر روانی هستن به حرفام و اعتقاداتم عمل نکردم چی میشه بعدش؟

بچه بزرگ بشه, کلی مشکلات داره, کسی اذیتش نکنه؟

یه وقت نمیرم بچه م بی بابا بمونه!؟(خیلی وقت ها مراقب مردن خودمم, که نکنه اتفاقی برام بیافته مادرم طاقت نمیارن)

از الان تو شیب نزولی تا مرگم, همین امروز و فردا مرگ میاد سراغم, اگه بمیرم و خیلی ها بفهمن چه غلطایی کردم چی, آبرو و حیثیتم میره که؛ جدای آبرو و حیثیت اون دنیا رو چی کار کنم؟

این همه مال و اموال بی زبون بعد از من بمونه به ورثه برسه, با چه سختی و مشقت و قناعتی جمع شده, ورثه که نمیدونه چقدر براش عمر و جون گذاشتم, قدر نمیدونن که, باید یه کاری کنم به جای اینکه به ورثه برسه یه باقیات صالحات برای خودم درست کنم, باید تا زنده م بفروشم یا وقفشون کنم ...

 

دلتنگی عزیزانی که از دست دادیم هم باید بذاریم روش, تا بچه ایم کسی رو تقریبا از دست ندادیم ولی به مرور خیلی ها میرن و خیلی ها هم البته میان, شیرینی آمدگان خوبه ولی دلتنگی رفتگان یه چیز دیگه است ...

دلم حتی برای خونه قدیممون, برای خونه قدیم اقواممون هم تنگ میشه

کلا هر چی بیشتر پا به سن میذارم دلم بیشتر بهانه میگیره که تنگ تر بشه...

 

۰۵ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۷ ۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۷
این جانب

اشباه الرجال

تو یک جمع مردونه نشسته بودیم و حرف های مختلفی زده شد؛ 

یکی از دوستان گفتن که من نمیتونم حتی یه آچار دستم بگیرم, برای سرویس کولر هم میگم تعمیر کار بیاد ...

اون یکی که خانمش بگه بمیر, میمیره, واسه خانمش یه اپل پنجاه میلیونی خریده چون بچه ش گوشی 15 میلیونی خانمش رو از تراس انداخته حیاط, که خدای نکرده یه وقت ناراحت نشن, در حالی که بعضی ماه ها پول قرض میکنه از ما(کلا هم به عنوان نوکر در اختیار زن و خانواده زنه)

یکی دیگه گفت من تو خونه مون پرستار بچه دارم, کارای نظافت و غذا رو ایشون انجام میده, گفتم خانمت که بازنشسته است, بازم غذا نمیپزه ؟؟ گفت دیگه عادت کردیم بهش ...

 

دیگه منتظر باقی ش ننشستم, دو دستی زدم تو سرم گفتم خاک بر سرم که مجبورم اسم خودم و کنار شما مردا بذارم, شما رجاله ها باید لچک به سر بزنین 

حالم ازتون به هم خورد ...

مردی که عرضه نداره یه پیچ ببنده که دیگه اسمش مرد نیست...

مردی که انقدر ذلیل زنشه که هر چی زنش بگه بی چون و چرا انجام بده که دیگه مرد نیست

یا اشباه الرجال, مرا دیگر با شما کاری نیست! 

۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۰۷ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۳
این جانب

حمایت خائنانه

ساعت حدودای 9 شب بود, تلفنم زنگ خورد, دختر یکی از اقوام نزدیکمون بود, گوشی رو جواب دادم, دیدم با گریه و عصبانیت میگه پاشو بیا اینجا و قطع کرد ...

 

منم که فهمیدم دوباره با شوهرش دعوا کرده, از خونه خدافظی کردم و گفتم شب اونجا میخوابم و صبح از اونجا میرم سرکار, تو ماشین هم همیشه لباس خونگی دارم و تو راه هم چند بار گرفتم که یه وقت زد و خورد شدیدی نکنن...

 

خونه اون ور شهر بود و من چهل دیقه ای تو راه بودم, رسیدم زنگ زدم در باز شد, رفتم جلوی در واحد دیدم دختره افتاده یه گوشه, موها کنده شده, صورت مشت خورده, تمام خونه پر از شیشه خورده و مرده با لباس پاره و چنگ رو دست و صورت یه گوشه نشسته...

بدون اینکه چیزی بگم, دیدم دختره از حال رفته گفتم, خطرناک نباشه زنگ زدم اورژانس, اومدن و یه تزریق کردن و نفس ش بالا اومد و ازشون خواهش کردم که برن و رفتن ... به شوهرش گفتم برو بیرون, اونم رفت...

 

یکم شونه های دختره رو مالش دادم که سر حال بیاد یه آب قند درست کردم که جون بگیره بشینه ...

چند دیقه بعد هم رفتم در باز کردم و از پشت در شوهرش اومد تو ...

گفتم میخواین چیکار کنین؟؟

دختره گفت باید طلاق بگیرم, گفتم باشه فردا میریم محضر ... جفتشون انتظار داشتن یه مقاومتی بکنم و یکم نصیحتشون کنم, منم نامردی نکردم و بدون هیچ مقاومتی گفتم باشه صبح که شد باهم میریم دادگاه یا محضر هر جا که طلاق میدن میریم طلاق میگیریم!

 

جفتشون کوفته و خسته بودن, همه عصبانیت و خشمشون رو تخلیه کرده بودن, انقدر موهای دختره رو کشیده بود که سرش درد میکرد تمام دست و بال پسره هم زخم و زیلی بود و ...

 

فردا صبح برام صبحونه آماده کردن و من رفتم سرکار ...

 

+ این زندگی اختلافات زیادی داشت, هرچند اشتراکات فراوانی هم داشت, ولی یه حسن بزرگ داشت و اون اینکه دختره از جانب خانواده ش خیالش راحت نبود و مطمئن به پشت گرمی خانواده ش نبود, یکی از مهمترین عوامل طلاق و فروپاشی زندگی ها اینه که عروس خانم با کوچیک ترین تشر و اختلاف و حتی کتک کاری ای بره سمت خانواده شو خانواده ش از اون حمایت کنن, مطمئن باشن این حمایت خانواده ها خیانت بزرگی برای اون دختر به حساب خواهد اومد.

۲۲ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۱۰ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۵
این جانب