این هفته چندتا جشن عروسی دعوت بودیم، علاقه مندم چندتا تجربه و خاطره از عروسی ها رو براتون ثبت کنم

 

قسمت اول، عروسی یک آخوند؛

رفتیم تو، عیال اصرار اصرار کراوات بزنم، منم دیدم عقلمو  بدم دست زن، آبروم رفته، منم یه چشم گفتم و تو ماشین درآوردمش، رفتم بالا.

خانواده دختره مذهبی تر بودن، خانواده آخونده خیلی آخوندی نبودن، تو میز ما فقط فحش میدادن و مسخره میکردن، بیچاره چند تا میز آخوند جمع بودن، هی اونارو مسخره میکردن و جالبه اتفاقا اونایی که بیشتر به وضعیتی که آخوندا درست کردن فحش میدادن بیشتر از همه ازین اوضاع نفع بردن!

تو دلم هی میگفتم اینا با کدوم دلیل و مدرک به کسی که اصلا نمیشناسن و صرفا به خاطر لباسش اون همه اتهام و فحش میدن؟؟؟

داماد نرفت وسط زنا، اصلا هم بزن برقص نبود توشون، حس خوبی داشتن، هر چند هیجان عروسی نداشت ولی لذت وصال رو میشد توش دید.

 

قسمت دوم عروسی مختلط؛

بیشترین خندم از زنایی که بیرون مراسم مثلا جلوی من حجاب میکنن، یا مثلا با روسری و دامن جذب و کوتاه میرقصن بود...

یا زنایی که مثلا بازوی لختشون رو میپوشوندن و معذب بودن در حالی که اساسا بازوی لخت اونقدری که جاهای پوشونده وغ زده شون جذابه، جذاب نیست.

یا مثلا این لباسا که پشت طرف کاملا لخته، بیشترین حجم نگاه های بد و حرص آلود زنها به زنها رو به خودش اختصاص میده، یه جوری که من یه هرزه فلان فلان شده رو میتونستم از نگاه غضب آلود زن های کمی پوشیده تر به زن های کمتر پوشیده تر بشنوم

 

قسمت سوم، عروسی بینابینی؛

اولش تو سالن زنا جدا، مردا جدا

آخرش خونه پسر قاطی پاتی 

حجم آرایش اونقدر زیاده که فامیلا رو به قیافه نمیتونی تشخیص بدی و شانس بیاری از رو صدا بشناسیشون

 من نمیفهمم چرا بعضیا حس میکنن باید آرایششون رو مخفی کنن؟؟ چرا اصلا حتما باید اون همه آرایش کنن، چرا یه لباس و تو چند تا مراسم نمیپوشن، و خیلی چرای دیگه که اصلا منطقی نداره و از فهم من خارجه

 

بهر حال ان شالله هر مدلی هستن، باهم بسازن، همسر فهمیده و عاقل و مهربان و خوش اخلاقی گیرشون بیاد و باهم صفا کنن و اونایی هم که تو صف هستن بزودی و بخیریت مزدوج بشن به حق همین روزها