۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

مطلب مردونه است - قسمت اول

لطفا اگه خانم هستین نخونین

 

چند نکته ای که حاصل تجربیاتم هست رو جهت یادآوری و تذکر خدمت دوستان عرض میکنم

 

  1. هر وقت سوتی دادین پیش خانمتون تحت هییییییییییییییییییییییییچ شرایطی اقرار نکنین، حتی اگه شما رو در حین انجام جرم دستگیر کردن ... دیوار حاشا بلنده از این دیوار بلند نهایت استفاده رو بکنین، با زبون و عشوه خر نشیداااااااا از من گفتن!!

 

همین یک نکته خودش چند نکته داره، همین و عمل کنین دیگه نیاز به خیلی چیزای دیگه نیست.

یادتون باشه مادامی که اقرار نکردین، اعتبارتون سرجاشه، زبونتونم درازه، ولی اگر فقط یک بار برای یه چیز کوچیک اقرار کنین تا عمر دارید مجرم خواهید بود ولی اگر اقرار نکنین نهایتا همیشه متهم خواهید بود و این خودش یه جور بُرده! چون به هر حال شما هر کاری بکنین یا نکنین علی الدوام در مظان اتهام هستین...

 

 

+ عیال چند روزه هی گیر داده فلانی تو با کسی رابطه ای نداری؟ چرا من همش دارم خواب میبنم رفتی زن گرفتی و بهم خیانت کردی ... من خیلی قاطع بهش میگم اولا اون اسمش خیانت نیست و حق مسلم منه، ثانیا طرف چه شکلی بود، خوش گل بود، خوش اندام بود پر و پاچه داشت ... اوووق... برو بخواب بقیه ش رو ببین ... 

الان من چند روزه همش دارم میگم چی شد خواب جدید ندیدی؟؟

 

 

++ به جرات میتونم بگم 99 درصد آقایون اطراف من، هیچ کاری که از نظر خانم ها رابطه با یه زن دیگه باشه رو ادامه نمیدن، ممکنه تو مقطعی گرفتار بشن ولی فورا خودشون رو نجات میدن، چون هیچ مردی که ذره ای عقل داشته باشه هیچ وقت خودش رو تو گرداب رابطه با غیر از همسرش نمیندازه، چون به شدت خطرناک و هزینه بره و هییییییییچ فایده ای هم نداره.

اولاش لذت هیجان داره ولی بعدناش ترس و استرس آبروریزی و اینهاش کوفت میکنه همه لذت رو و بعد از یه مدت به این نتیجه میرسی عطای همه شون رو به لقاشون ببخشیم و تو همون گلیم خودمون پا دراز کنیم!

هر چند95 درصد آقایون اساسا هیچ وقت رابطه ای غیر از همسرشون رو تجربه نمیکنن، حالا این رابطه میتونه دامنه ای از کامنت های خاک برسبری تو وبلاگ باشه تا رابطه جنسی!

۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۳۹ ۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱۷
این جانب

300میلیارد

اون روز حساب کردم، اگه سهام فلان شرکت (غنوش) رو خریده بودیم الان 300 میلیارد پول داشتیم!

 

داشتیم میرفتیم شهرفرش دو تا پادری بخریم برای جلوی حمام و دستشویی، تو راه موضوع رو مطرح کردم، گفتم اگه 300 میلیارد داشته باشیم چیکار میکردی ؟؟

 

خیلی حرف پیش اومد، یه حیاط تو شهرک تا ماشین و ساختن خونه واسه فقرا و بیمارستان و این حرفا ...

 

رسیدیم شهرفرش شلوغ بود، پادریاشم گرون بود، تو راه برگشت داشتم پیچ آخر رو میپیچیدم که برسم تو کوچه عیال گفتن، ببین همین خونه و ماشینمون خوبه، میخوایم چی کار 300 میلیاردو؟؟!

 

جالب بود، بهشون گفتم دقیقا منم به همین نتیجه رسیدم.

۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۱ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۴
این جانب

گشایش!

قراره گشایش اقتصادی اتفاق بیافته

دیشبم که شورای امنیت قطعنامه علیه ما رو تصویب نکرد

امروز فردا هم که قراره نفت خام بفروشن باید به فکر دبه باشیم که توش نفت بریزیم

 

وقتی تلویزیون یا تو خبرا میشنوم گشایش اقتصادی، گشایش اقتصادی، هی با خودم فکر میکنم یعنی مگه ما تنگیم که قراره گشایشمون کنن؟؟

هر چند به نظرم سالهاست داریم ادای تنگا رو در میاریم

 

+ شاید بی ربط باشه، ولی این خانمایی که مانتوی جلو باز میپوشن، بعد هی با دستشون یا گوشه مانتوشون رو میگیرین میندازن رو خشتکشون که دیده نشه یا یه شال دراز سرشون میکنن ادامه ش رو میندازن جلوشون، خب مگه خود آزاری داری، یه چی بپوش که انقدر معذبت نکنه عین آدم صاف صاف راه بری!

 

++ برای دختر رو به رویی دیشب خواستگار اومد، پدر داماد آخوند بود، از اون آخوند پیرای عصا به دست نورانی و نسبتا چاق، دختر همسایمون دختر خوبیه، مادرش کدبانو و خانومه، آدم کیف میکنه از بس با سلیقه است، لابد دخترشم اینطوره، به هر حال از قدیم گفتم مادر و ببین دختر و ببر!

ان شالله یه عروسی افتادیم، البته بزن برقص توش نیست ولی کف و کل باید داشته باشه :)))

 

خدایا بخت همه دختر پسرا رو بگشا و براشون یه همسر خوب و نجیب و تمیز و فهیم و صبور و قانع و بساز قسمت کن

 

۲۵ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۶ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۵
این جانب

دید زن!

چند وقته دارم از لای پنجره و کنار پرده و تو تاریکی شب ها همسایه هامون رو دید میزنم، به خصوص زن هاشون رِ 

 

رو به روییه طبقه چهارم دو تا دختر داره، نامزد یکشیون شبا میاد با یه رنو داستر، 4w حدودای 8 و 9 میاد، دوازده اینا هم برمیگردن، پسره تا دختره تو نره نمیره...

 

بغلیش طبقه اول، نامزدش با یه لکسوس LS حدودای 11 12 میاد دو سه بر میگردونه.

 

اون یکی بغلیش، یه دختره است، عصرا حدودای ساعت پنج لخت و عور میاد کنار پنجره، سیگار میکشه تندتند و سریع در میره، فکر کنم دوزاده سیزده سالشه، علاقه ی زیادی ب لخت سیگار کشیدن داره ...

 

بغلی خودمون یه پسره ست شبای جمعه یا روزای تعطیل با یه رکستون سانگ یانگ مشکی دختره پیاده ش میکنه و موقع خدافظی از خجالت لب و لوچه هم در میان.

 

بغلی اون لکسوسیه، یه خونه است فکر کنم طبقه اولشون، یه زنه است یه تیبا داره نیم ساعت مونده به اذان صبح میاد خونه، قیافه ش نمیاد آدم بدی باشه اتفاقا به قیافه ش میخوره از اون زنای زرب و زرنگ و فعال باشه ولی اون موقع ساعت نمیدونم چه کاریه با یه کوله خیلی سنگین میاد خونه ...

 

خیلی کار احمقانه ایه، چند روزی معتاد شدم و خدا رو شکر ترکش کردم.

 

+ چند روز پیش رو گوشی عیال یه بازی نصب کردم همینجوری، بعدش خب جذابه دیگه آدم میشینه پای بازی، دیشب یهو بهم گفتن مگه قرار نبود وقتی تو خونه ایم و کنار هم نشستیم با گوشی ور نریم، با اینکه داشتم به مراحل جذابترش میرسیدم ، بلادرنگ و بدون فوت وقت همون جا بازی رو بدون چون و چرا حذف کردم و به عیال گفتم ببین من همچین آدم وارسته ای هستم!

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۰ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱۱
این جانب

دستهای پدرانه

دیشب وقتی داشتم با بچه ها بازی میکردم، یهو افتادم روی دستم و آرنجم خیلی درد گرفت ...

تو سن ما باید مراقب استخوان هامون باشیم و عین بچه ها ورجه وورجه نکنیم (کی گوش میده !!)

 

با دستم آرنجم و گرفتم و به خودم پیچیدم ...پسرم وقتی دید آسیب دیدم کنارم ایستاد و نگاهم کرد ... اخه همیشه اون دردش میگیره و همیشه ما بوس بارونش میکنیم تا دردش خوب شه ...

 

یهو چنان زدم زیر گریه که بچه، مات و مبهوت مونده بود باباش داره بازی در میاره یا ...

 

یهو دلم برای بابام تنگ شد ... خیلی زیاد تنگ شد که وقتی جاییم درد میکرد با اون دستای پدرونه ش منو نوازش کنه و دردش تسکین پیدا کنه ...

 

تا باباها زنده ن ازشون استفاده کنیم،‌ حیفه وقتمون رو با غیر از خانوادمون بگذرونیم! واقعا حیفه...

۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۳
این جانب

خواستگاری سه شد!

 

پریشب رفته بودیم خونه آقای داماد، عیال میدونه من از غدیر و عیدی ای که مرسومه اصلا خوشم نمیاد، به اصرارش که از پسرمون عیدی بگیرن با آمادگی رفتیم...

 

تو راه مطلع شدیم که آقای داماد به دختره زنگ زده و حرفاشو زده و انگار دوباره شروع کردن ...

 

رفتیم نشستیم خونه و دیدم داماد و مادر و خواهرهاش رفتن تو اتاق و دو سه ساعتی در حال مذاکره بودن، بیرون که اومدن هم هیچی نگفتن ...

 

از ظواهر امر پیداست دوباره شروع کردن و قرار مدار گذاشتن 

 

مردی که عقلش رو بده دست زن، واقعا عاقبتش واویلاست به خصوص زن هایی که هیچ قوه تحلیل و تشخیصی ندارن 

 

من هم بنا رو گذاشتم رو اینکه دیگه دلسوزی نکنم و طرف بره با مامان جونش مشورت کنه و بر همون اساس تصمیم بگیره، به نظرم هر آدمی شایسته دلسوزی و مشورت دادن نیست.

 

+ خیلی سال پیش بود، تو محل کارم یه روز قرار بود بریم دادگاه بابت پرونده ای، با توجه یه اینکه کارشناس اون گزارش من بودم (گزارشی که چند سال قبل تر نوشته بودم) مقام عالی محل کارم مجبور شد منو با خودش ببره که توضیح بدم، تو راه که رفتیم سوار بشیم حضرت آقا بیان، دیدم یکی از همکارا هم جلو جلو رفت در رو برای نفر اول سازمان (6 رده از من بالاتر) باز کرد و نشست تو ماشین کنار ایشون و منم مجبور شدم برم جلو بشینم ... با خودم سوال بود این یارو برا چی اومده، موقع پیاده شدن دم مجتمع قضایی ازش پرسیدم تو برای چی اومدی، برگشت بهم گفت به عنوان کارشاس ارز !

فکر کن من با این یال و کوپالم اونجا بودم، بعد اون الف بچه رو آورده بودن بخش ارزی کار رو به قاضی توضیح بده ... منم از اون به بعد خودم رو زدم به بی سوادی و نادونی ... الان 12 13 ساله که هر الف بچه ای هر چرتی میگه من فقط سکوت میکنم و میخندم و بعد از چند سال آزمون و خطا به چیزی که من روز اول میدونستم میرسن و تازه بهش میبالن و دیگه با کسی کاری ندارم، ولی خداییش دلم برای این پسره سوخت، اگه میدونستم انقدر احمقه که با مشوره یه زن میره زندگیشو به فنا میده که پشست دستمو داغ میذاشتم بهش مشورت بدم و خودم رو بده کنم!

۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۶
این جانب

نتیجه خواستگاری !

دیروز بعد از توافقی که به واسطه دل گندگی پدر داماد صورت گرفت، عروس خانم و آقا داماد رفته بودن که برن نشون بخرن ...

 

 آقا پسر تو مکالمه شبانشون به دختر خانم گلگی کردن که چرا شرایط او رو درک نکردن و اونطور تحت فشارش گذاشتن و دختر خانم هم تو مسیر به آقا پسر گفتن که چرا تو جلسه حرف زده و چرا فلانی (من) تو جلسه حدیث خونده و ما خودمون سی ساله تو قال الباقر و قال الصادقیم ... 

 

و نتیجه که دختر خانم دست پیش گرفته که اخلاقشون به هم نمیخوره و کلا کات کردن.

 

آقا پسر دیروز تو خونه ما بود و با ناراحتی این رو تعریف میکرد ...

 

منم خیلی عادی بهش گفتم به درک! و خدا رو شکر بهتر!

هر چند بعدشم بهش توضیح دادم که این خانواده اهل ادا در آوردن و گربه کشونن، اهل بازی کردنن و الان توقع داره تو نازش رو بکشی که طاقچه شون بالا بره و ... و این خانواده اساسا به درد نمیخورن و برو خداتو شکر کن که خودشون نخواستن ... هر چند تو اگه پیش میرفتی نباید تو رودربایستی قرار بگیری و باید تو هر مرحله ای که به این نتیجه رسیدی به دردت نمیخوره تمومش میکردی ...

 

بیچاره پسر و خانوادش خیلی مأخوذ به حیان و ناراحت بودن، کلی از خواستگاری های خودم و نمونه های مختلف براش گفتم که کلا این جماعت ارزش ادامه ندارن، و بهترین پاسخ به این جور آدم ها حذفشون در دایره خواستنمونه!

 

+ دختر پسر ها باید خیلی همدیگه رو بالا پائین کنن، این روزا خیلی ها دنبال خیلی چیزها هستن جز عین آدم و بدون ادا ازدواج کردن!

۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۸ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

خواستگاری

دیشب رفته بودیم خواستگاری یه بنده خدایی، از من اصرار که من نیام ولی پدر داماد گفتن تو هم باش ...

 

خانواده داماد ساده بودن و هول! فکر میکردن دختره رو ممکنه از دست بدن؛ من قبل از رفتن یه نیم ساعتی باهاشون نشستم صحبت کردم که چند تا سکه اینا مهر قراره بکنین، داماد گفت 114 تا، من گفتم 14 تا هم زیاده، گفت دختر نمیدن، با این تعداد سکه... من گفتم خب به درک، این نشد یکی دیگه ...

 

پدر داماد انگار ناراحت شدن و گفتن دل بچه ها چی پس !!؟

 

به هر حال گفتن 114 تا سقف ماست و بیشتر قبول نمیکنیم ...

 

رفتیم تو جلسه؛ اونها 313 تا گفتن، من وسط کار با توجه به متنی که قبلا آماده کرده بودم گفتم:

" مشروعیت عقد نکاح منوطه به امکان تحقق اون ِ؛ و اگر کسی به واسطه فشاری که به داماد میاره و داماد رو در فضای ذهنی و روانی خواستگاریی مجبور به پذیرش تعهدی بکنه یا در توانش نباشه یا نخواد انجامش بده، مشروعیت نکاح رو زیر سوال برده و مسئول شبهه ناک شدن این عقد عاملیه که تحت فشار گذاشته ...."

 

بعد از یکی دو تا بحث بی مورد با من، یهو دیدم پدر داماد که میدید بحث داره کش پیدا میکنه گفت حاج آقا بیارین بنویسیم ... همونی که شما میگین!

 

 من وسط خط مقدم، یهو دیدم عقبه م قطعنامه صلح امضا کرد، به نظرتون چی کار میتنوستم بکنم!

 

+ خیلی از جوون ها نمیدونن هیییییییییچ ازدواجی ارزش این که بیشتر از 14 تا سکه مهرش کنین رو نداره و اگر کسی قبول نکرد باید برید مورد بعدی نه اینکه هول شید!

 

++ وقتی قبل از جلسه خواستگاری با هم توافق میکنیم که چی بگیم خیلی بده که آدم رو ضایع میکنین به خدا ...

 

+++ وقتی شما اینطوری وا دادی و خودت رو مشتاق نشون میدی و ضعیف، خانواده زن روتون سوار میشن، این رو بفهمید تو رو خدا‍!

 

++++ تا 5 صبح خوابم نبرد ... اعصابم خورد بود و دلم میسوخت پسره از همین الان وا داده، مخصوصا وقتی فهمیدم به سفارش دختره مدل گل و تعداد گل رو سفارش داده ...(هنوز نه به داره نه به باره، دختره رو پسره سوار شده و این فاجعه است)

 

+++++ وقتی مجبور شدم جام زهر رو بنوشم بعد از چند تا خودم رو زدن قسمشون دادم اقلا تا بعد از محرم صفر عقد نکنن.

۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۷
این جانب

قرمزی لبای تو تو هیچ مداد رنگی نیست!

یه شب قبل از کرونا رفته بودیم، هایپر استار (یه فروشگاه خیلی بزرگه) من بچه بغلم بود و چرخ دستی رو عیال گرفته بود، یهو یه چیزی دیدم، برای عیال خوندم قرمزی لبای تو، تو هیچ مداد رنگی نیست... عیالم چون میدونست من یه چیزی دیدم که اینو خوندم، داشت دنبال یه قرمزی میگشت، میگفت کی و میگی؟ گفتم صبر کن بیا دنبالم، یه سی چهل متری رفتیم جلو به عیال اشاره کردم ببین!!! اونم دید...

یه خانم چادری، ازون چادری خوشگلا، و خیلی پوشیده ها، با لابد شوهرش داشتن میومدن چناااااااااااااااااااان ماتیکش قرمز بود که من از 50 متری با یک نگاه تو اون همه جمعیت دیدمش و یاد اون شعر معروف افتادم ...

 

عیال، خیلی وقت ها خیلی کارای دیگران رو مخصوصا خانم ها رو ماله میکشه، ولی این سری چیزی برای ماله کشیدن نداشت، چون دقیقا میدونست من به چی اشاره میکنم، خودش میدونه چقدر از این روسری گل گلی های خوشگل چادری ها ساقای ست با روسری، رنگای صورتی مورتی و این چیزا بدم میاد .... برگشت به من گفت خب خیلی از هیات ها و جلسه ها میگن خانمهای چادری شیک و جذاب باشن و ژولیده پولیده نباشن تا جاذبه ایجاد کنه زنها به سمت این پوشش گرایش پیدا کنن... خوشم میاد تو نگاهش موقع حرف زدن جواب منو میدونه و برای خالی نبودن عریضه یه چیزی میگه ... بهش گفتم این نقضه غرضه، تو چادر سرت میکنی که واسه دیگران جذاب نباشی، نه اینکه چادری سر کنی یا مدلی چادر سر کنی که هر نگاهی رو به سمت خودت جذب کنی!

 

این جور زن ها فقط موهاشون بیرون نیست، همین

 

+ یه نوشته از نوشته های قدیمی!

 

۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱۰
این جانب

عشق خر است!

بهم پیام داده میتونم ببینمت؟

 

میگم شما؟

 

میگه غریبه نیستم

 

میگم به جا نیاوردم

 

میگه فلانی م

 

سکوت میکنم ...

 

دوباره پیام داد، دلم برات تنگ شده لعنتی!

 

دوباره جواب نمیدم

 

برام پیام خالی میفرسته

 

بهش پیام میدم میگم، میدونی من چندتا بچه دارم؟؟

 

میگه آره ... من با بچه هات چی کار دارم، من خودت رو میخوام.

 

میگم حالت خوبه؟ نگاه به شناسنامه ت کردی؟ به تاریخ تولدت؟

 

میگه من عاشقم عشق شناسنامه و تاریخ تولد نمیشناسه ...

 

میگم، عشق؟!؟؟!؟!؟ کدوم عشق ابله! تو همون موقع هم عین الان بیشعور بودی که توهمات احمقانه زنانه ت رو عشق تلقی کردی و هر کاری رو به خاطر این توهم جایز میدونی!

 

میگه با من بد حرف نزن،‌من عاشقتم عوضی!

 

میگم عوضی تویی که بیماری، عقل نداری، شعور که نداشتی الانم قاعدتا نخواهی داشت، خاک بر سرت کنن که اینهمه الاغی!

 

....

دیگه نمیذارم مکالمه ای بینمون رد و بدل شه، شمارش رو میفرستم تو لیست سیاه و ...تمام.

 

تو کتاب مدرسه ، یه شعر بود خرگمشده داشت، با این مطلع که گویند واعظی سخنور، در مجلس وعظ سایه گستر و ...

من همون موقع با معلم ادبیاتم دعوام شد، (برید شعر رو بخوینن متوجه میشید ولی قصه شعر اینه تو یه مجلسی یه صاحب خری که خرش رو گم کرده بوده اومد از خر گمشده ش سوال کنه، یه واعظی بوده میگه کی تو این جمع از عشق محروم و دلش عشق رو نچشیده؟؟ یه بنده خدایی هم میگه من!  ‌اون واعظه میگه بیا خرت این مرده است...) به معلم ادبیاتم تاختم که چرا همچین شعری و مفهومی اساسا وجود داره، اونی که فکر میکنه عشق نداشتن یعنی خریت خودش در اوج خریته؛ 

 

+ مدعیان عشق و عرفان و سیر و سلوک عارفانه و توهمات زنانه و از این قبیل از همین سنخن و بیشتر از اینکه حقیقت داشته باشن، مدعی دارن، چنانچه برید تو بطن همه اینها همه استدلالشون کشف و شهود و توهمه که با واقعیت و حقیقت عموما سازگار نیستن، لذا ورود به این حوزه اگر با منطق نباشه، گمراه کننده است.

 

++ فلسفه و عرفان دو تا از علومی هستن که باید ظرفیت عقلی داشته باشید که توش ورود کنین و الا لنگ میزنین و مسیرتون رو گم خواهید کرد.

۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۹ ۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱۰
این جانب

خسی در میقات

این روزها تو روزهای حج به سر میبریم، نمیدونم چطور توصیفش کنم ولی خونه خدا،‌ امن ترین جای عالمه، هیییییییییییییچ کجای عالم به اندازه خونه خدا احساس قدیمی بودن و اطمینان نداری، لذتی داره بودن تو خونه خدا که با هییییییییچ لذتی قابل قیاس نیست.

 

بوی توحید، بوی خانه پدربزرگ، بوی سادگی، بوی خدا میده ...

هر چی ازش بخوای به سریع ترین حالت ممکنه اجابت میشه...

عجیب جاییه؛ خدا قسمت همه بکنه چشیدن طعم بی نظیر حج رو....


 

+ برای حاجی ها خوندن خسی در میقات رو توصیه میکنم، البته غیر از یه جاهایی ش حس و حال فوق العاده ای رو به روانی تمام تصویر کرده.

 

++برگزاری مناسک حج به عنوان یه واجب شرعی تعطیل شده ولی دیروز آقای رئیس جمهور برگزاری مراسم عزاداری که کلی به لحاظ شرعی مسآله داره را قطعی اعلام کردن، لابد پیاده روی اربعین رو هم میخوان راه بندازن!!

۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۳
این جانب

ماشین روشن کنار خیابون!

 

 

رفته بودم یه سری لوازم بهداشتی و آرایشی خونه مثل تاید و ریکا و شیشه پاک کن بخرم، توی مغازه چند دقیقه ای معطل شدم، یه خانمه بود کلی لفتش داد یه مبلغ رو بزنه،‌ فروشنده عصبانی شد کارت و ازش گرفت و خودش زد ....

 

من یهو دیدم سوئیچم تو جیبم نیست...

نگران شدم که سوئیچ رو جا گذاشتم الانه که دزدگیر خودبه خود در و ببنده و من آواره شم ...

 

 

رسیدم دم ماشین دیدم ماشین روشنه و من لااقل 5 شش دقیقه است بیرون از ماشینم و کارت ماشین هم رو داشبورد!!!!

 

تازه یادم افتاد موقع پیاده شدن از ماشین انقدر استرس اینو داشتم که کدوم دستم تمیز بوده کدوم  دستم دستکش کنم و اینکه به ماسکم دستم نخوره و ...... که پاک یادم رفته بود ماشین رو خاموش کنم، سوئیچ رو در بیارم و کارت ماشین و ببذارم تو جیبم و ماشین رو ببندم و برم سمت مغازه، کاری که همیشه میکردم.

 

+خودِ استرس و نگرانی سم مهلکیه، حتی خطرناکتر از دلیل ایجاد اون نگرانی!

 

 

 

۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۰۴ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
این جانب