بهم پیام داده میتونم ببینمت؟

 

میگم شما؟

 

میگه غریبه نیستم

 

میگم به جا نیاوردم

 

میگه فلانی م

 

سکوت میکنم ...

 

دوباره پیام داد، دلم برات تنگ شده لعنتی!

 

دوباره جواب نمیدم

 

برام پیام خالی میفرسته

 

بهش پیام میدم میگم، میدونی من چندتا بچه دارم؟؟

 

میگه آره ... من با بچه هات چی کار دارم، من خودت رو میخوام.

 

میگم حالت خوبه؟ نگاه به شناسنامه ت کردی؟ به تاریخ تولدت؟

 

میگه من عاشقم عشق شناسنامه و تاریخ تولد نمیشناسه ...

 

میگم، عشق؟!؟؟!؟!؟ کدوم عشق ابله! تو همون موقع هم عین الان بیشعور بودی که توهمات احمقانه زنانه ت رو عشق تلقی کردی و هر کاری رو به خاطر این توهم جایز میدونی!

 

میگه با من بد حرف نزن،‌من عاشقتم عوضی!

 

میگم عوضی تویی که بیماری، عقل نداری، شعور که نداشتی الانم قاعدتا نخواهی داشت، خاک بر سرت کنن که اینهمه الاغی!

 

....

دیگه نمیذارم مکالمه ای بینمون رد و بدل شه، شمارش رو میفرستم تو لیست سیاه و ...تمام.

 

تو کتاب مدرسه ، یه شعر بود خرگمشده داشت، با این مطلع که گویند واعظی سخنور، در مجلس وعظ سایه گستر و ...

من همون موقع با معلم ادبیاتم دعوام شد، (برید شعر رو بخوینن متوجه میشید ولی قصه شعر اینه تو یه مجلسی یه صاحب خری که خرش رو گم کرده بوده اومد از خر گمشده ش سوال کنه، یه واعظی بوده میگه کی تو این جمع از عشق محروم و دلش عشق رو نچشیده؟؟ یه بنده خدایی هم میگه من!  ‌اون واعظه میگه بیا خرت این مرده است...) به معلم ادبیاتم تاختم که چرا همچین شعری و مفهومی اساسا وجود داره، اونی که فکر میکنه عشق نداشتن یعنی خریت خودش در اوج خریته؛ 

 

+ مدعیان عشق و عرفان و سیر و سلوک عارفانه و توهمات زنانه و از این قبیل از همین سنخن و بیشتر از اینکه حقیقت داشته باشن، مدعی دارن، چنانچه برید تو بطن همه اینها همه استدلالشون کشف و شهود و توهمه که با واقعیت و حقیقت عموما سازگار نیستن، لذا ورود به این حوزه اگر با منطق نباشه، گمراه کننده است.

 

++ فلسفه و عرفان دو تا از علومی هستن که باید ظرفیت عقلی داشته باشید که توش ورود کنین و الا لنگ میزنین و مسیرتون رو گم خواهید کرد.