۷ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک سوال ساده!

فکر کنم قبول دارین که ما آدم ها با گذشت زمان نسبت به پدیده های پیرامونمون احساس و ذهنیت متفاوتی پیدا میکنیم، مخصوصا که تجربه های شخصی خیلی تو ایجاد اون ذهنیت موثره، میخوام یه خواهش بکنم ازتون:

 

دوستان مجرد، بگن چه ذهنیتی از ازدواج دارن، چه ذهنیتی از شوهر یا زن دارن؟ از زندگی زناشویی دارن؟؟ کاری با خیالپردازانه بودن یا واقع گرایانه بودن ندارم، ذهنیت شما چیه، هر چیزی که به ذهنتون میاد و فکر میکنین ممکنه اون طوری بشه و یا دوست دارید اونطور بشه.( لطفا بین اونچه که دوست دارید بشه، با اونچه که میدونین واقعیت ممکنه اونطوری براتون رقم بزنه تفکیک قائل بشید و جفتشو برامون بگین)

 

و عزیزان متأهل، چه ذهنیتی داشتین و الان چه ذهنیتی دارین؟

 

+ اگه معذب هم بودین، لطفا برامون بگین حتی شده ناشناس، ممنون میشم.

 

++ این بار پاسخی به نظراتتون نمیدم و دوست دارم بدون هیچ ملاحظه ای هر چه تو ذهنتونه بفرمائید، سپاس بی کران!

۳۰ دی ۹۹ ، ۰۸:۵۱ ۳۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲
این جانب

حکایت بانک و بقالی

مدتیه این مثال تو ذهنمه: 

 

بقالی سر کوچه، شیر میفروشه ‌10 هزار تومن، اگه حاشیه سودش رو 5 درصد حساب کنیم (درحالی که ده درصد و بالاتر هم هست)، میشه سودش 500 تومن، فرض کنیم هفته ای فقط یه دونه شیر بفروشه، 50 هفته فعال تو سال داریم، بدون احتساب تصاعدی سود از سود اگر خیلی ساده بخوایم حساب کنیم 50 تا پنج درصد، میشه 250 درصد؛ 

یعنی در واقع پنجاه تا 500 تومن میشه، 25000 تومن، این 25 هزار تومن یعنی دو نیم برابر اصل سرمایه اولیه که ده هزار تومن بود و یعنی 250 درصد سود. با احتساب حداقل حاشیه سود 5 درصد، فروش هفتگی، بدون احتساب سود تصاعدی، این بقالی داره از شیری که میفروشه حداقل 250 درصد در سال سود میکنه.

 

این رو مقایسه کنین با یه بانک وقتی وامی میده، فوق ش میخواد 25 درصد در سال سود بگیره!

۲۷ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۰ ۲۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲
این جانب

آروغ

نو جوون که بودم رفته بودیم سرعین تو اردبیل، همه جا تابلو زده بودن معاون اول رئیس جمهور اومده اونجا و قراره بره آب گرم جدیدی که تازه افتتاح شده ...

 

همه سوال من از خودم این بود یعنی میخواد بره تو آب، میخواد لخت شه؟؟یعنی شورتشو همه میبینن؟؟ یعنی چه جور شورتی پاشه؟؟

 

جایگاه اجتماعی آدم ها، یا اون چیزی که در منظر دیگران به نظر میرسه، ممکنه آدم رو تو بیان یا عمل به رفتاری محدود کنه، ولی این دلیل نمیشه اون فرد به اون رفتاری که دون شأن ش به نظر برسه علاقه نداشته باشه یا مبتلا بهش نشه!

 

هولاکویی علیه السلام میگه، بچه هاتون رو بیش از حد باد نکنین، بچه ی باهوش و بچه فلان و بهمان داشتن لطف و ارزشی نداره، بچه باید معمولی باشه، این بچه وقتی بزرگ شد هم باید معمولی باشه، و خودش رو تو نقاب هایی که براش درست کردین قایم نکنه...

 

اون بچه وقتی بزرگ شد عین بچه های دیگه آروغ میزنه، باد در میکنه، به جنس مخالف تمایل داره، فحش میده،‌ فکرای بد میکنه، کارای بد میکنه، به قول این جوونا کراش میزنه (زمان ما این اصطلاح ها نبود) و خنگ بازی در بیاره، سوتی های ناجور داده و فضولی کرده، رفتارای احمقانه کرده ، یه چیزایی میدونه از یه کسایی که نمیدونن میدونه و ...

 

خواستم بگم، ماها همه آدمیم،‌ نیازهای مشابه داریم، هوس های مشابه داریم، خواسته های مشابه و ... خیلی چیزهامون شبیه همه حتی اعتقاداتمون.

 

+ شاید احمقانه به نظر بیاد ولی واقعا نمیدونم چه نتیجه ای میخواستم بگیرم!!!

۲۴ دی ۹۹ ، ۱۳:۰۹ ۲۳ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۲
این جانب

یه بوس کوچولو -*)

ما یه رسم خوبی داشتیم تو خونه مون، که با اومدن کرونا به حالت تعلیق در اومده (عین تحریم های کشور ساسپند شده در واقع) این بود که هربار وارد خونه میشدیم همدیگه رو میبوسیدیم،‌ منظورم هر بار از سرکار میومدیم خونه، این کار رو همه اعضای خانواده انجام میدادن، مادرم و مرحوم پدر خیلی دوست داشتن و ما خودمون هم همینطور ... 

 

بوسیدن خیلی محبت ایجاد میکنه

اصلا محبت بوسیدن میاره

 پیوند محکمی بین دوست داشتن و بوسیدن هست.

 

۲۱ دی ۹۹ ، ۱۱:۵۷ ۱۷ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۲
این جانب

قرقره

میگن یه زن و شوهری که اختلافات زیادی داشتن به یه مشاور مراجعه میکنن، اون بنده خدا متوجه دلیل اختلافشون میشه و میگه یه نسخه ساده براتون دارم...

اون درمانگر به خانم میگه هر وقت شوهرت اومد تو خونه یه لیوان آب بردار و قرقره کن!!

 

بعد از مدتی اون زن و شوهر به همون درمانگرشون مراجعه میکنن و از خوب شدن زندگیشون گفتن و تشکر کردن ...

 

مشکل اون زن و شوهر این بود که زنه وقتی شوهرش خسته از سرکار میومد خونه شروع میکرد به نق زدن و غر زدن و این نق زدن جواب داشت و دعوا شروع میشد ...

 

بیجا حرف زدن، زیادی حرف زدن خانم ها به شدت تو خوب یا بد شدن شرایط زندگی موثره، با توجه به اینکه مدیریت روانی خونه عمدتا با خانمه، هنر خانم در اینه که بدونه کجا و چطوری حرف بزنه تا زندگی تو مدار درستی قرار بگیره ضمنا به خواسته هاشم برسه.

 

بعدا نوشت: ضمنا غرغره درسته نه قرقره! (فقط شما بودی که بهم تذکر دادی، ممنونم ازت)

۱۷ دی ۹۹ ، ۱۲:۵۴ ۳۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱۰
این جانب

جمعه صبح زود ...

جمعه صبح زود، قرار هر هفته مون بود که بریم سر مزار مرحوم پدرم، از خونه خودم رفتم خونه حاج خانوم که باهم بریم، همشیره در بهتی موقع اومدن تو، منو نگاه کردن ولی چیزی نگفتن، تلویزیون روشن بود، شبکه خبر ...

درست میدیدم؟؟!! ماتم برده بود ...

تمام مسیر تا بهشت زهرا، اشک سرازیر بود... نفهمیدم چطور برای پدرم یاسین و الرحمن خوندم ...

عیال چندین بار گفت، تو برای مرحوم پدرت انقدر بیتابی نکردی ... و من چیزی نمیتونستم بگم ...

شب گفتن از مشهد قراره جنازه رو بیارن مصلا، بعد از کار رفتم مصلا، تا حدودای 11 اینا هم اونجا بودم ولی نیومد، معلوم بود نمیرسه بیارنش ...

شب خسته و کوفته رسیدم خونه، تو کل عمرم اونقدر که تو مصلا شعار دادم، شعار نداده بودم، صدام خسته و تکیده و غم آلود بود ...

خوابیدم تا صبح زود پاشم.


ساعت 5.30 بود فک کنم بعد از نماز پا شدیم رفتم با همشیره راه افتادیم ... سوار مترو شدیم... ایستگاه انقلاب بسته بود ... چهاراره ولیعصر پیاده شدیم ...

از چهار راه ولیعصر خودم رو رسوندم به دانشگاه تهران، رسیدم تو سایه بون دانشگاه ... 

دخترش حرف زد، یکی از حماس حرف زد و گفت شهید قدس و ...


نماز شروع شد... مگه اشک امان میداد....

اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا ...

میلیونها شونه بود که با گفتنش میلرزید و اشک بود که سرازیر بود ...

همین الانم شونه هام میلرزه و اشک سرازیره ...

تو فشار جمعیتی که هیچ وقت تجربه نکرده بودم از هر راهی میرفتم که نزدیک تابوت ها باشم ...


تا میدون آزادی رفتم...

و چه غروب غم انگیزی بود وقتی از میدان آزادی رفتن

 

و من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ...

 

دیشب از زور اشک و آه، خوابم نمیبرد، همش به خودم میگفتم کسی نیست بهم تسلیت بگه!!

 

۱۳ دی ۹۹ ، ۰۹:۳۵ ۹ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۳
این جانب

وقتی که سردار دلها آسمانی شد...

سلام

علاقه و اشتیاق من نسبت به مرحوم پدرم به حدیه که هنوزم بعد از سالها تاب و قرار دوری شون رو ندارم، و دل تنگشون میشم، تقریبا هر شب و روز یادشون میافتم ...

 

خدا همه رفتگان رو بیامرزه، ولی وقتی سردار رو میبینم محاله منقلب نشم، یه وقتایی به خودم از گوشی خونه زنگ میزنم صداشون رو بشنوم... 

ما ملت شهادتیم

ما ملت امام حسینیم...

:((

 

سردار دلم ناجووور برات تنگ شده و داغت هنوز تو دلم سنگینی میکنه.

 

+ طرح وقتی که سردار دلها آسمانی شد اینجاست.

۱۰ دی ۹۹ ، ۰۸:۳۲ ۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۲
این جانب