۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

جلسه مشاوره -قسمت دوم

یادآور میشوم مطلب زیر حاوی مواردی است که بیشتر مربوط به متأهلین است و طبعا مجردین از خواندن آن سودی نخواهند برد و شاید برایشان بد هم باشد, از طرفی ممکن است از نظر شما خواننده محترم, غیر مودبانه, خارج از نزاکت, غیر قابل قبول, وقیحانه, دور از تقوا, دور از حیا و هر چیز دیگری از این قبیل تلقی شود, لذا قبل از ادامه دادن به خواندن این مطلب اگر مجردید,  اعصاب خواندن ندارید یا برایتان مهم است, بهتر است از اینجا به بعد دیگر ادامه ندهید؛

با تشکر!

 

تو جلسه مشاوره قبلی اون بنده خدا  آدم ضعیف و کند و کندذهنی بود؛ این و مشاوره اصلی بهم گفت, اما واسه جلسه بعدیش گفت این آقا خیلی شبیه اون مرده نیستا, آدم باهوشی و فهمیده ایه, فقط خسته است و نگران ...

 

راستش واقعا علاقه ای نداشتم ولی باتوجه به اصرار این مشاوره رفتم و باهم حرف زدیم ... قاعدتا اطلاعات کلی رو گرفتم و بعد وارد شدیم و من بدون داستان پردازیش فقط ازش خواستم سوالاتمو جواب بده ...

 

پرسیدم واسه چی اومدین اینجا, (راستی با خانمش اومده بود)...

گفت به اصرار خانمم که میگه رابطه ما رابطه خوبی نیست, بهش گفتم آقا میشه برید بیرون من با خانمتون حرف بزنم, گفت باشه و رفت بیرون ...

 

به خانمش گفتم خب بگین:

 

نشست گفت ما رابطه خوب و گرمی باهم نداریم, گفتم یعنی چی, چند تا مصداق بیار ...

به فکر و خواسته من احترام نمیذاره, به خواسته های من توجهی نداره, اصلا منو نمیبینه و یه سری از همین پرت و پلاهایی که خانم ها معمولا میگن

 

گفتم یعنی چی دقیقا, میگه مثلا اگه من فلان چیز و برای خونه بخوام بخره نمیخره ولی اگه مامانش یا حتی بچه هاش بگن بخر, میخره ...

تو کارای خونه کمکم نمیکنه ولی میره تو ریزترین کارای مادرش بهش کمک میکنه

 

گفتم مامانش چند سالشه؟؟؟

گفت 85, گفتم شما چند سالته؟!  گرفت منظورم چیه و دیگه تو این مقوله ادامه نداد 

 

شبا تو یه جا باهم نمیخوابیم

ماهی یک بار هم رابطه نداریم 

گفتم خب چرا اینطوریه؟

گفت نمیدونم فکر کنم با دیگران رابطه داره و دنبال قصه پردازی بود که گفتم باشه بسه!
شما نمیرید سراغش, میرم ولی پس میزنه منو, میگه خسته م!
چند بار در ماه میرید سراغش ... میگه یه بار میرم بگه خسته م دیگه نمیرم!

بهش گفتم شما میدونین بعضی مردا دوست دارن زنا براشون کرم بریزن و خودشون طالب باشن ..حالا هر کسی یه مدلی خواستن دوست داره, رفتین پیدا کنین چطوری باید برین سراغش, گفت نه؛ مردا باید بیان زنا نباید برن!!!

گفتم واویلا از این ساخته ها و بافته های ذهنی ویرانگر!

 

به مرده گفتم بیاد تو 

اومد و بدون مقدمه بهش گفتن چرا کنار زنت نمیخوابی؟

جالبه مرده گفت نمیخوام زنم تو اتاق باشه!!!

 

زنه رفت بیرون .

 

گفت ببینین آقای دکتر!!

میشه یه مثال بزنم؟
گفتم بزن
گفت من الان تشنمه, به شما میگم یه لیوان آب بده بهم, شما به حرفام گوش نمیدی, ازت خواهش میکنم و اصرار میکنم, برام ادا در میاری و آب نمیدی ... بار سوم و از این به بعد اگه تو اتاق باهات باشم دیگه چیزی ازت نخواهم خواست و حتی اگر آب هم بهم بدی یا نمیخورم یا با اکراه یه ذره ش رو بخورم ...

 

گفتم خیلی هم عالی, گرفتم 

 

الان با کسی رابطه داری؟

رابطه جنسی نه ولی خودم رو تو روابط کاری و غیر کاری دیگه ای سرگرم کردم...

نیاز جنسی چی؟خود...؟ فیلم ... میبینی؟؟ سری تکون داد 

گفتم فیلم نبین, هیییییییییییییییچی به اندازه فیلم های سکسی روابط زناشویی رو مختل نمیتونه بکنه ... 

گفت من مجردم بودم میدیدم گفتم خب همه این سردی ها به خاطر همون فیلم ها و خود ... هاییه که انجام دادی ...الان میل و کشش نداری با اینکه بهانه هم داریا ولی بهانه است ...

 

گفت من از کسی که به حرفم گوش نده یا موقعی که من میخوام بامن باشه بهانه بیاره یا منو پس بزنه یه بار میخوام دو بار میخوام بار سوم دیگه نمیخوام!

این هم تو مسائل عادی و عمومیه هم مسائل جنسی ...فرقی ندارن وقتی به خواست و نظر من موقعی که باید احترام بذاره, نذاره دیگه بعدا احترام بذاره به درد نمیخوره ...

بهم گفت هرررر چی میگم, نمیفهمه, همه چیو به چیزای بی ربط ربط میده, میگم فلان کنیم میگه مامانت گفته میگم بهمان کنیم از لج من مخالفت میکنه و ...

البته حرفهای دیگه ای هم زدیم هم با زنه هم با مرد و هم جفتشون باهم ...

 

 

زنش رو گفتم بیاد تو ...

زنش عین اغلب زن هایی که دیده بودم, توهمات احمقانه زنانه ش غالب بود و قدر این گوهری که باهاش بود رو نمیدونست ...

 

به زنه گفتم خانم فلانی, (مرده با اون یکی مشاور داشت حرف میزد و من یواشکی این گوشه اتاق با زنه بودم) تاحالا این وانت پیکان ها و دیدید ضایعات جمع میکنن, گفت آره, گفتم درآمدشون عالیه ها فکر نکنین درآمدشون کمه, ولی شما عین این ضایعات جمع کنا هستین و شوهرتون گوهریه که باید گوهر شناس باشین که بتونین باهاش به آرامش برسید ...

حلبی فروشی که قدر گوهر ندونه زندگی رو هم به خودش زهر و تلخ میکنه هم به اون گوهر ... قدر گوهرتون رو بدوینن...

 

به مرده گفتم ببین میدونم تو بیشتر میفهمی, ولی باید خودت رو اندازه زنه ت بیاری پائین,  زن جماعت عقل درست درمونی ندارن, زن تو هم مثل عموم زن هاست, توهمات احمقانه زنانه داره, اتفاقا همین توهمات احمقانه است که میتونه یه مرد پشمالوی خشن و زمخت رو تحمل کنه و دوست داشته باشه, وقتی تو خونه ت داره غذا میپزه ظرف میشوره لباسات رو اتو میکنه یعنی دوستت داره, یعنی دلش به زندگی با تو گرمه, اخلاق و نگاه و عقلش تعطیلن, فکر کن بچته, با بچه چطوری رفتار میکنه به خاطر خرابکاری کردنش تنبیه ش میکنه یا لج بازی میکنی مگه, پس با ایشونم لج بازی نکن, حرفای مفتی که میزنه ناخودآگاهه ...دست خودش نیست, یه گوشت در باشه اون گوش دروازه .. اهمیت نده که اعصابت خورد شه, میدونم سخته ها ولی اهمیت نده ... به کتفت حواله بده ...
 

 

واقعا خیلی ها قدر گوهر های زندگیشون رو نمیدونن و نمیفهمن با نگاه حلبی خریدارانه شون دارن گوهر ها رو میبینن.

 

 

این جلسه چندین ساعت طول کشید  و من خلاصه یه سری نکات رو عرض کردم, احتمالا برای توضیح بیشتر تو نظرات اضافه خواهم کرد, پس عصبانی نشید و خون سیاه خودتون رو کثیف نکنین و راحت و بی دغدغه نظرتون رو بدین

۲۹ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۳۶ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

تحمل هیزی!

تومحل کارم یه خانم میانسالی هستن که خیلی بد نگاه میکنه, اون روز پیراهن آستین خیلی کوتاه پوشیده بودم و آستینش کمی از آرنجم هم بالاتر بود, تقریبا روی بازوهام , خودم خوشم اومده بود  از فرمش ...

رفتم اتاق یکی از دوستان دیدم این خانم هم اونجا نشسته, دیدم شروع کرد به دید زدن دستام و بعضی نقاط بدنم و با یه شهوت خاصی گفت دستای خوبی دارینا ...

حس خیلی بدی گرفتم, احساس تجاوز بهم دست داد, انگار یکی متعرض من شده باشه ... دیگه اون لباس رو نپوشیدم و همیشه هم از برخود با اون زنه فراری م ...

 

با این خانمه کاری ندارم, اصلا موضوعم این خانم نیست, برام سواله, این خانم هایی که پر و پاچه شون بیرونه و تقریبا تمام مردای اطراف همچین نگاهی به اون پر و پاچه و پک و پوز دارن چطوری میتونن طاقت بیارن, من که مردم و تازه مرد مهاجمی هم هستم از این نگاه ها متنفر و متهوعم چطور زن ها میتونن این نگاه های جنسی هیز رو به خودشون تحمل کنن, واقعا عذاب آوره !

۲۴ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۵ ۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

مسافرت اربعین!

رفته بودیم خونه یکی از اقوام پسرش با یه حسرتی ازم خواست که اجازه شو از باباش بگیرم که بره کربلا؛ 

یه پسر 16 -17 ساله است, یه حسرت و بغضی داشت وقتی داشتم با باباش حرف میزدم, باباش میگفت خودم میبرمش بذار اربعین تموم شه, منم گفتم قشنگی و عشقش به اربعینه بذار بره و این حرفا ...

 

بالاخره باباش موافقت نکرد, چون هنوز پسرش رو بچه میدونست و دلش طاقت نمیاورد تنها بفرستتش؛ منم خب ناراحت شدم از اینکه نتونستم کاری کنم براش, رو به مادر بزرگش کردم, یه حاج خانم دنیا دیده, محشر و دوست داشتنی بهش گفتم شما یه چیزی بگین حاج خانم, برگشت بهم گفت پسره نماز نمیخونه, میخواد اربعین بره! امام حسین آدم بی نماز به چه دردش میخوره!

 

من لال شدم و از اینکه برای یه سفر از پدرش خواهش کرده بودم پشیمون شدم!

۲۲ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۲۲ ۳۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳
این جانب

بیت

دوستان من چون میدونن من هیات برو نیستم خیلی وقت ها به زبون های مختلف منو دعوت میکنن برم مثلا فلان هیات، حالا یکی میگه مداحی فلانه یکی دیگه میگه غذاش بهمانه و من معمولا یه بهانه میارم و نمیرم ... اما اون روز تو راه یهو یکی از بچه ها منو دید بدون حتی سلام کردن گفت بیت آقا میای بریم، منم که آقا رو خیلی قبول دارم گفتم آره چرا که نه، شماره ملی م رو گرفت و کارت ورود واسم گرفت و شب عاشورایی رفتیم بیت...

فضای حسینیه یه جای به نسیت کوچیکتر از اونیه که تو تلویزیون میبینیم، نکته جالبه بیت اینه که حتی اعداد ساعت ها هم فارسیه و  کمتر چیز لاتینی توش میشه دید و البته فضای فوق امنیتی تو ورودی و اطراف ... هرچند من تقریبا هر روز تا دم درش میرفتم و بهشون سلام میکردم و میگفتم سلام فرمانده صبحت بخیر...

برگشتنی تو راه هیات ها رو میدیم عمدتا عادی و درست بودن، به جرات میتونم بگم ۹۵ درصد مردم حرمت ها رو نگه میدارن و ظاهرشون عین آدمیزاده و رفتارشون معقوله ولی امان ازون درصد قلیل بی حیا سر وصدا کن و عقب مونده؛ یکی از هیت ها از اراذل خالکوبیده سیگاری دختر بازی پر بود که عمدتا دو سه تا داف بی حجاب کنارشون بود و واقعا از دیدن این آدم های عقب مونده حالم بد شد و سریع تر گازش رو گرفتم اومدم خونه...(واقعا بدیهی ترین و کمترین چیزی که یه آدم باشخصیت و باشعور میتونه داشته باشه اینه که حرمت نگه داره و احترام حفظ کنه، من از آدم های وقیح و حرمت شکن و بی حیا که نشونه عقب مونده هاست حالم به هم میخوره)

 

حدودای نیمه شب بود گفتم یه بار وبلاگ ها رو چک کنم بعد بخوابم یه وبلاگی چراغش روشن بود رفتم بخونمش ...

یعنی ازین دختر فهمیده تر و باشعور تر ندیده بودم، تمام وقت با اشک و بغض مطلبشو میخوندم و بلند بلند آفرین بهش میگفتم، اصلا یه جوری افتخار کردم به اینکه هم دوره همچین آدم با شخصیتی هستم 

سرکار خانم مأوا موحد واقعا بهتون افتخار میکنم. به شخصه معتقدم شما و امثال شما هستین که اهلین، اهل بیتین.

 

۰۶ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۶ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۳
این جانب