مطلب زیر  در راستای دو یادداشت قبلی مشاوره بوده که ممکنه به مذاق خیلی ها خوش نیاد و بنده رو بی دین و ایمون در نظرشون جلوه بده و اعصابشون خورد شه, اگه حوصله ندارید لطفا نخونین تازه طولانیه چیز خاصی هم توش نیست.

 

چند روز پیش یه خانم جوونی باهام تماس گرفتن و گفتن خانم دکتر شماره شمارو بهم دادن جهت مشاوره, منم تو دلم گفتم این مشاوره پررو شده ها, پولشو داره میگیره زحمتش رو گردن من میندازه ... گفتم بفرمائید ...

 

شروع کرد و گفت شوهرم بهم خیانت کرده!

پرسیدم یعنی چی کار کرده؟؟

گفت رفته با یه زن دیگه رابطه داشته (تو دلم گفتم این که خیانت نیست, البته بعدا تو جلسه حضوری این نکته رو خیلی قاطع بهش گفتم)... ادامه داد ... من فهمیدم و قهر کردم دو ماه نبودم و آشتی که کردم بازم فهمیدم با این خانمه دوباره رو هم ریختن و ...

الانم به جای اینکه رابطه ش رو قطع کنه تازه دست پیش گرفته پس نیافته ...

 

کلی حرف زد, جزئیاتی از خودش و زندگیش گفت, گفتم باید حتما با همسرتون حضوری حرف بزنم و با شما کار خاصی ندارم ... (دختره براش رابطه شوهرش با یه زن غیر قابل قبول بود, گناه نا بخشودنی تصور کرده بود, در حالی که من بهش این رو میگفتم که این کار شوهرت خیلی کار عجیب و غریبی نیستا, خیلی از مردا اینطورین, گناه نا بخشودنی نیست)

 

یه جمله ش برام خیلی جالب بود و اینجا میگم باقی مواردش خیلی شاخص نبود:

دختره گفت شوهرم قلیون بکشه, عرق بخوره, سیگار بکشه برام مهم نیست ولی نباید با یه زن دیگه ای باشه و این اعتقاد منه, منم بهش گفتم فکر نمیکنی اعتقادت میشکل داره؟؟ گفت چطور؟

گفتم رابطه شوهر شما با زن مطلقه نه خلاف قانونه, نه خلاف شرعه, نه خلاف اخلاقه, نه خلاف عرفه برعکس مشروب خوردن همسرت که میگی میخوره و شما راضی هستی هم خلاف قانونه, هم خلاف شرعه, هم خلاف اخلاقه, هم خلاف عرفه ... گفت این اعتقاد منه, منم گفتم اعتقادت رو باید درست کنی!

 

چند روز بعد یه وقتی براشون آزاد کردم رفتیم دفتر مشاور و یکم براشون حرف زد و سپرده شون دست من, زن و شوهره عاشق و معشوق بودن ولی افتاده بودن تو دنده لج؛ با هر کدومشون جدا و باهم حرف زدم ...

 

پسره میگفت من یه اشتباهی کردم این ول کن نیست, 6 ماهه روزگار منو سیاه کرده, کلید کرده ول نمیکنه؛ بهش میگم مرد حسابی تو ثمره ده سال اعتمادش و یه شبه نابود کردی, حالا توقع داری شش ماهه درست بشه؟؟ گفت به خدا هررررر بار دوباره قصه میگه و دوباره از اول میاره بالا و هی میگه هی میگه انقدر میگه میره رو اعصاب من... 

بهش گفتم پسره ابله, چرا لو دادی خودت رو! گفت به خدا آقای دکتر من شش ساله خانم بازی میکنم تا حالا لو نرفته بود, گفتم آخه بی عقل لو هم رفته دیگه چرا اقرار کردی, چرا همه چیو گفتی, گفت من نگفتم خود اون زنه نامردی کرد گند زد و همه چی و علنی کرد ... گفتم دیدی زنی که این مدلی باشه بهت وفا نمیکنه تا باهاشی و بهش سرویس بدی باهات خوبه به محض اینکه ببینه از دستت میده میزنه زیر همه چی, کلا زن جماعت وفادار نیستن و فقط دنبال حال و هول خودشونن و واسه سواری ازت بار کشیده و کارش تموم شده یدونه زده عقبت و هری... با سر همه حرفامو تائید میکرد ...

بهش گفتم از این به بعد تابلو بازی در نیاری, حیف این زنه ت به این خوبی از دستش بدیا, هر کاری میکنی جنبه های حفاظتی رو حفظ کن, آخه ابله آدم با خط اصلی خودش رابطه میگیره؟ زنه رو میاره خونه خودش؟؟ آخه کند ذهن نباید به این جور زنا اعتماد کنی همیشه باید اصول حفاظتی رو رعایت کنی, بهم گفت دکتر شما هم شیطونیااا؛ گفتم ببین الان عیال من میگه تو با کسی در رابطه ای منم بهش میگم ببین من اگه در رابطه هم باشم تو عمراااا بتونی ردی ازش پیدا کنی تازه اگرم پیدا کنی من حاشا میکنم و عمرا زیر بار اقرار برم ... اینجوری باز یه روزنه برای فرار دارم ولی اگه اقرار کنم بازنده اول و آخر خودمم تا آخر عمرمم همین رو میکوبه تو سرم ... حالا من تو یه مقطعی یه کاری کردم نباید که تا آخر عمرم تاوانش رو بدم ...

پسره بچه پررو بود, روش و کم میکردم ولی باز روش زیاد بود, ولی دید من از خودش پررو ترم یکم فیتیله رو کشید پایین

 

از دست زنه واقعا خسته شده بود, بهش گفتم من ده ها دوست زن متاهل داشتم که همه شون شوهراشون با زنای دیگه رابطه داشتنا, نمیگم خدای نکرده زن تو خطا میره ولی اگه یه روزی حس کردی زن ت خطا رفت, مقصر خودتیا, حق نداری اونجا اعترض کنیا (اینو وقتی پسره تنها بود گفتم و الا تو همین موضوع گفتم شوهرت هررررررررر غلطی بکنه تو حق نداری دست از پا خطا کنی, اتفاقا گفت چرا منم آدمم دیگه منم حق دارم اشتباه کنم, گفتم تو حق نداری همچین اشتباهی کنی) به پسره گفتم یه تلنگری براش باشه...

 

زنه رو صدا زدم اومدن, هنوزم با لج بازی باهم حرف میزدن, حرفای زیادی باهم زدیم, خندیدم گریه کردیم توبیخشون کردم تحسینشون کردم و آخرش گفتم ببین دخترم همین شوهرت الان تو خیابون یکی بهت تیکه بندازه چی کارش میکنه, گفت پاره پاره ش میکنه, گفتم ببین این شوهرت عاشقته, این مرده حتی اگه خطا کنه جَلد خونه ی توه, هر غلطی بکنه آخرش برمیگرده خونه پیش تو, صحنه های احساسی زیادی براشون ترسیم کردم ... اشک میومد و... پسره خب مرد بود کمتر ولی دختر بیشتر, روحش خراشیده شده بود...

به دختره گفتم از نظر من رابطه شوهرت با یه زن دیگه اصلا چیز خاص و مهمی نیست, مثال زدم کار شوهرت عین چاقوی میوه خوریه که دست شوهرت بود, اینکه تو فضولی کردی و فهمیدی و اون لو داده و نتونسته مخفی نگهش داره اون چاقو تو قلبت رفته و الا فی نفسه اون چاقو چیز مهمی نبوده ولی تو جای بدموقع و به یک جای بدجا خورده و قلبت درد گرفته ... ولی باور کن اون رابطه برای شوهرت تموم شده است و پرونده ش رو بسته ولی تو ول کن نیستی

دختره گفت نمیدونی چه دل و قلوه ای به هم میدادن, گفتم والا بلا هر مردی به هر زنی موقع مخ زنی میگه تو عشق اول و آخرمی تو فلانمی من با زنم مشکل دارم که مخ زنه رو بزنه و زنه رو زمین بزنه, بعدش از تخت که پا میشه میره سمت خونه ش تموم اون حرفا یادش میره و پرونده قضیه رو بسته ... دختره نمیخواست قبول کنه ولی میدید دارم همونی رو میگم که شوهرش بارها بهش گفته و خیلی واقعی تر از اونیه که یکی دو تا مشاوری که قبلا باهم رفتن و نظرات شاذ بهش دادنه...

 

دختره گفت آقای دکتر شما با همه مشاورا فرق دارید و خیلی واقعی باهامون حرف زدین, خیلی راضی بودن چفتشون منم یه سرمشق به دختره دادم:

"فضولی ممنوع" این و روزی هزار بار بنویس

 

قرار شد 6 روز آزمایشی بدون لجبازی باشن بعدش گزارشش رو به من بدن ...

 

این زنیکه مشاوره دهن سرویس پولش رو اون میگیره سردرد و سرسام و درگیری ذهنیش با منه ... سه ساعت و نیم فک زدیم, واقعا مشاوره دادن اگه محل کاسبی باشه نمیدونم ولی اگه کاسبی نباشه واقعا جانکاه و سردرد آوره ...  

 

جلسات قبلی:

دفتر مشاوره

جلسه مشاوره -قسمت دوم