سلام

 

به نظرم این روزها بیشتر از هر چیزی باید خودمون رو از استرس دور کنیم و کمی شاد باشیم، آقایون عادت دارن خاطرات سربازیشون رو هی تعریف کنن و کلی ازش لذت ببرن، عیال عادت کرده،من خاطرات خواستگاری هایی که رفتم تعریف میکنم و قش قش میخندم ...

 

برای هر کدوم ازشون هم یه اسمی داریم و یه مشخصه ای، این وسط خودمم یادم بره عیال یادآوری میکنه که این شبیه فلانی بوده، (انقدر تعریف کردم میگن انگار خودمم باهات رفته بودم خواستگاری :)))

 

چندتا از شاخص هاشون رو براتون تعریف میکنم و بدونین نیشم تا بناگوش بازه(خواستین بگین نیشتو ببند قباحت داره تو این سن از این حرفا رو بزنین راحت باشین):

 

1.دختر هفت قلم: یه دختر بود، رفتیم خونه شون، روی پلکش رنگین کمان کشیده بود، رفتیم تو اتاق حرف بزنیم، خواست چادرشو در بیاره دقیقا انگار قراره بهم تجاوز بشه مانعش شدم و گفتم همینجوری راحتترم ... من همش تو نخ رنگای پلکش بودم که داشت یواش یواش محو میشد و تقریبا آخراش رنگی به روش نداشت ... یکی دو بار هم بیرون رفتیم نیمدونم چه کرمی داشت یه پاشنه بلند پوشیده بود نمیتونست راه بره هی چپ و راست بهم میخورد ....

 

2.پاچه سیاه: یکی از دوستام سالها پیش شاید به شوخی یا جدی بهم گفته بود دختر میخوای انتخاب کنی پاشنه ی پاشو رو نگاه کن، خیلی نحیف نباشه، پاچه کلفت بگیر برات بچه های قوی میاره، اینم عین چی افتاده بود تو مخ من و هر بار من این کار و میکردم؛ القصه ما رفتیم خونه دختره، دختره یه کت شلوار خیلی جذب پوشیده بود، من قشنگ خط زیر پوششم میتونستم ببینم، یه صورت سفید و گرد و یه آرایش نسبتا زیاد (البته از نظر من) ... وقتی باباشون داشت صحبت میکرد یهو یاد اون حرف دوستم افتادم یهو چشمم ناخودآگاه رفت سمت پاشنه پای دختره، و از اونجا که موقع نشستن کمی شلوارش بالا اومده بود، بالای غوزک پاش پیدا بود و دیدم پوست پاش عین قیر سیاهه، بعد یهو صورتش رو دیدم عین چی سفیده!! تو راه برگشت خونه، به همشیره گفتم این دختره صورتش سفید بودچرا پاش سیاه بود، گفت داداش ساده من انقدر دخترا راه بلدن و آرایش میکنن کلاغ جای قناری جا میندازن (نمیدونم چه مرگیه، اونی که سفیده سبزه میکنه و اونی که سبزه است سفید!! چه مرگتونه که خودتون نیستین)

 

3. اخلاق مردونه: یه بار داداش دختره خواسته بود اول با من حرف بزنه منم اعتقادم این بود که به خانواده دختر باید احترام بذارم، خصوصا پدر و برادرش (راستش خیلی مادر دختر برام جایگاهی نداره)؛ آره منم رفتم، باهم رفتیم هتل ارم(فکر کن من دختر اونجا نمیبردم ولی داداشش رو بردم اونجا) صحبت کردیم وسط صحبتاش گفت من اگه زنم وسط روز بگه دلم برات تنگ شده بیا خونه همه چیز و ول میکنم میرم خونه تا به خواست دل همسرم توجه کرده باشم ... منم نامردی نکردم در جواب بهش گفتم راستش من اخلاقم مردونه است از این کارا نمیکنم، چه معنی داره وسط کار زنگ بزنه من دو ساعت راه برگردم که دلش تنگ شده!!! بیچاره پسره (البته مرد جا افتاده ای بود) بعدش خلاصه کرد و اجازه داد با خواهرش حرف بزنمو چند باری رفتیم و اومدیم ولی خب به درد من نمیخورد!

 

4. دنبالم بیا؛ یه دختره بود میگفت مثلا اگه یه روز برم دکتر یا یه جایی برم میای دنبالم منو برسونی خونه، از اونجا که با کسی تعارف نداشتم بهش گفتم ببین من برسم خونه، برم ماشین بردارم وسط ترافیک به تو برسم دو ساعت میشه، خب برو ایستگاه اتوبوس سوار اتوبوس شو، سر کوچه پیاده شو نیم ساعتم طول نمیکشه چه کاره آخه من این همه راه بیام! 

 

5. اینو نمینویسم چون عفت عمومی لکه دار میشه

 

حالا هر کدومش جزئیات جالبی هم داره، این بود بخشی از خواستگاری های من ...

 

+ جان هر کی دوست دارید، بغض نکنین، غیظ (غیض سابق) نکنین، تاسف نخورین، بخونین و بخندین 

 

++ دل تنگی، از یه جایی به بعد شادی آوره ...

 

+++ خیلی ناراحتم که اینقدر دیر ازدواج کردم، نزدیک چهل سالگی زن گرفتن واقعا خیلی چیزها رو نداره و نمیتونی تجربه کنی و دیگه مزه نمیده و فقط باید طاقت بیاری و بسازی! این مسابقه زوجی نو رو که میبینیم مخصوصا این دختر پسرای کوچولویی که ازدواج کردن خیلی حسرت میکشم ... خوش بخت باشن ان شالله