رفته بودیم خونه یکی از اقوام پسرش با یه حسرتی ازم خواست که اجازه شو از باباش بگیرم که بره کربلا؛ 

یه پسر 16 -17 ساله است, یه حسرت و بغضی داشت وقتی داشتم با باباش حرف میزدم, باباش میگفت خودم میبرمش بذار اربعین تموم شه, منم گفتم قشنگی و عشقش به اربعینه بذار بره و این حرفا ...

 

بالاخره باباش موافقت نکرد, چون هنوز پسرش رو بچه میدونست و دلش طاقت نمیاورد تنها بفرستتش؛ منم خب ناراحت شدم از اینکه نتونستم کاری کنم براش, رو به مادر بزرگش کردم, یه حاج خانم دنیا دیده, محشر و دوست داشتنی بهش گفتم شما یه چیزی بگین حاج خانم, برگشت بهم گفت پسره نماز نمیخونه, میخواد اربعین بره! امام حسین آدم بی نماز به چه دردش میخوره!

 

من لال شدم و از اینکه برای یه سفر از پدرش خواهش کرده بودم پشیمون شدم!