دوستان من چون میدونن من هیات برو نیستم خیلی وقت ها به زبون های مختلف منو دعوت میکنن برم مثلا فلان هیات، حالا یکی میگه مداحی فلانه یکی دیگه میگه غذاش بهمانه و من معمولا یه بهانه میارم و نمیرم ... اما اون روز تو راه یهو یکی از بچه ها منو دید بدون حتی سلام کردن گفت بیت آقا میای بریم، منم که آقا رو خیلی قبول دارم گفتم آره چرا که نه، شماره ملی م رو گرفت و کارت ورود واسم گرفت و شب عاشورایی رفتیم بیت...

فضای حسینیه یه جای به نسیت کوچیکتر از اونیه که تو تلویزیون میبینیم، نکته جالبه بیت اینه که حتی اعداد ساعت ها هم فارسیه و  کمتر چیز لاتینی توش میشه دید و البته فضای فوق امنیتی تو ورودی و اطراف ... هرچند من تقریبا هر روز تا دم درش میرفتم و بهشون سلام میکردم و میگفتم سلام فرمانده صبحت بخیر...

برگشتنی تو راه هیات ها رو میدیم عمدتا عادی و درست بودن، به جرات میتونم بگم ۹۵ درصد مردم حرمت ها رو نگه میدارن و ظاهرشون عین آدمیزاده و رفتارشون معقوله ولی امان ازون درصد قلیل بی حیا سر وصدا کن و عقب مونده؛ یکی از هیت ها از اراذل خالکوبیده سیگاری دختر بازی پر بود که عمدتا دو سه تا داف بی حجاب کنارشون بود و واقعا از دیدن این آدم های عقب مونده حالم بد شد و سریع تر گازش رو گرفتم اومدم خونه...(واقعا بدیهی ترین و کمترین چیزی که یه آدم باشخصیت و باشعور میتونه داشته باشه اینه که حرمت نگه داره و احترام حفظ کنه، من از آدم های وقیح و حرمت شکن و بی حیا که نشونه عقب مونده هاست حالم به هم میخوره)

 

حدودای نیمه شب بود گفتم یه بار وبلاگ ها رو چک کنم بعد بخوابم یه وبلاگی چراغش روشن بود رفتم بخونمش ...

یعنی ازین دختر فهمیده تر و باشعور تر ندیده بودم، تمام وقت با اشک و بغض مطلبشو میخوندم و بلند بلند آفرین بهش میگفتم، اصلا یه جوری افتخار کردم به اینکه هم دوره همچین آدم با شخصیتی هستم 

سرکار خانم مأوا موحد واقعا بهتون افتخار میکنم. به شخصه معتقدم شما و امثال شما هستین که اهلین، اهل بیتین.