چند وقته دارم از لای پنجره و کنار پرده و تو تاریکی شب ها همسایه هامون رو دید میزنم، به خصوص زن هاشون رِ 

 

رو به روییه طبقه چهارم دو تا دختر داره، نامزد یکشیون شبا میاد با یه رنو داستر، 4w حدودای 8 و 9 میاد، دوازده اینا هم برمیگردن، پسره تا دختره تو نره نمیره...

 

بغلیش طبقه اول، نامزدش با یه لکسوس LS حدودای 11 12 میاد دو سه بر میگردونه.

 

اون یکی بغلیش، یه دختره است، عصرا حدودای ساعت پنج لخت و عور میاد کنار پنجره، سیگار میکشه تندتند و سریع در میره، فکر کنم دوزاده سیزده سالشه، علاقه ی زیادی ب لخت سیگار کشیدن داره ...

 

بغلی خودمون یه پسره ست شبای جمعه یا روزای تعطیل با یه رکستون سانگ یانگ مشکی دختره پیاده ش میکنه و موقع خدافظی از خجالت لب و لوچه هم در میان.

 

بغلی اون لکسوسیه، یه خونه است فکر کنم طبقه اولشون، یه زنه است یه تیبا داره نیم ساعت مونده به اذان صبح میاد خونه، قیافه ش نمیاد آدم بدی باشه اتفاقا به قیافه ش میخوره از اون زنای زرب و زرنگ و فعال باشه ولی اون موقع ساعت نمیدونم چه کاریه با یه کوله خیلی سنگین میاد خونه ...

 

خیلی کار احمقانه ایه، چند روزی معتاد شدم و خدا رو شکر ترکش کردم.

 

+ چند روز پیش رو گوشی عیال یه بازی نصب کردم همینجوری، بعدش خب جذابه دیگه آدم میشینه پای بازی، دیشب یهو بهم گفتن مگه قرار نبود وقتی تو خونه ایم و کنار هم نشستیم با گوشی ور نریم، با اینکه داشتم به مراحل جذابترش میرسیدم ، بلادرنگ و بدون فوت وقت همون جا بازی رو بدون چون و چرا حذف کردم و به عیال گفتم ببین من همچین آدم وارسته ای هستم!