مقام، پول، ازدواج؛ سه عامل تغییر

آدم ها تغییر میکنن، این حرف رو خیلی جاها دیدیم، مثال های زیادی تو ذهن خودم دارم که میتونم یاد کنم ازشون ولی دوست دارم دسته بندی شون کنم و از چند تاعامل مهم تغییر تو آدم ها حرف بزنم

 

 

 

اولین چیزی که آدم ها رو عوض میکنه، جایگاه و کار و میزه؛ دقت کردین خیلی از آدم ها وقتی میرن پشت میز زمین تا آسمون با این ور میز عوض میشن  خیلی ها وقتی جایگاه و مقامی پیدا میکنن اینطورن ... 

 

دومین چیز پوله، بله پول؛ لامصب یکی از قدرتمند ترین چیزایی که آدم‌ها رو تغییر میده پوله، کافیه یکم پولدار بشن و یه محله بالاتر برن و سطح اقتصادی‌شون بالاتر بره کلا هوا برشون میداره و عوض میشن

 

سومین چیزی که آدم ها رو عوض میکنه ازدواجه، طرف تا قبل ازدواج و مجردی له له شوهر بوده و هزار جا نذر و نیاز میکرده که یه کچل کوتوله ای هم شده بیاد اینو بگیره، حالا که شوهر کرده کلا عوض میشه و شوهرش اگه سوارکار اسب سفید خوشبختی هم باشه میگه پیاده شو من سوارت بشم ... واسه همینه که من به همه پسرهای مجرد توصیه میکنم اول برید ببینین پدر زنتون تو زندگیش داره لذت میبره، داره خدمت میگیره و مادر زن آیندتون احترام و عزت شوهرش رو نگه میداره یا نه، چون شما قراره در آینده یکی بشین عین پدرشوهرتون، و واسه همین ادا و اصول قبل از ازدواج نامزدتون رو کلا براش تره هم خورد نکنین چوم مطمئن باشین اون دختر بعد از ازدواج یه نسخه خیلی داغون تر از مادرش واسه باباش برای شما خواهد شد 

 

چیزای دیگه ای هم هست، الان اینا به ذهنم رسید، اگه چیزی به ذهنتون میرسه اضافه

۰۵ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۵۵ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۶
این جانب

کابینه

به نظرم مساله مهم کابینه به اصطلاح وفاق ملی اینه که یه گروه وزرا رو که بیشتر نقش خدماتی دارن، عین وزارت دادگستری، نیرو و امثال این و بذل و بخشش کرده و متعادل های این ور رو داده تا دهن برخی رو ببنده 

 

ولی وزارت خونه های مهم و اثرگذار مثل نفت، تعاون و کار، اقتصاد، برنامه و بودجه و حتی بهداشت و کشاورزی رو دقیقا رادیکال ترین های چپ رو گذاشته...

 

 

 

آقایون خیلی زرنگ تر ازین حرفان، حتی اومدن و رفتن ظریف هم بیشتر شبیه بازی زرگری میمونه تا یه قهر و آشتی  واقعی!

 

البته مسئولیت تبعات این مدیران درس پس داده با کسایی هست که انتخابشون کردن، همون اکثریتی که لا ... و لا ... خطاب شدن همیشه!

 

** یکی از نکات جالب رای اعتماد وزیران به این کابینه تغییر موضع و ثبات موضع برخی از نمایندگانه، نمونه بارزش شمس الدین حسینی وزیر سابق اقتصاد در تغییر موضعی خیلی آشکار و بنیادین از تیم کاملا فشل و مساله دار اقتصادی دولت حمایت جانانه میکنه و ازون طرف ثابتی بسیار اصولی و درست نقدهای خودش رو همون جور که این سالها کرده دوباره مطرح میکنه؛ به نظر من هم باید بر اون مرزها و معیارهایی که مارو با خائنین به وطن، هدردهندگان و حیف کنندگان فرصت ها در یک سمت میدونه و دلسوزان و طرفداران و حامیانش جدا مرگ فرستاد!

 

به قول رسانه های خودفروخته مجلس حداقلی به دولت وفاق ملی رای اعتماد داد!

۲۸ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۲۷ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
این جانب

پوست شکلات

تو ایام حج، اعتقادم این بود که داغون ترین آدم اونجا خودم بودم ولی از طرفی هم حس میکنم خدا بیشتر از همممممممه اونها به من لطف و عنایت و رحمت داشت، راستش واسه این داستانی که براتون تعریف میخوام بکنم حس میکنم هیشکی از من بیشتر از ایام حج امسال بهره نبرد:

 

هفته های آخر حضورم تو مکه نیت کردم چند روزی در مسجد الحرام معتکف بشم، شب دوم بود که حال خوبی داشتم و حدودای ساعت ۲ نصفه شب پاشدم برم نماز شب بخونم، تو رکعت ۱۰ نماز شفع بودم نیت کردم تو قنوتم ۱۰۰ نفر رو دعا کنم ...

فکر کنم حدودای بیست جزئی هم تو اون سه روز قرآن خوندم، مخصوصا نصفه شبها، تقریبا نزدیک بود به مقام محمود نائل بشم، کلی هم طواف کردم و همونجا هم صدقه میدادم و ...

یعنی رسما هم عاکف بودم، هم طائف بودم، هم مستغفرین فی الاسحار بودم و هم منفقین و هم متهجدین من الیل و کلا هر چیزی که از اعمال عالی انسان میتونست داشته باشه رو داشتم درو میکردم ...

 

داشتم میگفتم ازون صد نفری که داشتم دعا میکردم فکر کنم به ۸۰ اینا رسیدم، چون تقریبا دونه های آخر تسبیح بود، دقیقا پشت مقام حضرت ابراهیم و تو صحن مسجد الحرام... یکهو دیدم یه خانمی با روسری ای با گلهای درشت و یه مانتو عبایی اومد جلوی من صندلی گذاشت نشست قرآن خوندن ...

 

تو کسری از ثانیه تو دلم وسوسه شدم کاش با این خانمه بتونم سر حرف و باز کنم و یکم باهم باشیم، بعد بلافاصله به خودم نهیب زدم گفتم ولش کن بابا من زن و بچه دارم برفرض هم بخوام رابطه ای برقرار کنم یه مدت کوتاهه اونم با هول و فضیحت ولش کن بابا، تو همون ثانیه ای که وسوسه شدم پرونده شو بستم و دیگه بهش فکر نکردم....

 

قنوت نماز شفع رو با تموم شدن اون صد نفر تموم کردم و سلام دادم و گفتم یه چند صفحه قرآن بخونم و بعدا نماز وتر و بخونم ....البته بگم اون ساعت و اونجایی که نشسته بودم نه خیلی خلوت بود نه خیلی شلوغ، تقریبا  هر یکی دو متر آدم نشسته بود ...

 

آره داشتم میگفتم داشتم قرآن میخوندم که یکهو همون خانمه برگشت و به سمت من شکلات تعارف کرد، من یه شکلات برداشتم و فقط یه لبخند زدم و تشکر کردم، شکلات خوردم، ولی پوستشو نگه داشتم ...از کیفی که داشت و لباساش معلوم نبود ایرانیه یا نیست ولی کلی ذهن منو به خودش درگیر کرد، هی این دست اون دست کردم منم بهش از کیفم چیزی تعارف کنم و سر صحبت و باز کنم اما غرورم اجازه نداد و هی میگفتم در شآن تو نیست و نباید خودتو کوچیک کنی، اون زنه تو نباید بیافتی دنبالش و ازین حرفا ... تو این فکرا بودم که پاشد و از جلوی من رفت، منم بدون اینکه نگاهش کنم کار خودمو میکردم ...

چند دیقه ای همونجور بودم ولی دیگه طاقت نیاوردم پاشدم برم دنبالش ک دیدم رفته و نیست چند ساعتی همه جا رو چشم چشم کردم اما نبود....

تا اذان صبح همه ش دنبالش بودم، البته تابلو نه ها ولی دلم دنبالش بود چشمم می‌گشت... 

 

نماز صبح رو شروع کردم ولی بازم حسرت اینکه چه فرصتی رو از دست دادم میخوردم که یکهو اواسط رکعت دوم نماز صبح به خودم اومدم که خاااااااااااااک بر سرت حاجی! وسط اعتکاف تو مسجدالحرام، وسط نماز شب خوندن، دلت رو با یه پوست شکلات بدزدن و تو اندازه یه پوست شکلاتم بهت اعتباری نیست...

 

حقیقتا اگر این سفرم هیج ثمری نداشت و فقط همین یه تلنگر ره آورد سفرم بود باید هزارهزار بار از خدا شاکر میبودم و واقعا حس میکنم هیچ کسی اندازه من آورده از حج نداره و خدا لطف خاص ش رو شامل حال من کرد و خوب بهم فهموند که بدون خدا هیچی نیستم!

۱۳ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۶ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳
این جانب

گزارش یک جشن

با سلام و عرض ادب و احترام 

در مقدمه عرض میکنم زبان اینجانب ناقص و الکن هم نبود مفاهیم و اتفاقات و حالاتی رو که میخوام بگم اساسا در کلام و بیان نمیگنجید و هر چیزی که میگم رو هزار هزار بار بزرگتر کنین؛ البته تا خودتون نچشید مطمئنم درکی از چیزی که میگم نخواهید داشت, ولی خب به اعتبار وصف عشق با این بیان ناقص م گوشه کوچکی رو براتون بیان میکنم:

 

اواسط خرداد بود که راهی شهر پیامبر صلوات الله علیه شدم, فوق العاده بی نظیر بود, کنار حرم پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز خوندن واقعا توفیقیه که حتی اگر یک بار هم در عمر انسان رخ بده انسان رو از هررر چیزی تو دنیا بی نیاز میکنه, این دقیقا حسی بود که تو مدینه داشتم و به خدا گفتم خدا یا من هییییییییییییچی از دنیا دیگه ازت نمیخوام!

 

فکر کن موقع سلام نماز, سلام میدی السلام علیک ایها النبی و ورحمه الله و برکاته و مزار ایها النبی همین جا در چند قدمی توه, واقعا نمیدونم چطور میشه این حال رو وصف کرد....

  

نکته جالبی که مدینه داره, غربت عجیب حضرت زهراست, حتی ائمه بقیع هم بالاخره یه جایی دارن آدم یادشون میافته ولی حضرت زهرا خیلی غریب بود و روز آخر تازه من یادم افتاد و کلی با مادرم حرف زدم و واقعا بی نظیر بود.

 

فکر کن تو شهری نفس میکشی و قدم میزنی که پیامبرت سلام الله علیه قدم گذاشته و همه امامان و صحابه و زنان پیامبر و فرزندانش و اغلب اولیا بالاخره روزی اونجا بودن و نفس کشیدن و پا گذاشتن ... تصور اینکه جایی هستی که اون بزرگان اونجا بودن و من بی مقدار و بی چیز و نالایق اینجام خودش یه دنیاست و انگار همه دنیارو بهت دادن.

 

روزی که از مدینه میای بیرون, خب طبیعیه دلت تنگ بشه ولی قراره از مدینه بری یه جای خیلی بزرگتر یعنی مکه, خونه خدا؛ شوق زیارت خونه خدا دلتنگی مدینه رو التیام میده...

هر چقدر تو مدینه راحت میتونی دعا کنی تو مکه من هییچ دعاییم نیومد, با دیدن کعبه فقط من رو بهت گرفته بود, اعمال عمره تمتع م رو انجام دادم و فقط قدم میزدم, طواف کردنم فقط قدم زدن بود و همین قدم زدن البته واجب بود و هییییچ حرفی حتی از ذهنم بیرون نمیومد... اینکه میگن با دیدن کعبه سه تا آرزو و دعا مستجابه, مغز و قلبم هیچی از خدا نمیخواست, الان که فکر میکنم به نظرم از کنار کعبه بودن بالاتر هم مگه میشه خواست!

چندین روز تو مکه فقط سکوت بودم و تماشا, حرفی وسط نبود ...

 

بعد از عمره تمتع که شامل طواف و نمازش و سعی بین صفا و مروه است باید صبر میکردیم تا روز 9 ذی حجه یعنی عرفه, که بریم صحرای عرفات وقوف در عرفات یکی از اعمال حجه, تو چادرهایی که تو صحرای عرفات بنا کردن ... راستش تو عرفات هم حرفم نمیومد, فقط وقوف کرده بودم فقط ...

 

صبح روز عید قربان باید تو مشعر بین نماز صبح تا طلوع آفتاب وقوف کنیم, مشعر یه صحرای کوچیکه, که همه جمعیت حاجی ها باید روی اون صحرا بدون هیچ سقفی از نماز صبح تا طلوع آفتاب وقوف کنن و بمونن؛ مشعر واقعا صحرای محشر بود, همه حاجی ها یکدست بودن و هیچ تفاوتی بین هیچ کسی نبود و عجیییب احساس غربت و تنهایی میکردم اونجا, هیچ کس رو نمیشناختم همه رو نگاه کردم ولی انگار همه غریبه بودن ... واقعا صحرای محشری بود ...

 

روز عید قربان بعد از طلوع آفتاب باید صحرای مشعر رو ترک کنیم به سمت منا؛ 

بریم به سمت چادرهای منا, برای رمی جمرات و سنگ زدن به نماد شیطان ...

چند ساعت پیاده روی از مشعر تا منا بود و بعد از نیمچه استراحتی راهی جمرات یعنی محل سنگ زدن شدیم ... روز عید قربان فقط باید به یکی از سه نماد شیطان سنگ بزنیم,حس تنفر از شیطان حس غالب اونجاست, انگار واقعا شیطان رو میخوای زا خودت دور کنی... سنگ رو که زدیم خبر میدن گوسفند هامون رو بکشن, گوسفندهای قربانی رو که سر بریدن اطلاع میدن و بعدش باید موهامون رو از ته بتراشیم و نشون بدیم که ما بنده ایم ...از ته زدن مو حس فوق العاده بندگی و عبد بودن به آدم میده, دقیقا عین حس بردگی و بندگی میده البته بردگی الله, بندگی خدای سبحان.

 

البته دو روز بعد هم در منا هستیم و هر روز باید سه تا از نمادهای شیطان رو رجم کنیم و سنگ بزنیم و بعد از سه روز برمیگردیم کعبه و اعمال طواف حج تمتع رو انجام بدیم و طواف نسا و کلا برنامه حج تموم میشه ...

منا به لحاظ اعمال و محیط واقعا سخت بود, کلی آدم به خاطر سختی و گرما و خستگی تلف میشدن و به شدت مستعد مرگ بود, اونجا حتی میترسی نکنه بمیری, سه روز تو چادرهایی که کولر مناسب نداره و خسته ای عرق کردی و هر روز 5 کیلومتر پیاده توگرما پیاده بری و بیای و واقعا سخت بود ولی لذذذذذذت بخش ترین بخش این سفر منا بود, من هنوزم دلتنگ اون سه روز وقوف تو منام ...من هر کی و میبینم میگم همه حج یه طرف منا یه طرف, واقعا منا عالی بود ...

 

عصر روز دوم تو منا بود خیلی هوا گرم بود, واقعا داشتیم هلاک میشدیم که یهو یه ابر به اندازه صحرای منا اومد بالای سرمون و بارید ... میگن هر سال این موقع ها ابری میاد و میباره ... و نمیدونین چه لذتی داشت زیر بارون بودن تو صحرای منا ... آخ دلم هوای منا رو داره هنوز ...

 

الان که دارم اینها رو مینویسم قند تو دلم داره آب میشه, برای همه تون آروز میکنم حتما حتما حتما یه روزی مشرف بشید حج تمتع؛ حج عمره هم خوبه ها ولی تمتع یه چیز دیگه است...

 

روز آخری که از مکه داشتیم میومدیم خونه به خدا گفتم خدایا من ازت راضیم, خیلی هم راضیم, خیلی ازت ممنونم راستش تو ایامی که تو مکه بودم خیلی نمیتونستم از خدا چیزی برای خودم بخوام وقتی زبونم باز شد که به خدا گفتم خدایا تو از من چی میخوای؟؟ تو من و بنده خودت بپذیر....

 

یه چیزی که میتونم مطمئن بگم اینه که داغون ترین و روسیاه ترین آدم اون جمع من بودم ولی بیشترین بهره و هدیه و لطف رو تو اون جمع خدا به من داشت.

 

برای همه انسان ها آرزو کردم ایام حج تمتع رو درک کنه, چون هییییییییییییییییچ لذتی, نمیدونم بگم حال, نمیدونم چی بگم, بگم نعمت واقعا نمیدونم چی بگم, هیچ چیزی مزه حج تمتع رو نمیده واقعا عین جشن بود یه جشن استثنایی و منحصر به فرد... خدا روزی تون بکنه ان شالله 

 

 

۲۷ تیر ۰۳ ، ۰۸:۲۰ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
این جانب

باورم نمیشه!

کمتر از یک ماهه اینجام و هنوزم هر بار تو صحن مسجد الحرام و درست رو به روی کعبه که قرار میگیرم همه ش به خدا میگم من اینجا چی کار میکنم؟؟!!

هنوزم باورم نشده کنار کعبه خدا راهم داده!

من رو سیاه سراپا تقصیر و گناه و خطا کجا، اینجا کجا

 

حقیقتا و از عمق جان برای همه آدم های دنیا آرزو میکنم همچین سفری رو تجربه کنن، ان شاالله خدا روزی و قسمت شما و همه عزیزاتون کنه

 

برای همه تون دعا کردم، برای کشورم دعا کردم که انتخاب درستی رو مردم انجام بدن، برای دنیا دعا کردم که آرامش و ایمان و امنیت حکم فرما بشه، برای همه اموات که در جوار حضرت رحمن مغفور باشن ....

۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۶:۳۶ ۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۴
این جانب

اینترنت رایگان ۲

امروز ظهر حرم بودم

جای همه تون خالی

 

از خیلی ها برای رفتن خداحافظی کردم و طلب حلالیت کردم

بیشتریا بخشیدن و زبونی هم که شده حلال کردن یکی دوتا هم بودن که هنوز تو توهم خودحق پنداری بودن و به جای حلال کردن تازه فحاشی کردن، خب توقع بیشتری ازشون نبود

 

به هرحال جای همه تون خالی، واقعا خیلی جای خوبیه 

 

این یادداشت رو با اینترنت رایگان یکی از هتل ها تو مدینه النبی براتون منتشر میکنم

از همه تون حلالیت میخوام و دعا گوی همه تون هستم 

خدا قسمت همه تون کنه

 

عجب جای بی نظیریه، در حین کثرت و تعدد رنگها، پوشش ها و حتی برخی خرده عقیده ها وحدت رو میتونی واضح لمس کنی و چقدر توحید اینجا عیانه ...

خدا قسمت و روزی همه تون بکنه از صمیم قلب آرزو میکنم برای همه مون

۱۲ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۲۲ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۳
این جانب

دلم تنگته بابا!

دیروز تو اتاقم تو محل کار با هیشکی حرف نمیزدم فقط تو گوشم یا عبدالباسط میخوند یا فیلم هایی از شهدا بود ...

اصلا نمیتونستم حرف بزنم و فقط گریه میکردم...

 

یکی از همکارهای اتاق بغلیم به همکار کناریم تو راهرو میگفت مگه باباش مرده اینطوری گریه میکنه...

 

میخواستم برم بهش بگم, آره بابام مرده!

 

این چهارتا عزیزی که بیشتر شناخته شدن, هر کدومشون تو جای خودشون بهترین بودن, دلم سوخته, سینه م جایی نداره و میخوام از این حال در بیام, فردا تشییع جنازه شاید کمی سبک ترم کنه ولی اشتباه میکنم, مگه الان یاد حاج قاسم میافتم دلم تنگ نمیشه, مگه بابام و میبینم دلم براش پر نمیزنه ...

 

من صاحب عزام, ما صاحب عزاییم باید به ما تسلیت بگن 

۰۱ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۵ ۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۱
این جانب

دل تو دلم نیست

خوابم نمیبره، دل تو دلم نیست، اشک امانم نمیده، از غروب که متوجه شدم همه ش گریه م و عین دختربچه ها دارم اشک میریزم و دعا میکنم ...

خدایا کجان، خدایا نجاتشون بده

:(((((((((

 

انا لله و انا الیه راجعون...

:((

 

جلسه فوق‌العاده هیئت‌دولت به ریاست "مخبر" برگزار شد

۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۰۹ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
این جانب

توجه کردن!

پریروز یکی از دوستان قدیمم رو دیدم, حال احوال کردیم نشست سر صحبت ازش پرسیدم از خواهرت چه خبر, چون میدونستم از همسرش جدا شده که تو یادداشت ماجرای یک تماس ازش گفته بودم ...

ماجراهایی که خواهرش از شوهرش ازش کشف کرده برام گفت چیزی نمیگم باهاش حرف زدم و اینا رو بهم گفت:

 

این زنه دو تا دختر نوجوون داره, یه همسر خوب و متدین, خانواده دختره هم مقید و متدین هستن, شوهرش میگه از وقتی اینستاگرام وارد زندگیش شده و با دوستاش رفت کافه زندگیشون به هم خورده, الان که طلاق گرفته هنوز عده ش تموم نشده یه مرد رو میاره خونه ش و هر شب باهمن, یه بار این وسطا بهش زنگ زدم گفتم چته, چه مرگته؟؟ بهم گفت شوهرم همه ش خونه مادرش اینا بود, یه بار ما رو بیرون نبرد, یه مهمونی با ما نمیومد, به من توجه نمیکرد, بعد ازش پرسیدم چرا با این پسره تو رابطه ای, تو هنوز تو عده ای, این پسره لات چی داره مگه؟ فکر آبروی خانواده ت نیستی با یکی تو کافه آشنا شدی آوردیش خونه!

گفت این پسره بهم توجه میکنه, عاشقمه, من دنبال عشقم!

بهش گفتم خاک تو سرت اون پسره فقط دنبال عقب و جلوته, توجه کدوم بود؟؟ داره خرت میکنه, الاغ! بلده چطور خرت کنه تا بتونه ترتیب یه زن رو مفت بده بدون هیچ تعهد و هزینه ای... اون وقت شوهرت که تازه تو دروغ میگی بهت توجه نداشته همه زندگی و پول و عمر و تعهدش برای تو و بچه هات بوده, آخه چقدر تو خری, چقدر تو احمقی, شما زنا چرا انقدددررر بی شعورید آخه! گاو از تو بیشتر میفهمه, بنده خدا هیچی نگفت از بس مسخ حماقت زنانه خودش بود و من گوشی رو کوبوندم زمین و زنگ زدم به خواهرش عصبانی گفت ولش کن رد داده, اصلا حالیش نیست اعصاب خودتو خورد نکن!

 

 

این موضوع رو بذارید کنار, چند وقت پیش یکی از این بلاگی ها, بعد از مدت ها پیام داد که دوباره باهم در ارتباط باشه, ازش پرسدیم چرا با وجود اینکه این همه از من دافعه میبینه و هی میای سمت من, آویزون منی, گفت اون موقعی که نیاز داشتم کنارم بودی و بهم توجه کردی!!!

 

تو مطلب قبلی چند نفر توهین کردن, خب برای من خیلی جالب بود اون چند نفری که توهین کردن دنبال عشق هاشون بودن و آویزون توجه طلبی از کسایی بودن که کنارشون نبودن و غرق در بلاهت متوهمانه عشق بودن که بهشون توجهی از ناحیه معشوق بشه ... خب طبیعیه مخالف واقعیت و جهان واقعی اطرافشون باشن

 

همه اینا رو گفتم اینو بگم که واقعا این توهم احمقانه زنانه توجه طلبی که کاااملا مصنوعی و هدف دیگه ای توش هست اذهان خیلی ها رو تخدیر کرده و مست و ملنگ اون اوهام زنانه ن, متاسفانه آزادی های اضافی, حاکمیت قوانین و رویه های ضد خانواده و طرفدار زنان که غرق در توهم هستن یکی از بزرگترین آفات اجتماعی حال حاضر جامعه است و آسیب های زیادی رو در جامعه ایجاد کرده؛ متاسفانه توهم عاشقی و توجه داشتن هم سن و سال نمیشناسه و به شدت تهوع آور و مخربه, پسرهای خوب خیلی مراقب باشین زن هایی با این توهمات نگیرید که بدبخت روزگارید هرچند میدونم خیلی سخته و نایاب!

 

 

۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۲۴ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

تازه داماد!

دیروز عصری که به سمت خونه میرفتیم سه تا از همکاران بودیم تو ماشین و راننده ای که ما رو میبرد خونمون؛ تو راه من به همکار مجردم گفتم پسر حالا که خونه ت رو خریدی دیگه زن بگیر, تا این حرف از دهنم در نیومد اون همکاری که دو سال پیش ازدواج کرده بود و من هنوز بهش میگم تازه داماد یهو پرید تو حرفم و گفت زززززننننن نگیریراااااا بیچاره ای!

من اگه میدونستم زن اینه عمرااااااااااا زن میگرفتم ...

 

 

دیدم خیلی دل ش پره, یکم حرف زد, گفتم بابا جون اول آخر که باید بگیری, گفت نه بابا اینا روانی ن, هرررررر کاری کنی باز متوقع و طلبکارن, هر کاری میکنی چپه برداشت میکنن, خودخواه و خوددرگیرن و کلی صفات زنان امروز جامعه و ردیف کرد 

 

بهش گفتم خب همه زنا همینن, تازه خوبشون رو اعصاب و رو مخ و رو آسایشته

برگشت گفت آدم یه لیوان شیر میخواد که نمیره گاو بخره میره شیر میگیره, گفتم ببین این مثالت درست نیست, خیلی هم زشته, بالاخره تو بچه میخوای بچه خواستن مستلزم تحمل زن هم هست, بعدشم همه شون هم سر و ته یه کرباسن فکر کردی این رو ول کنی بری یکی دیگه بهتر از اینه, اونم رو مخی هایی برات داره و کلا چند سال اول زندگی این مدلیه و بعد با این مخلوقات عجیب و غریب خدا خو میگیری و عادت میکین و ول میکنی این اعصاب خوردی هات رو .... خیلی از مردایی که دنبال یه زن دیگه میرن یا خانواده شون رو ول میکنن و میرن پی عشق و حالشون و اینها به خاطر همین رو مخ رفتن های زناست دیگه ... حالا اولشه کجا با این عجله!

 

گفت ببین زن تو دهه شصتیه زن من دهه هفتاد و نزدیک هشتادیه, یه جور دیگه متوهم و رو مخن که نمیتونی تحملشون کنی .. گفتم به خدا دهه شصت و پنجاه و هفتاد و هشتاد نداره, همه شون عین هم ن یه جور رو مخ میرن و دهنت رو آسفالت میکنن, واسه من یه جوره واسه تو یه جور واسه هر کسی که میگی یه جور

 

این وسط راننده که داشت گوش میداد گفت آره والا هر کدومشون یه گهی هستن که گند بزنن تو آسایش و روانت و کلا فقط میخوان سواری بگیرن و بدوشنت !

 

منم ادامه دادم تو اول نباید زیاد رو میدادی فکر کردی چهار تا دوست دارم عاشقتم خرت کرده حالا سوارت شده نمیتونی پیاده ش کنی, این رو باید از اول مدیریت میکردی که داشتیم میرسیدیم نزدیک خونه که پیاده شم گفتم فعلا فقط باید صبر کنی انگار نشنیدی ندیدی و نفهمیدی ... خودت رو بزن به خریت چون واقعا هیچ آدم عاقل و فهمیی نمیتونه تحمل کنه خدا بهت صبر بده این ایام و روزهای تطبیق پذیری و به خوبی و به سلامت طی کنی... 

 

گفت برام خرج داره فقط و الا میدادم  آزاد میشدم, گفتم ببین کلا قانون و دادگاه و حکومت با زنه, دهنت رو آسفالت میکنن هییییییچ غلطی هم نمیتونی بکنی و همه چی به نفع زناست, تازه ببین کمترین آسیب و صدمه ای که میبینی چند میلیارد پول بی زبونه که یه عمر جمع کردی رو باید یه شبه بدی بره اونم مفت و بی دلیل, آسیب های جدی و صدمات و لطمات جبران ناپذیر روحی و روانی و اجتماعی ناشی از طلاق خیلیه و ... دیگه فرصت نشد باهاش بیشتر حرف بزنم 

امروز عصر تو مسیر خونه یکم باهاش حرف بزنم یه وقت خر نشه طلاق بده زنه رو و با همین یکی توافق کنه و تحملش کنه و کنار بیاد ...

 

دلم برای پسر ها و مردهای مظلوم کشورم با این زنان متوهم و خودخواه و بی هنر و بی خاصیت میسوزه ... دلم برای مردهایی که تن میدن به مجردی و تنهایی به خاطر دردسرهای زنان امروز جامعه و از نعمت پدر شدن محروم میشن میسوزه ...

 

تورو خدا انقدر بدون فکر و نحلیل مخالف و موافق چیزی نباشید, یکم فکر کنین تورو خدا, مطالب زیر مطالب بسیار مفید و مرتبطی هست که لازمه مطالعه کنین:

 

عقدنامه (قسمت آخر)

عقد نامه (قسمت اول)

مطلب مردونه است - قسمت دوم

وقتی میخوای زن بگیری

وقتی میخوای زن بگیری (قسمت چهارم)

جفتک

عروس های اسدالله خان

جدایی حامد از زنش

هتل

 

انتها نوشت: شاید خودخواهی و غرور به نظر بیاد ولی من وقتی مطالب قدیمیم رو میخونم واقعا عقاید و قدرت تحلیل و تشخیص خودم رو تحسین میکنم, حتی مطالبی که 20 سال پیش نوشتم میبینم چقققققدر جامع و کامله, واقعا خدا رو بابت دادن این نعمت بزرگ ممنونم

۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲۰
این جانب

خارش

بعضیا انگار میخارن!

آقا وقتی میبینی چند بار بهت محل ندادن و رسما ازت خواستن که جایی نری یا کاری نکنی خب نرو دیگه نکن دیگه مگه میخاری!

 

بعضیا واقعا خارش دارن, واقعا از این مودبانه تر نمیتونستم این مطلب رو عرض کنم و الا منظورم خیلی بیشتر از ین حد بود...

آدم باید حد و شان خودش رو حفظ کنه

 

البته اینها غیر از اونهایی هستن که ذره ای شعور و فهم و ادب ندارن و تربیت خانوادگی و شخصیت واقعی شون لهیده و پوکیده و لجنزاره، لذا باید بین کسی که بی‌شعوره و زیر بته به عمل اومده با کسی که خارش داره فقط کلی توفیر قائل بود

 

 

۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۵۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۸
این جانب

سیری!

چند شب پیش با یه بنگاهی رفته م خونه ببینم, بهم گفت بیا اینو این قیمت بخر من ماه دیگه متری ده تومن گرون تر برات میفروشم؛ 

فارغ از راست و دروغ بودنش بهش گفتم ببین آقای بنگاهی من سیر شدم, حوصله سرمایه گذاری و خرید و فروش ندارم. گفت بالاخره باید پیشرفت کنیم, بهش گفتم من دیگه نمیخوام بیشتر از این پیشرفت کنم,(البته تو دلم گفتم چقدر احمقانه است که تعریف پیشرفت این چیزهاست) خونه و ماشین و کارم رو دارم و دیگه بیشتر از این نمیخوام. همین اندازه خونه و همین محله و همین چهارچرخی که زیر پامه من و راضی نگه میداره, اینی هم که دارم میخرم هیچ نه عجله دارم و نه دنبال سود و کاسبی هستم, یه پولی تو خانواده جمع شده میخوام این پول همینجوری ول نمونه, نه عجله دارم نه اشتیاق خاصی، شد شد، نشدم نشد.

 

امروز رفتم تو نت چند تا آهنگ عاشقانه گوش دادم, نماهنگ های عاشقانه داخلی و خارجی و دیدم.... هی با خودم گفتم چرا من تکون نمیخورم, چرا واسه م فرقی نداره (انقدر برام مبهم بود حتی یادم نمیاد قبلا چطور بودم)...

با خودم سوال کردم این دختر پسرا و زن و مردایی که عاشق هم هستن و باهم عشق بازی میکنن چطورین و چه حسیه و چه شکلیه, چطورشون میشه.

 

من عشق و دوست داشتن خانواده م رو میفهمم, چون از خون من هستن و این قرابت خونی برام ملموسه اونم از نوع شدیدش هم داریم باهم ولی اینکه مردی عاشق یه زن غریبه باشه و عاشقانه باهاش رابطه داشته باشه برام عجیب به نظر میاد.

 

شده عاشق کسی بشم, یا دلتنگش بشم یا ... ولی نمیدونم الان کااااملا سٍر شدم و یا سیر شدم یا منزجر...حتی اون روز با کسی که خیلی دوسش داشتم حرف میزدم حس خاصی بهش نداشتم و فقط یه مکالمه ساده بود

 

این مطلب خیلی شبیه مطلب کششه! ولی از جنبه ی دیگه ای، یه جور سیر شدگی از هرررر چی تو دنیاست، یعنی بهترین و گرون ترین ماشین و خونه رو میتونم داشته باشم ولی برام جذابیتی نداره، حتی  کلی رابطه رنگارنگ میتونم داشته باشم ولی هیچ لذت و جذابیتی واسم ندارن دیگه، حتی آنقدر ازون لذت ها دور شدم حتی نمیتونم تصور کنم قبلا چه لذتی داشتن که میرفتم سراغشون و ازون بالاتر هیییچ رغبت و تمایل و کششی به شروع اون روابط و داشتن اون چیزها دیگه ندارم 

نمیدونم ولی کاملا یقین کردم که دارایی های ظاهری این دنیا از ماشین و خونه گرفته تا عشق و علاقه زن و مرد یک جور توهم احمقانه است که فقط وقتت رو تلف میکنه و تو رو در دام تخیل و توهم میندازه و و ته تهش میفهمی چقدر پوچ و بی مقدار بوده و چقدر حیف که وقت و زندگی ت رو تلف اون چیزهای بی ارزش کردی!

البته یه چیزی هم بگم این حس ها وسیرشدگی و حماقات دونستن مال جمع کردن, مقام و موقعیت کسب کردن و روابط عاشقانه و حتی عرفان و امثال این رو من سالهاست بهش باور داشتم ولی خب شاید محض حماقت و جهالت این سالها بخشی از اون رو تجربه کردم که به یقین برسم این چیزها توهم احقمانه ای بیش نبوده و واقعا هیچ بنی بشری به این چیزها نیازی نداره و از این توهمات سیره مگر اینکه خودش رو به حماقت بزنه که تشنه این چیزهاست.

 

مطالب کاملا مرتبط:

عشق خر است!

کشش

مخدر

۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۴۵ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۸
این جانب

روز معلم مبارک!

یکی از مسائلی که معلم ها همیشه ازش ناله میکنن مشکلات معیشتیشونه، مایلم کمی به این بخش از مسائل معلم ها بپردازم.

 

یه معلم اگه سه روز عین باقی کارمندهای دولت کار کنه، کل موظفی هفته رو انجام داده، یعنی دو پنجم و به عبارتی ۴۰ درصد کمتر از کارمندهای سایر بخش ها در طول هفته کار میکنن، این رو بذارید کنار اینکه اسفند هنوز به وسطش نرسیده تعطیل میکنن تا اواخر فروردین و سه ماه کامل تابستون یعنی عملا ۴ ماه در سال تعطیلن، بگذریم که یه قطره آب از آسمون بیادم تعطیل میشن .... و اینم یعنی ۴ دوازدهم و به عبارتی یک سوم سال تعطیل ن ...

 

این رو بذارید کنار یه کارمندی که حقوقش اندازه یه معلمه در طول هفته ۴۰ درصد بیشتر و در طول سال ۴ ماه بیشتر کار میکنه با همون حقوق و هیچ ادعایی نداره و رتبه بندی و امثال اینها هم نداره و چند ماه برای کار نکردن هم حقوق نمیگیره و بچه مردم به خاطر کم کاریش تو مدرسه مجبور نیست کلاس خصوصی و امثال اینها هم نداره

۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۲۴ ۲۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۸
این جانب

موتور و تاوان خطاها

من سالهاست این عقیده رو دارم اگر دستم به جایی برسه اولین کاری که تو حوزه شهری میکنم اینه که اساسا موتور سیکلت رو از چرخه حمل و نقل حذف کنم، چون میدونین بیشترین عامل مرگ و میر همین موتور سواری گستاخ و بی پروا و بی ملاحظه هستن.

 

اتفاقا پریروز که داشتم از مغازه میومدم بیرون که بیام تو پیاده رو و برم سمت ماشین یهو گوروووووومپ یه موتور با شدت زیاد بهم خورد من و راکب و خودش نقش زمین شدیم و الان با پایی در گچ و آتل و دستانی بانداژ شده دارم مطلب مینویسم، که بگم خدا کنه کسی پیدا بشه موتور رو کلا حذف کنه، چون به قول یه بنده خدایی ممکنه هزار بار زود برسونه ولی یه بار کلا نمیرسونه!

 

البته من این جور اتفاقات رو خیلی در راستای این مطلب با عنوان کاسبی دست و پا میدونم و میدونم چه غلطی کردم که الان تو این وضعیت اینطور شدم البته عوارض واکسن مننژیت هم افتاده به جونم و همزمان با درد و کوفتگی سرماهم خوردم که حقمه، نوش جونم.

نمیدونم چه حکمتیه فقط هم پای راستم تاوانمو میده!

۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۷ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۸
این جانب

۲۶ فروردین سال چهارصد و سه

الان داشتم تقویم گوشیو نگاه میکردم دیدم تو بخش رویدادهای تقویم پارسی م برای امروز هیچ رویدادی ثبت نشده؛ ولی از امشب به بعد ۲۶ فروردین رو تاریخ فراموش نخواهد کرد و این آغازیست برای پایان نحوست و ددمنشی و خباثت رژیم جنایت کار آمریکا و اسرائیل ...

امشب بچه های غزه از شوق خوابشون نبرد برعکس شبهای قبل که از ترس قحطی و انفجار .... و اولین شبی بود که در این ماه ها در غزه شهید نداشتیم و همه شاهد آقایی جمهوری اسلامی بودن.

 

اینها همه لطف خداست، الحمدلله و استغفرالله   

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۴۴ ۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱
این جانب

بنی آدم اعضای یک پیکرند؟؟!

سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند

جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند

 

عضو‌های بی‌شماری را به درد آورده چرخ

عضو‌های دیگر، اما یار و یاور نیستند

 

کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب

در نگاه غربیان با هم برابر نیستند

 

شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند

تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند

 

از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین

مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند

 

نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان

صحنه‌های قتل انسان گریه‌آور نیستند

 

کاش بی‌بی‌سی سؤال از باربی‌سازان کند:

این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟‌

 

کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها

ساقه‌های تُرد ریحان‌اند لشکر نیستند

 

خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟

یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟

بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟

یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟

 

پُشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟

آسمان از ناله پُر شد، گوش‌ها کر نیستند؟

 

تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان

در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟ 

 

@SalehGaza در ایتا

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۵ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۵
این جانب

خدایا بابت حکومتمون ازت ممنونم.

دیروز ورزشگاه آزادی پر بود از جمعیتی که برای محفل قرآنی اومده بودن, وقتی توی مراسم بودم از خدا بابت اینکه جمهوری اسلامی ای وجود داره از ورزشگاه برای قرآن استفاده میکنه خیلی ذوق داشتم و خوشحال شدم.

از همه اقوام بودن، از کردستان، از آدربایجان، از سیستان، از خوزستان، از افغانستان و از سراسر این امت و مملکت بودن و باذوق و شوق وصف ناپذیری بودن یه خانواده پشت سر من یه افغانستانی بودن، چقققدر دوست داشتنی و همراه بودن، وقتی سرود آخه من یه دخترم رو میخوند دختر کوچولوشون آنقدر با احساس میخوند کلی کیف کردم

 

ده ها هزار نفری که اومده بودن و فضای مسموم ورزشگاه رو عطرآگین کردن و فضای شهر رو متبرک کردن خیلی برام ارزشمند بود, باید از جمهوری اسلامی بابت اینکه همچین فضایی رو ترتیب داده تشکر کرد, کلی نیروی انتظامی و امنیتی و خدماتی بودن که دست تک تکشون رو میبوسم و خدا خیرشون بده, یعنی تو امنیتی و رفاهی که فراهم بود زن و بچه مردم با خیال آسوده یه برنامه به اون عظمت رو انجام دادن و در آسایش و آرامش رفتن به خونه هاشون ...

 

من هزاران دلیل دارم از اینکه جمهوری اسلامی حاکم بر این کشوره از خدا تشکر کنم, بارها بابت سلامتی همه ارکان و نیروهاش دعا کردم و صدقه دادم و این رو با صدای بلند و رسا اعلام میکنم که خدایا بابت حکومتی که بالای سرمون گذاشتی ازت ممنونم.

 

دلیل و نمونه برای تشکر از خدا خیلییییی زیاده, همین میلیونها سفری که زن و بچه مردم در امنیت و آرامش و رفاه انجام میدن, همین که به جای فضاحت جشن هنر, برکت جشن محفل رو دارن, همین که درصد عمده این مملکت تو فضای امن روانی و ایمانی دیندارن و معتقد باید خدا رو شاکر بود, همین که ...

کلی میشه مثال آورد از دلیل برای تشکر از خدا بابت حکومتمون, هر کسی برای خودش تو فضای ذهنی و شخصی خودش میتونه مثال بیاره

 

شما وقتی میخوای خونه بسازی آخرش یه مقدار نخاله اضافه میاد باید دور بریزیش، حتی بدن آدم هم موقع خوردن غذا ضایعات ش رو دفع میکنه، لذا تو هر جامعه و هر جمعیت و بالتبع حکومتی یه عده نخاله هم پیدا میشه, ممکنه از یه جایی ش هم ناراضی باشیم ولی مساله کلیت حاکمیت جمهوری اسلامی بر این کشوره که برام ارزشمند و ستودنیه, الانم قطعا یه عده خودتحقیر و خود فروخته و نخاله میان متلک میندازن, یعنی اگه نندازن باید نگران سلامتیشون بشم ولی حقیقت هیچ وقت با متلک و مسخره کردن و تیکه انداختن عوض نمیشه, حالا شما حرص نخور, بیا پسته بخور! :))

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۳۶ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۶
این جانب

کشش

دیشب رفته بودم نمایشگاه قرآن؛ برای بچه ها محوطه های بازی مختلفی فراهم کرده بودن, کنار محوطه بازی یه دختر پسر شاید 10-12 ساله نظر من رو جلب کردن, اولش تو فوتبال دستی و بازی های دیگه باهم کل کل کردن, بعد باهم هم بازی شدن خیلی نرم و یواش یواش به هم نزدیک شدن و خیلی دوست داشتن که باهم بازی کنن ... 

خیلی خوب میشد کشش بین شون رو دید, خیلی عیان بود ...

فکر کنم دو سه ساعتی که اونجا بودم و با بچه خودم بازی میکردم حواسم به اون دو تا بود و رصدشون میکردم...

 تو راه خونه به دو تا چیز داشتم فکر میکردم:

 

اول اینکه منم وقتی تو سن اینا بودم و یا جوون 20-30 ساله بودم همین نوع کشش رو به زن ها داشتم؟

دوم اینکه الان چرا حسی به زن ها ندارم (یا لااقل فکر میکنم) هیچ حس و کششی که ندارم هیچ, تازه سعی میکنم از این جنس فرار کنم!

 

برای سوال اولم هر چی فکر کردم یادم نیومد اون حس و کشش درونیم رو, یعنی نتونستم اون کشش رو دوباره برای خودم بازیابی کنم, یاد رفتارهام میافتما ولی نمیتونم بفهمم چی درونم بوده, چی دلم میخواسته!! ولی برای حس دومم شاید تجربه های رابطه های زیاد و فهمیدن پوچ و مزخرف بودن این روابط باعث شده که بفهمم عطای این کشش رو باید به لقاش بخشید و باید حتی ازش منزجر و فراری بود!

 

همین الان به همکارم این مساله رو تعریف کردم, گفت پیر شدی رفت, بهش گفتم بابا خیلی پیرمردا تازه خطرناک تر و خانوم باز تر میشن, چرا من فراری ام!

همین اتاق بغلی چند تا خانم داف و خوش صحبت داره و بامنم رفیقن و راحتن و من تو این سالها حتی یک بار هم اتاقشون نرفتم و باهاشون گرم نگرفتم - نه اینکه من اهل گرم گرفتن با زن ها نباشما, نه - ولی اصلا تمایل و علاقه و کششی برای گرم گرفتن با این موجودات ندارم و نداشتم.

 

درسته پا به سن گذاشتن و بهتره بگم به دست آوردن تجربه خیلی تو نگاه و حس و حتی حالات و احوالات آدم ها تاثیر داره ولی نکنه چند سال دیگه عوض بشم و سر پیری تازه معرکه بگیرم!

 

بعدا نوشت:

من مخالفت برخی پست ها رو میتونم بفهمم چه نگاهی دارن ولی مخالفت با این یادداشتم و نمیتونم بفهمم چرا, واقعا چرا باید به این یادداشت منفی داد! من احوالات خودم رو گفتم دیگه منفی دادن ش یعنی چی!

۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۵۲ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱۰
این جانب

تروریست ها

شما خاطرتون نمیاد, راستش منم خاطرم نمیاد, مرحوم پدرم میگفتن برای شهید مظلوم بهشتی تا قبل از جنایت هفتم تیر مجاهدین خلق, شعار درست کرده بودن به این مضمون :

بهشتیمو... ریش دارم, یه خونه تو تجریش دارم, یه ویلا توی کیش دارم...

 

اساسا تروریست ها بیشتر از هر نوع تروری به ترور شخصیت و حیثیت علاقه دارن, مخصوصا تروریست های شیک و مجلسی و اروپا رفته!

 

این روزها خط ترور شخصیت و حیثیت سمت و سوی معنی داری علیه روحانیت و مراجع مذهبی پیدا کرده, پشت و عقبه و آتش بیارهای معرکه ش هم که مشخصه یه مشت جنایتکار غربی و کاسه لیس ها و خودتحقیرها و مزدورهای داخلی هستن .

آقای صدیقی نه اولین سوژه تروره و نه آخرینش خواهد بود.

 

یاد هفتم تیر کردم, میگن جنایت تروریستی و وحشیانه بمب گذاری مقر حزب جمهوری اسلامی رو یه نفر نفوذی سازمان جنایتکار مجاهدین خلق به اسم محمدرضا کلاهی که دانشجوی دانشگاه علم صنعت بوده انجام داده

 

موقعی که این ترورها اتفاق میافته, نیاز به کار خاصی نیست, نیاز به تحلیل خاصی نیست, همین که ببینیم کی پشت و حامی این جور اخباره متوجه میشیم که باید چه موضعی بگیریم.

۲۸ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۰۴ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۷
این جانب

زردی من از تو، سرخی تو از من!

دیشب مثل سالهای گذشته، رفتیم پشت بوم آتش درست کردیم و کنار آتش گرم شدیم و آجیل خوردیم و کباب تو آتش زدیم و عکس انداختیم و خوش و خرم برگشتیم خونه هامون.

صدای انفجارهای مهیبی میومد، درسته میترسیدیم ولی خیالمون راحت بود که فقط صداست ...

 

اما دیشب تو غزه تو صف های گرفتن غذا از انفجار فقط صداش به گوش نمیرسید، بلکه همون صف ها منفجر میشدن ...

یا اینکه بچه های غزه بال مرغ نداشتن تو آتش کباب کنن، فقط تنِ خسته و رنجورشون رو با آتش زدن تکه های وسایل زندگی ویران شدنشون گرم میکردن...

 

و آخر اینکه خیلی دیشب به این فکر کردم که سرخی خونهایی که در غزه به زمین میریزه از ماست ...

۲۳ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۱ ۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۹
این جانب

رمضان مبارک

ماه مبارک رمضان درسراسر عالم شروع شده و البته در غزه مظلوم و تنها.

 

در غزه با ایمان مردم غذا ندارن بخورن، نوزادها اگه از شدت انفجار تکه تکه نشن، از گشنگی تلف میشن اون وقت ما به فکر چهارشنبه سوری و سفره هفت سین خرافیه عید نوروزیم!

 

ایمان واقعی یعنی جشن گرفتن ماه مهمانی خدا، اونم تو اوج گرسنگی و زیر بمباران بمب های آمریکایی و بی غیرتیه باقی مسلمین.

 

درهر حال این بابرکت ترین روزهای عالم رو تبریک میگم ان شاالله بتونیم از این روزها خوب کاسبی کنیم

 

چقدر خوب گفتن:

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

 

یادمون باشه این روزها به جای توجه به سلیطه بازی ها و حماقت ها به واقعیت ها و حقایق متمایل بشیم.

 

۲۱ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱۰
این جانب

ناهار همین امروز

امروز مثل هر روز رفتم رستوران محل کار برای صرف ناهار, جاتون خالی قرمه سبزی داشت چون من از قرمه سبزی متنفرم غذای رژیمی گرفتم, دنبال یه میز میگشتم یه نفر آشنا باشه تنها غذا نخورم, بالاخره چشم چشم کردم و دو نفر از دوستان یه گوشه نشسته بودن رفتم کنارشون نشستم...

 

دیدم دارن حرف انتخابات میزنن و من اصولا موقع غذا خوردن فقط غذا میخورم و با لذت و ولع خاصی که انگار از گشنگی برگشتم غذا میخورم و هر بار میگم این خوشمزه ترین غذای عمرم بوده ...

ول کن نبودن, هی سوال میپرسیدن چرا اینطور شد و تو به کی رای دادی و دیدی استقبال نشد و از این حرفا منم گفتم غذاتون رو بخورین کیف کنین, هی داشتن تیکه مینداختن و مسخره میکردن و به زمین و زمان ایراد میگرفتن و آمارهای من در آوردی اعلام میکردن ... آخر سر غذام که تموم شد برای بار چندم سوال پرسید یکیشون که رئیس من هم بود گفت ببین فلانی حکومتتون برای این 75 درصدی که شرکت نکردن برنامه ای نداره, نیمخواد کاری کنه!؟؟

 

گفتم ببین من الان سیر شدم, اگه میخوای درست بحث کنیم چند تا نکته بهت میگم دقت کن, به شرطی که آخرش مسخره بازی در نیاری, اونم گفت باشه!

 

اولا حکومت خیلی راحت میتونست یه آمار من درآوردی اعلام کنه و بگه که مثلا 59 درصد یا 62 درصدمردم شرکت کردن, کسی آیا میتونست بگه آیا آمارت غلطه یا درست؟؟ پس اینکه حکومت در نهایت صداقت آمار واقعی رو اعلام کرده خودش خیلی عالیه و باید تحسینش کرد.

 

ثانیا, بذار یه مثال بزنم, شما بازی استقلال با نساجی مازندران ورزشگاه آزادی پر میشه یا بازی استقلال پیروزی؟؟ یا بازی رئال بارسا بیشتر بیننده داره یا رئال ختافه؟؟ این سری تقریبا میشه گفت رقابتی به اون معنا نبود, رقابتی که ایجاد هیجان بکنه؛ یه درصدی از این عدم رقابت به خاطر عملکرد البته بهتره بگم بی عملی جریان چپه, که مردم تقریبا اعتمادشون ازشون سلب شده, یه بخشی هم به خاطر عدم ورود چهره های شناخته شده اون جریان بوده و با این اوصاف وقتی رقیب قَدَر نباشه خب مشارکت طبیعیه که پایین میاد ....

 

ثالثا در تمام دوره ها 30 درصد مردم هیچ وقت شرکت نمیکردن, 30 درصد با هیجان و موج و جریان تکون میخوردن و 40 درصد هم تحت هر شرایطی رای میدن؛ اون سی درصد هیجانی مثلا تو هیجان انتخابات 88 و قبلش احمدی نژآد با رفسنجانی شرکت میکنن و میشه اینکه بیشترین رای به لحاظ تعدادی رو هنوز متعلق به احمدی نژاده, اونم به خاطر هیجان رقابت ولی امسال اون هیجان رقابت نبود, خب خیلی طبیعیه که آمار سی درصد هیجان طلب شرکت نکنن ...

 

بنابراین اتفاق خاص و غیر قابل پیش بینی ای نیافتاده که کسی نگران بشه, یا بخواد کار خاصی کنه, حکومت حتی تو اغتشاشات سال گذشته یه مشت اراذل کرایه ای و آدم های نادون با نهایت سیاست و خویشتن داری رفتار کرد که قضایا با آرامش تموم شه, تازه با اون همه فشار بین المللی و سازمان های جاسوسی فعال و خائنین و وطن فروشان داخلی, اون موقع در اوج اقتدار کارهاش رو انجام داد, الان که چیزی نشده که کار خاصی بخواد بکنه!

 

 تا حرف به اینجا رسید گفت تو بی منطق حرف میزنی و بهتره بریم .... منم عین همیشه بهشون لبخندی زدم و راهمون رو گرفتیم به سمت محل کارمون ...

۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۴:۲۲ ۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۴
این جانب

به کوری چشم دشمن هامون...

طرف تو غزه بجه ش زیر بمباران کشته نشه از گرسنگی شهید میشه، ولی غزه رو ول نمیکنه، علیه حماس اقدام نمیکنه و تازه تا پای جونش پای فلسطین ایستاده

 

یا یه طرف دیگه از جون خودش میگذره تا گزندی به مردم کشورش نرسه و جریان اعتقادی ش ایمن بمونه حالا ممکنه تو مرز شلمچه یا تو مرز خان طومان سوریه 

 

اون وقت من اندازه یک رای هم برای کشور و اعتقادم کار نکنم؟؟

برای کوری چشم دشمن های خونخوار و جنایتکار و خائن این مملکت و ملک و دین که دوس ندارن رای بدم، رای میدم!

۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۰۴ ۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۳
این جانب

اگر دین ندارید ...

خاطر همه ما هست و شنیدیم علمای بزرگ, مراجع تقلید و مفتی های اعظم در موارد زیادی حکم جهاد صادر میکردن, حکم تحریم صادر میکردن و مسلمون ها بر اساس اون احکام اقدام میکردن, نمیدونم چرا حدود 30.000 انسان کشته شده و تقریبا از هیچ عالمی صدایی در نیومده و حکمی صادر نکرده؛ حتی اندازه تنباکو هم اون 30.000 انسان و مسلمان ارزش نداشتن لابد

 

تازه ترکیه و اردن دقیقا تو همین ایام بیشترین صادرات مواد غذایی رو به رژیم وحشی و کودک کش اسرائیل داشته, قطر و امارات و برخی کشورهای عربی خطوط هوایی و پایگاه های تامین بمب های امریکایی به سمت اسرائیل هستن ...

 

اون وقت یه سرباز امریکایی به اسم آرون بوشنل خودش رو جلوی سفارت اسرائیل تو امریکا آتش میزنه به خاطر اینکه تو نسل کشی ای که امریکا سهم اصلی ش رو داره شرکت کرده, یا داسیلوا رئیس جمهور برزیل اعلام قطع رابطه با اسرائیل میکنه به خاطر نسل کشی اسرائیل و افریقای جنوبی علیه نسل کشی اسرائیل تو دادگاه لاهه اقامه دعوا میکنه, حالا ما مسلمون ها چی کار کردیم و میکنیم؟!؟

 

بچه های غزه دیگه فقط از بمب نمیمیرن, نوزادهای غزه دارن از گشنگی میمیرن و ما اینجا منتظر انتخاباتی با شکوه و حماسه ای دیگر هستیم و داریم سفرهای اروپایی عید نوروزمون رو رزرو میکنیم و دولت هم با تشویق به سفر خارجی ارز مسافرتی رو از 500 به 1000 دلار بالا برده تا عملا سفر به ترکیه برای رفتن به کنسرت نوروزی رایگان در بیاد!

 

میتونین فکرش رو بکنین 30.000 نفر در عرض چند ماه کشته بشن و کسی صداش در نیاد و اقدامی نکنه!؟ اصلا میشه انقدر نامرد و بی شرف بود و بی غیرت؟؟

باورم نمیشه!

اندازه اون خلبان امریکایی هم شرف داشتیم خودمون رو باید آتش میزدیم از این همه ظلم و خیانتی که داره اتفاق میافته

۰۸ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۱۰ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
این جانب

عادی شده نه!؟

دیدین بچه ها وقتی بازی های خشن انجام میدن بعد از یه مدت از کشته شدن و مردن خیلی عادی حرف میزنن و براشون مهم نمیشه دیگه 

یا مثلا تو بیمارستان ها این کادر درمان خیلی وقت ها مردن آدم ها به قول خودشون اکسپایر شدنشون خیلی عادی شده و دیگه بهش عادت کردن

 

ما هم روزی چند صد نفر از غزه رو کشته بشن عادی شده انگار, نه خبری نه دغدغه ای نه چیزی ...

 

امروز خیابون فردوسی بودم, پرچم اوکراین هنوز تو سفارت خونه آلمان و انگلیس برافراشته است!

 

اونها تو خباثت و ددمنشی و جنایتشون باهم متحدن و ما تو حقانیت و مظلومیت خودمون متفرقیم!

 

۰۵ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۳۳ ۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
این جانب

پیتزای پونصدهزار تومنی!

چند روزیه سعید رو میبینم تو خودشه، خیلی ناراحته، رفتم سراغش ازش پرسیدم چی شده؟ اتفاقی افتاده ... اولش نگفت ولی بعدش شروع کرد به گفتن :

 

چند شب پیش موقع شام با خانمم حرفم شد سر اینکه چرا داره خرج اضافه میکنه، آخرای شام یکی از دوستام اس داد میای باهم شام بریم بیرون، نمیدونم چرا نتونستم بهش نه بگم ...

وقتی رسیدم بهش گفتم من که شام خوردم فقط واسه تو شام میگیرم ... گفت حالا که اومدی بریم فلان پیتزایی معروف کلی راه رفتیم رسیدیم و حدودا ۵۰۰ هزارتومن کارت کشیدم ...

بهش گفتم دیرم شده باید برگردم خونه، اونم شامشو برداشت و رسوندمش دم خونه ش و برگشتم....

 

ازون شب اعصابم خورده من واسه زن و بچه خودم ۵۰۰ تومن تاحالا پیتزا نخریدم بعد این زنیکه فکر کرده من کیف پولشم ...

حالم از خودم بهم خورد چرا چیزی که برای زن و بچه خودمه رو واسه یکی دیگه که هیچ نسبتی باهام نداره خرج کردم....

 

راستش هیچی بهش نگفتم و فقط سرم و به علامت تاسف و شرمندگی خودم تکون میدادم

۲۹ بهمن ۰۲ ، ۱۵:۳۲ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
این جانب

میریم بالا، بالاتر

من دو مسیر خبر خونی دارم، یکی سایت های خبری خارجی، عین بلومبرگ، رویترز ، سی ان ان اونم ورژن آمریکا و جهانی‌شون نه منطقه ای، تو تمام این سایت های خبری از پرتاب موشک ایرانی به فضا برای درمدار قراردادن ماهواره ایرانی به عنوان خبر صفحه اول پرداخته شد و حتی پاسخ قاطع سپاه به تهدید آمریکا...

اون وقت وبگاه های خبری داخلی کمترین پرداختی به این موضوع نداشتن و شبکه های خبری معاند هم که مشخصه چی میگن و چی نمیگن ...

 

واقعا از کشوری که وحشی های جانی خارجی و خائنین داخلی نمیذاشتن آفتابه بسازه، برسیم به پرتاب ماهواره ایرانی با موشک ایرانی به فضا باید به جمهوری اسلامی تبریک گفت و ازین استقلال و شرافت و برتری از حاکمین و شهدا و دانشمندانمون با وجود کلی خائن و وطن فروش و غرب گدای هرز و کلی دشمن وحشی و جنایتکار خارجی  قدردانی کنیم.

 

این فقط گوشه ای از پیشرفت هاست، فقط انقدر یه عده عقده ای هرز غرب گدای خودتحقیر سم پاشی میکنن بعضیا دقت نمیکنن و یادشون میره کجا بودیم و تا کجا بالااومدیم

خدارو شکر که همه اینها لطف خدا بوده و بس.

۱۱ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۴۴ ۲۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۳
این جانب

زیادی ثروتمند ها و کمبود فقرا!

چند سال پیش شاید حدود 20 - 25 سال قبل شوهر یکی از اقوام خودش رو بازخرید کرد و اومد خونه نشست, خونه ش رو فروخت و خورد و ما همیشه نگرانش بودیم گوشه کنار بهش کمک میکردیم چون عیال وار بود و مستاجر...

چند وقت پیش که دیدیمش حرف رفت سمت خونه ای که چند ساله توش نشستن زنش بهم گفت به کسی نگو این خونه رو خریدیم! 

 

این خونه همون خونه ای بوده که ما سالها فکر میکردیم مستاجره!

از جای دیگه کاشف به عمل اومد یه زمین برخیابون اصلی همون شهری که زندگی میکنن داره و ...

 

راستش تنها کسی که تو خانواده وضعیت مالی نامساعدی داشت ایشون بود, که اونم اینطوری تو زرد از آب در اومد ...

 

تقریبا همه اطرافیان و نزدیکان و همسایه ها و آشناهای من اعم از فقیر و غنی تو بیست سال گذشته وضعیتشون کاملا بهتر شده, اونی که خونه نداشت خونه دار شده, اونی که خونه داشت دو سه تا خونه داره و ماشین ندارامون همه ماشین دارن و ماشین دارا رفتن سمت خارجی سوار و همینطور هر کسی به لحاظ دارایی و مکنت و امکانات ارتقا پیدا کرده

 

نمیدونم شاید استثنائا یه آدم هایی وضعیت و تمکن مالی نداشته باشن ولی واقعا من کسی و نمیشناسم و حتی نیروهای خدماتی محل کار من وضعیت خوبی دارن.

 اگر هم فرض کنیم فقری باشه نسبت فقیر به غنی خیلی خیلی کمه ... و تقریبا نمیشه دید و درصدش خیلی کمتره, در حالی که من قشنگ خاطرم هست ما که خانواده ای بودیم که امکانات متوسطی داشتیم هفته ای یه بار برنج و مرغ میخوردیم(قضیه سی سال پیش رو میگم) باقی هفته رو با غذای نونی و امثال این سر میکردیم و ساده و تقریبا تکلف و بریز به پاشی نبود, مهمونی هامون یه غذا و مشخص بدون هیچ ادا و اطواری بود, موقع لباس خریدن سالی یه دست لباس میخریدیم, جورابامون پاره میشد میدوختیم شلوارا زانو میزد از این زانویی ها میدوخت مادرم کاپشنم پاره میشد میدوختن و از این قبیل ولی این چیزا الان اصلا برای بچه ها و خانواده های امروزی قابل قبول نیست و نمیتونن درک کنن و همون موقع من آدم هایی که فقیر بودن و دستشون به دهنشون نمیرسید و میومدن از پدرم مثلا پول یا کمکی میگرفتن زیاد بودن ولی الان تقریبا کسی و نداریم..

 

ببینین بازم تاکید میکنم من نمیبینم, اطرافم آشناهام در و همسایه و ... نیست کسی که اسمش رو بذارم فقیر اگر هم باشه نسبتش خیلی کمه!

۲۷ دی ۰۲ ، ۰۸:۳۳ ۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
این جانب

خیلی دلم میخواست

دیشب وقتی نصفه شب خبر رو شنیدم یه شوق با حسرت عجیبی منو احاطه کرد تا حدود 4 صبح خوابم نبرد ...

 

خیلی دلم میخواست مصلحت اقتضا میکرد دیشب یا همچین شبی خبر با خاک یکسان شدن تلاویو رو میشنیدم !

 

این فوتبالی ها یه حرف جالب دارن میگن بهترین دفاع حمله است, امروز یکم آرومم قدرت تخریب موشک هامون رو دیدم و این یعنی اعلان هشدار و تهدید و قدرت نمایی واقعی و درست!

درسته دل آدم آروم نمیشه ولی همینم خوب بود ... خدا کنه ادامه داشته باشه تا محو همه ظالم ها و احمق های عالم.

۲۶ دی ۰۲ ، ۱۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲
این جانب

100 روز تنهایی!

صبر و ایمان و جهاد در غزه قهرمان

 

رشادت و شرف در یمن بزرگ

 

سکوت و مصلحت در ایران و عراق و سوریه و لبنان

 

خیانت و دورویی در ترکیه, قطر, امارات, مصر و عربستان و ...

 

با درود به آزادگی افریقای جنوبی 

 

جنایت و سبوعیت و توحش امریکایی, اینگیلیسی, اروپایی 

 

و قلاده دریدگی اسرائیلی

۲۴ دی ۰۲ ، ۰۷:۲۱ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳
این جانب

نه(!) همین لباس زیباست نشان آدمیت!

هفته پیش برای مصاحبه کاری رفته بودم یه جایی, راستش چون مساله پول و اینا توش نبود, دوست داشتم خیلی خوشتیپ و شیک برم, سر و صورتم رو اصلاح کردم, کت شلوار مهمونیم هم پوشیدم و رفتم سر قرار, یکم دیر رسیدم, با سلام و علیکی مقتدرانه و رسمی سوئیچ و موبایلم رو روی میز گذاشتم یه ده دقیقه ای حرف زدن و تو همون جلسه گفتن چهار زمینه کاری داریم, یک و تا چهار رو شرح دادن گفتن کدوم رو مایلید, من تواضع کردم ولی اون آقای انتخاب کننده گفت گزینه چهار که ته دلمم بود ولی خب روم نشد خودم مستقیم بگم و تقریبا شیک ترین و به قولی با کلاس ترین کارشون بود رو پیشنهاد داد و منم با تواضع و منت گفتم هر جور صلاحه ...

 

بارها تو مصاحبه های کاری و اینها معمولا تیپ نمیزنم و خیلی به ظاهرم نمیرسم و همیشه بر این عقیده بودم که من به لباسم ارزش و قدر میدم نه اینکه به خاطر لباس و ظاهر وم جایگاهم بخوان به من احترام بذارن, ولی بعد از چهل و چند سال بهم ثابت شد برای ورود و برخورد اول و انتخاب ها ظاهر و پوشش نقش موثری داره, هر چند در ادامه کم کم نقشش کمرنگ بشه, ولی وقتی یه جا افتادی دیگه کسی که نمیتونه بیرونت کنه!

 

الان میفهمم اون فرصت هایی که داشتم چرا از دست دادم, هر جند اون فرصت ها منو از دست دادند ولی باز میتونستم منشا خیری میبودم اگه بیشتر حفظ ظاهر میکردم و انقدر متواضع و خاکی و افتاده نمیبودم و یکم قیافه میگرفتم و شیک برخورد میکردم.

 

 

 

بعدا نوشت:
یادداشت قبلی تحت عنوان کلاش, غیر منصفانه و ناقص بود و من از بیان و انتشار اون واقعا از دوستان معذرت میخوام و امیدوارم که من رو بخشیده باشن

۲۳ دی ۰۲ ، ۱۱:۵۶ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۳
این جانب

کلاش!

یکی دو تا از خواننده ها یه نظری دادن, مدت هاست دارم بهش فکر میکنم, البته پیام های مشابه این رو چند وقت یه بار دریافت میکنم:

 

 

 

"ماوا جونت پست گذاشته نمیری واسش نظر بذاری؟؟"

 

"سیاه مست عاشقته؟"

 

 

 

خب راستش واقعا نمیدونم چرا کسی همچین برداشتی از من کرد تا با یکی از عزیزان راجع به این موضوع حرف زدم, برگشت گفت خب روت کلاش دارن!

 

 

 

گفتم کلاش چیه؟؟

 

گفت کراش بابا ک رررراش!

 

گفتم یعنی چی کراش دارن گفت یعنی خودت نمیدونی و به خودت نمیگن ولی دوستت دارن, گفتم خب میدونم کراش یعنی چی ولی آخه من چه نکته و نقطه جذابی دارم اونم از طرف آدم هایی که اساسا همیشه مخالف من هستن و من اساسا نظری موافق میل و اعتقاد اونها ندارم, آخه مگه میشه کسی روی یه نفر که قبولش نداره کلاش بزنه!!

 

 

 

من واقعا برام خیلی جالبه, رفتم ببینم چرا باید کسی همچین حرفی بزنه, در حالی که من فقط چهارتا وبلاگ رو دنبال میکنم و فکر کنم دو سه تا دیگه رو میخونم, و تقریبا جایی نمیرم مگه اینکه خیلی گذری و اتفاقی, دو تا خانم هستن, یکی خانم ماوا است خب واسه من نوع زندگیشون, نوع اعتقاداتشون خیلی تحسین برانگیزه, اصلا افتخار میکنم در عصری زندگی میکنم که همچین آدمی وجود داره و من میتونم به عینه یه آدم توانا و سلامت رو ببینم, یکی هم خانم سیاه مسته, که نوع و زاویه تحلیل و نگاه شون برام دریچه هایی رو باز میکنه, با اینکه شاید همه تحلیل هاشون رو قبول نداشته باشم ولی زاویه هایی رو باز میکنه که برای تشخیص خودم لازم دارم از طرفی نوع دغدغه مندیشون خیلی ارزشمنده, و من عاشق انسان هایی هستم که آروم نمیشینن و دغدغه خیلی چیزای اساسی و درست رو دارن, بقیه هم سالم هستنا ولی این آدمها برای من خیلی الگو هستن و از طرفی احترام من رو حفظ میکنن و به ریش سفید من بی احترامی نمیکنن و تقریبا خیلی کم پیش میاد تو وبلاگ خانمی نظر بدم هر چند گذری شده و نتونستم خودم رو کنترل کنم چون واقعا ابا و اکراه دارم تو وبلاگ خانم ها نظر بدم به خاطر نوع برخوردهای زننده و سخیفشون و طرز فکرهای خودخواهانه و متوهمانه شون.

 

 

 

چند تا آقا رو هم میخونم یکیشون جناب شنگوال العلماست, حقیقتا گنجینه قرآنی هستن, چنان موضوعات و موارد رو مستند و متقن توضیح میدن که آدم به شکل خارق العاده ای اعتقادش به اینکه قران برای همین الان و امروز نازل شده مستحکم تر میشه؛  یکی دیگه جناب مراته تحلیل های جامعی دارن, نوع دغدغه هاشون اصولی و مبناییه, قطعا هر باری که مطلبی منتشر کردن یه چیزی به من اضافه شده, منظورم از یه چیز یه مطلب و نکته نبوده یه پنجره و باب بوده ...

 

 یکی دیگه شاگرد بناست اصول و سبک زندگی فوق العاده ای داره, نوع رابطه زن و شوهر, باهم و با بچه هاشون و حتی اطرافیان و اقوامشون برام خیلی درس آموزه و استفاده میکنم.

یکی هم حاج آقای قاسم پور یادداشت های من, نوع تحلیل هاشون نکات خیلی خوبی رو برای من داره حتی اگر مخالفش باشم برام زاویه های خوبی رو باز میکنه و این خیلی خوبه و مورد نیازمه 

 

 

 

 

 

با نهایت احترام باقی افراد یا روزانه نویسن که من به شدت متنفرم از روزانه خوندن, بهم حس خوبی نمیده مخصوصا اون روزانه نویس هایی که فقط اتفاق مینویسن بدون هیچ نتیجه گیری و اشاره ای ...طرف زائیده, غذا سوزونده, مریض شده, دفاع کرده و باشوهرش دعوا کرده, با خانواده شوهرش مشکل داره, بچه ش شاشیده و ... هر روز میاد روزانه تحویل میده بیشتر رو مخه و برخی هم که مذبذب هستن و هر روز یه مدلی ن, یه عده هم که مصیبت نامه نویسن و شکست عشقی ن و همه ش ناله ن,  نهایتا یه عده عقب مونده غرب گدا و نفهم و کج فهم هم هستن که فقط خودفروشی بلدن و خوش رقصی برای دشمن های این مملکت و ایراد و انتقاد های بی سر وته از کشور و مسخره کردن مردم و تاحتی شهدا که دیگه معلومه محل سگ هم نباید بهشون گذاشت.

مگه دیوانه ام خودم رو اسیر کسی کنم که ثبات شخصیتی و روانی نداره و همش غرق توهمات احمقانه شه 

 

البته موردی اگر ببینم کسی مشکلی داره از باب دلسوزی و پدری میخوام بهش کمک کنم ولی اغلب آدم ها فهم درستی از محبت و پاسخ به محبت و احترام به بزرگتر ندارن و این باعث میشه خیلی خودم رو محدود کنم تو نظر دادن و کمک کردن ...

 

 

 

جا داره اضافه کنم نه اونهایی که برام الگو هستن کامل بهشون کلاش دارم و نه اونهایی که نیستن کامل ازشون متنفرم و فراری  و من فقط بخش ها و برآیند های مثبتشون برام ملاکه, و الا از قضا از خیلی شون حتی گله و کدورت هم دارم به واسطه افراط در برخورد و عدم حفظ حرمت و اینها؛ ولی خب با همه این تفاسیر باز برام اون بخشیشون که درسته ارزش مند و قابل احترام و تحسینه و ابایی ندارم که علنی اعلام کنم، همین.

۲۰ دی ۰۲ ، ۱۵:۵۴ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۹
این جانب

با ما چیکار دارید؟؟

ما تو کشور خودمون مراسم ملی میگیریم، با ما چیکار دارید که سر راهمون بمب میذارید، مگه ما با شما کاری داریم!!

 

:((

 

خدایا نذار دشمن هامون شاد شن و همه شون رو ذلیل کن!

 

البته وقتی این وحوش بی وجدان و جانی بشری ما رو مورد حمله قرار میدن یعنی مسیرمون، راه حقه که ناحق های عالم نمی‌خوان ما خوش باشیم

 

یه عده قلیلی عین نظر دهنده اول این متن، منتظرن یه غمی تو این کشور پیش بیاد یه مصیبتی پیش بیاد خوشحال شن و صداشون و بالا ببرن، دقیقا عین بی بی سی و منافقین و بقیه عمله هاشون تو داخل ...

واقعا رقت انگیزترین حالت انسانیه وقتی که مصیبت هم نوعت باعث خوشحالی و بل گرفتنت بشه

۱۳ دی ۰۲ ، ۱۶:۵۸ ۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
این جانب

وقتی میخوای زن بگیری (قسمت چهارم)

بخش اول:

خواهر یکی از دوستان, شنیدم در حال جدا شدنه, بهش زنگ زدم که باهاش حرف بزنم, یک ساعتی باهم حرف زدیم, میگفت شوهرم بهم توجه نمیکنه, ما یه عکس مشترک و یه مسافرت دو تایی نرفتیم, همه ش با خانواده خودش و پیش مادرش ایناست و از همین چرندیاتی که خیلی از زن ها میگن, هرچند اونجوری که اون میگفت هم نبود و مثال های نقض زیادی ازش پیدا کردم بهش میگم خب به فکر دو تا دخترت نیستی, گفت اونا زندگی خودشون رو دارن منم سبک زندگی خودم رو دارم, تا کی باید به پای اونا بسوزم منم حق دارم زندگی کنم, بهش میگم زندگی کردن یعنی تو آرایشگاه بودن و کافه رفتن و پای بساط قلیون بودن و تو اینستا ول چرخیدن... گفت آره من اینا رو دوست دارم و شوهرم نمیذاره ... 

این دختر یکی از جذاب ترین اندام های ممکنه رو داره, خیلی توپه, ولی همینقدر هم گاوه و نفهم!

(متاسفانه شوهرش خر شده علاوه بر مهریه زیاد نصف خونه رو هم به نامش زده و این زنه هوا برش داشته بعد از 15 سال زندگی مشترک تازه یادش افتاده که جوونی نکرده و داره همه اموال اون پسر بیچاره رو بالا میکشه, متاسفانه خانواده خیانت کار دختره هم دارن ازش حمایت میکنن)

 

بخش دوم:

دیروز ظهر رفته بودم یه کاری داشتم تو یه جایی, یه بخشی که ارباب رجوع زیاد ندارن البته, یه دختره بود خوشششگلا, ماه! چشما یه رنگ فوق جذاب سبزآبی, یه حالی بود, یه ملاحت عجیبی صورتش داشت, لباش با آدم حرف میزد, از این ور قد و بالا و اندامش هم معلوم بود خیلی خوب بود, از اون چادری خوشگلا بود, یه لباس قشنگم ست کرده بود محشر؛ نگاه کردم به دستش دیدم حلقه داره, گفتم خوش به حال شوهرش عجب چیزی تور کرده و بلیطش برده.... تا اومدم باهاش حرف بزنم دیدم ای دل غافل عین سگ آقای پتیبل پاچه میگیره, اخلاقش گند بود به معنای واقعی کلمه, سگ بود!

 

بخش سوم :

هفته پیش عیال برای برادرشون خواستن برن یه دختر رو ببینن, عکس دختره رو به من نشون داد گفتن خوبه قشنگه, گفتم آره خوشگله خوبه, ولی باید بری ببینیش حالا زشتم باشه برو ببینش, چون دیدن یه چیز دیگه است با عکس که نمیشه آخه؛ بالاخره رفت و اومدن بهم گفت دختره و خانواده ش خیلی خوب بودن یه خانواده آروم و فهمیده, فقط یه اشکالی بود ... پرسیدم چه اشکالی؟ گفت دختره ظاهرا مشکل شنوایی داره و یکمم لکنت داره؛ گفتم که خاک تو سرت نکنن این که عیب نیست, زنی که کر باشه و لال یه نعمت خیلی بزرگ واسه شوهرشه, به خدا اگه میتونستم من خودم میگرفتمش ... گفت داداشم فعلا اینایی که تو میدونی و نمیدونه, گفتم خب جوونه دیگه جاهله!

 

پسر خوبم! وقتی میخوای زن بگیری به این نگاه نکن دختره خوشگل باشه, خوش اندام باشه, چادری باشه, مدرک تحصیلی و جایگاه کاری و اجتماعی بالایی داشته باشه, به این فکر کن که آدم باشه, فهمیده باشه و رام, نه وحشی و نمک نشناس و دریده ...

تازه اگرم پیدا کردی هم هییییییییییچ وقت و تحت هییییچ شرایطی مهریه زیاد نکن چیزی هم به نامش نکن, هیچ حقی هم تو محضر بهش نده به خصوص حق طلاق و اینها.

 

 

یادداشت های مرتبط:

زن های بی عرضه !

جدایی حامد از زنش

وقتی میخوای زن بگیری (قسمت سوم)

وقتی میخوای زن بگیری (قسمت دوم)

وقتی میخوای زن بگیری

مادر و ببین دختر و ببر ؟

۱۰ دی ۰۲ ، ۰۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۵
این جانب

با مظلومیم یا ظالم؟؟

امروز خبر شهادت یکی از بزرگان و قهرمانان این کشور تو سوریه منتشر شد، دوباره تلویزیون تبریک و تسلیت گفت ...

من تو دلم گفتم مگه برای شهادت و تیکه تیکه شدن بزرگترین سردار تاریخ این تمدن چه غلطی کردیم که بخوایم واسه این سردارمون کار خاصی بکنیم.

 

واقعا اخبار تلویزیون رو اعصابمه، چپ و راست داره از پیروزی مقاومت میگه و من فقط حرصم در میاد .. نمیدونم از کدوم پیروزی داره حرف میزنه، مگه ماغلطی کردیم

 

تا یادم نرفته اینو تاکید کنم انفعال و بی عملی امروز جمهوری اسلامی علیه آمریکا و اسرائیل اگه درصدی متاثر از نارضایتی های بخشی از مردمه که تو استادیوم به پرچم فلسطین هو کشیدن و اون مردمی که الانم دارن جمهوری اسلامی رو مسخره میکنن و تضعیف میکنن تو خون اون زن و بچه هایی که صدتا صدتا دارن شهید میشن شریکن...

 

این دنیا یا باحقی یا با کفر، یا با مظلومی یا ظالم، اگه حرف و زبان و عمل و نوع نگاه ما مظلوم و قدرت مظلوم رو تضعیف کنه ما سمت ظالم و جنایتکاران تاریخ خواهیم بود

۰۴ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۰ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

الحمدلله

میگم چطور میشه همه خانوادت رو بکشن، بچه ت تیکه تیکه بشه و تو بگی حسبنا الله، الحمدلله ؟؟؟

 

چطور میشه یکی، یه ملت دو میلیونی به این حد از ایمان برسن!!

 

 

اون ۲۰ میلیون پیاده رو اربعین که چپ و راست به جای خدا همه چیو از غیر خدا میخوان و مدد میگیرن، و فکر میکنن با یه پیاده روی و عزاداری عاقبتشون رو بیمه میکنن کجان؟؟

اصلا میتونین درک کنین حسبنا الله یعنی چی؟؟؟

فرق توحید و ایمان واقعی با ادعایی رو میتونین بفهمین؟؟

۰۲ دی ۰۲ ، ۲۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۸
این جانب

تهران اشغال شده!؟

75 روز گذشته

حدود 20.000 نفر نا قابل زن و بچه آدمیزاد هم تیکه و پاره شدن

 

آنکارای اردوغان هم زمان هم اسرائیل رو داره محکوم میکنه, هم از چند میلیارد تجارت ش با اسرائیل لیری کم نشده!

 

دوحه قطر که همزمان پا در میونی داره میکنه بین اسرائیل و حماس از پایگاه های امریکایی ش بمب های بزرگ و مخرب امریکایی گسیل میشن به اسرائیل

 

امارات و عربستان و اردن و مصر و کل جهان اسلام هم همینطور, بی خاصیت و متفرق و مدعی و خائن!

 

جمهوری اسلامی هم هر روز داره اعلام میکنه که اسرائیل از خطوط قرمز نباید رد شه و اسرائیل هم رد میشه و آب از آب تکون نمیخوره ... و دل خوشه که گوشه کنار عالم حالا چند صد نفر فعال ضد جنگ تظاهرات کنن و شعار بدن فیری فیری پلستاین   یه خمپاره بخوره به یه گوشه حیاط یه خونه تو یه کوره دهاتی تو اسرائیل!

هیچ کس هم نه حرفی میزنه و نه کاری میکنه درست عین ماجرای حاج قاسم, ببخشید حرف که زیاد میزنن ولی عمل تقریبا هیچ!

قرار بود تلاویو و حیفا رو با خاک یکسان کنیم!(آقای جمهوری اسلامی, من میدونم این حرف به این سادگی ها نشدنیه, ولی توقع ندارین که حلوا حلواتون کنیم و باز به عملکرد و ادعاتون افتخار کنیم که)

حزب الله لبنان هم تا شعاع هزار متری لب مرز خودش رو هدف میگیره و ازش فیلم میگیره منتشر میکنه

 

باز دم غیرت حوثی های قهرمان یمن گرم, ای ول به غیرتشون, برای بی غیرت هایی مثل ما معلم بزرگی هستن با هییییییچی اون همه کار کردن و میکنن و از هیچی نمیترسن.

البته ایمان اهالی غزه همچنان ستودنیه, تو این غربتی که گیر کردن باز یاد خدا همراهشونه, همه توسل و توکلشون به خداست.

 

 

در بد مهلکه ی تاریخی گیر کردیم, در بد بزنگاه تاریخ سازی قدم نگه داشتیم و منفعل شدیم ... 

به قول بزرگواری فرهیخته و اهل درد:

تهران ....یا سرور صنعا و بیروت و بغداد و دمشق می شود یا حومه ی تل آویو و آبریزگاه واشنگتن

 

+ معلم مدرسه بچه از ما پول گرفته میگه برای جشن یلدا میخوایم, تلویزیون هم که از الان رفته پیشواز یلدا, خب باید شاد باشیم برای یلدا آخه معجزه بزرگ الهی و عید بزرگ ماست, یه آیه ای نازل شده, پیامبری تو اون روز مبعوث شده, نباید وسط تیکه تیکه شدن چند هزار تا بچه که از شادی خودمون بگذریم!

 

++ من با همه حرفای بالا کاری ندارم, تو این وانفسا من چه خاکی باید توی سرم بریزم؟؟؟

۲۹ آذر ۰۲ ، ۰۷:۴۷ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲
این جانب

خاک بر سر این دنیا

وقتی هنوز مدرسه نمیرفتم فکر کنم 5 یا 6 سالم که بود, قشنگ یادمه به خودم میگفتم که ببین الان بچه ای هرررر کاری دوست داری میتونی بکنی و خیلی خوبه و خوش میگذره, بعدا که بزرگ شدی خیلی کارا نمیتونی بکنی و خیلی چیزا برات سخت میشه ... قشنگ این فکر اون سالها رو یادمه و الان که بزرگ شدم واقعا به این باور رسیدم که کاش همون بچه میموندم و این همه چیز نمیدیدم ...

 

نمیدونم چقدر باورپذیره و این حرف رو قبول دارین, اینکه این دنیا با همه وسعت خودش یه جای تنگ و بی مقداره که جز غم و ناراحتی چیزی با خودش نداره, گشنته میخوری دلت سنگین میشه, پول نداری پول دار میشی همه فکرت مشغول میشه, زن نداری زن میگیری بلای جونت میشه و... تا میای لذت بچه تو ببری بزرگ میشه دردسرهاش شروع میشه, تا میای کنار پدر مادرت باشی میبینی داری از دستشون میدی و ...

 

یعنی خاک بر سر این دنیا که هیچ چی نداره, هر چیزی هم که داره کوفتت نکنه بهت نمیده!

 

+ بعضی وقت ها یه چیزی تو دلت میگذره که به هیشکی نمیتونی بگی, چون هیشکی نمیتونه بفهمه چی میگی! درست عین دیروز وقتی تو بهشت زهرا سر مزار پدر عزیزترین آدم زندگیم رفتم و نتونستم جلو برم, چون نباید جلو میرفتم ... :((

 

++ 70 روز از جنگ غزه میگذره, اونا روزی چند صد نفر میکشن, یا یه بمب یه برج مسکونی رو یکهو میارن پائین اینا دلخوشن یه خمپاره زدن به یه خونه ویلایی چند تا آجر خونه ش رو تخریب کرده و رعب و وحشت ایجاد کرده, هر چند اون همه بمب های امریکایی رعب و وحشتی در دل فلسطینی ها ایجاد نمیکنه البته!

 

۲۵ آذر ۰۲ ، ۰۷:۳۴ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
این جانب

روح الروح

 

و این فیلم

 

من چطوری بچه مو بغل کنم

 

ایمان چه قدرت عجیبی در غزه نشون میده

 

بابایی چطور دلت اومد ...

 

:((((((

۱۱ آذر ۰۲ ، ۲۱:۳۰ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲
این جانب

دوباره بمباران شروع شد، من چیکار کنم؟؟

امروزم صد و خورده ای آدم شهید شدن، تا الانم ۱۶ هزار نفر شهید شدن، حدود نصفشون بچه ن، پدری بچه کشته شدشو بغل میکنه میگه حسبنا الله ...

انقدر باغیرت و با شرفن ذره ای اعتراض، ذره ای غصه و بی توکلی، ذره ای بی حجابی و ذره ای بی ایمانی از غزه مخابره نمیشه ...برعکس ایمان در جریانه، زندگی در جریانه و ...

 

فقط تو رو خدا یکی بیاد به من بگه با این داغ تو دلم چیکار کنم؟؟

تو رو خدا یکی بیاد بگه من چیکار کنم!!

 

بچه م تب کرده و من خجالت میکشم ازین پدر های طفل های شهید ...

۱۰ آذر ۰۲ ، ۲۱:۰۸ ۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
این جانب