دیروز بعد از توافقی که به واسطه دل گندگی پدر داماد صورت گرفت، عروس خانم و آقا داماد رفته بودن که برن نشون بخرن ...
آقا پسر تو مکالمه شبانشون به دختر خانم گلگی کردن که چرا شرایط او رو درک نکردن و اونطور تحت فشارش گذاشتن و دختر خانم هم تو مسیر به آقا پسر گفتن که چرا تو جلسه حرف زده و چرا فلانی (من) تو جلسه حدیث خونده و ما خودمون سی ساله تو قال الباقر و قال الصادقیم ...
و نتیجه که دختر خانم دست پیش گرفته که اخلاقشون به هم نمیخوره و کلا کات کردن.
آقا پسر دیروز تو خونه ما بود و با ناراحتی این رو تعریف میکرد ...
منم خیلی عادی بهش گفتم به درک! و خدا رو شکر بهتر!
هر چند بعدشم بهش توضیح دادم که این خانواده اهل ادا در آوردن و گربه کشونن، اهل بازی کردنن و الان توقع داره تو نازش رو بکشی که طاقچه شون بالا بره و ... و این خانواده اساسا به درد نمیخورن و برو خداتو شکر کن که خودشون نخواستن ... هر چند تو اگه پیش میرفتی نباید تو رودربایستی قرار بگیری و باید تو هر مرحله ای که به این نتیجه رسیدی به دردت نمیخوره تمومش میکردی ...
بیچاره پسر و خانوادش خیلی مأخوذ به حیان و ناراحت بودن، کلی از خواستگاری های خودم و نمونه های مختلف براش گفتم که کلا این جماعت ارزش ادامه ندارن، و بهترین پاسخ به این جور آدم ها حذفشون در دایره خواستنمونه!
+ دختر پسر ها باید خیلی همدیگه رو بالا پائین کنن، این روزا خیلی ها دنبال خیلی چیزها هستن جز عین آدم و بدون ادا ازدواج کردن!