وقتی پدرم فوت شدن، چنان غم سنگینی همه وجودم رو گرفت و چنان کمرم شکست که تا سالها و همین الانشم هر وقت به یادشون میافتم اشک پهنای صورتم رو میگیره... 

عجیب دلتنگ بابام میشم، هر روز و هر لحظه...

هر هفته بهشت زهرا اگر نرم انگار کاری نکردم،‌حتی روزهای تعطیل حس میکنم وظیفه دارم برم سرخاکشون ...

اون اوایل شب ها با گریه از خواب بلند میشد و عیال بیچاره هاج و واج فقط میخواست منو آروم کنه ... ولی آروم نمیشدم ... جوری که همسایه ها به ترحم و نه اعتراض گفته بودن که صدای گریه شوهرت میاد و چقدر فوت پدرشون روش اثر بدی گذاشته ! 

هر سریال و فیلمی میدیدم که یکی توش میمیره چنان اشک میریختم که خدا میدونه ...

حتی وقتی بهبود تو سریال پایتخت برگشت و پسرش رو برد دوچرخه سواری انققققددر گریه کردم که خدا میدونه 

 

این روزها چند ماهی از نبود حاج قاسم گذشته و من بیشتر از دلتنگی پدرم دلتنگ حاج قاسمم!

 

:(((

 

+ تاحالا چند نفری آهنگ پیشواز گوشیم رو مسخره کردن، بعضی ها هم به ایشون با لحن مناسبی حرف نزدن و من سکوت کردم، ولی هنوزم عکسشون پشت شیشه ماشینمه و یادشون تو قلبم!

آخر هر هفته دلم میخواد برم به خانوادش تسلیت بگم، حتی هفته پیش که از جلوی شهرکشون رد شدم، نمیدونین چقدر دلم میخواست برم دم خونه شون ولی خب نمیشد!

و اینکه برنامه ریختم اولین سفری که ان شالله بعد از کرونا بریزیم کرمان باشه؛