من دیگه خورده شیشه ندارم.

دو ماهی میشه که بین انگشت شصت و انگشت کناری پام متورم شده و درد خفیفی داره, به حساب اینکه جوش یا چیزی شبیه این فشارش میدادم درد میکرد انگار یه چیزی توش باشه بخواد بزنه بیرون ...

 

چند روزی بود که زخم شده بود, یه تیکه دنبه و زردچوبه گذاشتم که زخمش عفونت کرده, عفونتش رو بگیره, موقعی که داشتن پانسمان دنبه رو عوض میکردم دستم به یه چیز تیز خورد دیدم نوک تیز یه شیشه است ... با ناخنم کشیدمش بیرون, یکم خون اومد و دیدم یه تیکه شیشه نازک تقریبا یک سانتیه ...

رفتم تو سوابق پزشکیم نگاه کردم دیدم سال 92, مرداد ماه, یه جراحی پا داشتم!

 

داستان این بود که یکی از اقوام زن و شوهر باهم دعوا کردن, خانمه زنگ زد فلانی پاشو بیا منم خودم رو رسوندم و دیدم تمام شیشه های خونه ریخته و زنه بیهوش شده و مرده هم یه گوشه افتاده بود, منم یهو پام رفت روی یه شیشه شکسته و فرداش رفتم بیمارستان که شیشه رو بیاره بیرون جراحه گفت هیچی پیدا نکردم, همون موقع هم بهم یکی از اقوام گفتن دنبه بذار خودش میکشه بیرون دیگه من نذاشتم و رفتم پیش جراح و اونم پیداش نکرد و تقریبا ولش کردم ولی ته ذهنم یادم بود که شیشه بیرون نیومده ...

 

تقریبا هیچکسی باورش نشد, این شیشه ده ساله تو بدن من مونده و همین چند روز پیش خارج شد.

 

 الان من دیگه خورده شیشه ای ندارم!

 

۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۴:۴۴ ۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
این جانب

رمز به همه داده میشود جز یک نفر یادداشت قبلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مهر ۰۲ ، ۲۱:۱۹ ۱ نظر
این جانب

رمز فقط یک نفر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ مهر ۰۲ ، ۰۹:۴۹ ۰ نظر
این جانب

وسط مهمونی

الان وسط مهمونی ای هستم برای وعده شام، شمردم ۱۴ نفریم، غذا که نصفش از بیرون اومده بود، یک هفته است تو تدارک این برنامه ن، همه هم یه جور لباس پوشیدن انگار عروسیه، الانم سر و صدا میاد که فلان ظرف تو ظرف شویی جا نمیشه...

یعنی این حجم از تکلف و ادا و افه واقعا خسته کننده و تهوع آوره، انواع و اقسام غذا ها و نوشیدنی ها بود ولی من اندازه خودم خوردم و کاش نمیخوردم، الان دلم درد گرفته ... 

 

حالم ازین مجالس اینطوری که زن خونه در گشادی و تنبلی و بی هنری و بی سلیقگی محضه و فقط واسه فیس و افاده و ادا مجلس گرفته و هیییییچ محبت و صمیمیتی توش نیست بهم میخوره

۰۶ مهر ۰۲ ، ۲۲:۲۹ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
این جانب

دل و رو سیاه!

هر وقت یه کار خوبی میکنم یا یه موقعیت خوبی برام پیش میاد به جهت اعتقادی و اینها, نمیدونم چی میشه پشت بندش یه غللللللطی, یه گناهی میکنم که تا حالا نکردم. انگار یه کرم خاصی دارم که اندازه کار خوبه یا موقعیت خوبه باید یه گناه بزرگی به اندازه اون انجام بدم که تعادل برقرار بشه!!!!!!

 

تقریبا همیشه وسط انجام گناه, هی با خودم میگم فلانی این کار من طبق فلان و بهمان آیه قران گناهه ها... نکن!

کلی آیه و حکم شرعی جلوی چشمم ردیف میشه ولی باز انجام ش میدم ...

تقریبا هر چی فکر میکنم گناه ناآگاهانه انجام ندادم و همه گناه هام رو میدونستم گناهه و انجام دادم.

 

بعدش که عذاب وجدان میگیرم و استغفار میکنم, به خودم میگم مسخره کردی خدا رو؟

یا خودت رو مسخره کردی آشغال عوضی؟

هر غلطی دلت میخواد میکنی و میدونی نباید بکنی و خودت رو به خریت میزنی و دوباره استغفار میکنی!؟

 

نگاه میکنم به خودم خدا تقریبا همممممه چی بهم داده, تقریبا همه نعمت های مادی و معنویش رو به من تمام کرده ولی من تقریبا قدر هیچکدومشون رو نمیدونم ... از روز اول فقط حفظ ظاهر کردم و سعی کردم خودم رو خوب نشون بدم که رو سرم قسم بخورن ولی خودم میدونم که چه ... هستم!

 

تقریبا هیچ کاری نکردم و دست هام خالی و پرونده سیاهی دارم...

 

سرجدتون نیاین بگین خدا میبخشه و امید داشته باش و از این حرفها, اینا رو خودم میدونم؛ من حرفم اینه که من نباید کاری میکردم اونم ایییییییییییییین همه سال و اونم اییییییییییییییییییییییییییین همه تکراری! 

من دوست داشتم دست نخورده و بکر میرفتم نه اینجوری رو سیاه و دل سیاه و داغون!

:((

 

+ چقدر امروز مدرسه رفتن بچه ها خاطره انگیز و دوست داشتنی بود, خودم وسط راه پیاده شدم که با بچه مدرسه ای ها چند قدم پیاده برم ... بوی ماه مهر, ماه مهربان...

۰۳ مهر ۰۲ ، ۰۹:۵۹ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
این جانب

عمرم به پائیزش رسیده

امروز قبل از نهار 1600 تا نظر خودم در سایر وبلاگ ها رو پاک کردم و حدود 800 نظر خصوصی که داشتم رو هم همین طور...

خیلی سخت بود دونه دونه باید حذف میکردم ...

همه وبلاگ هایی رو هم که دنبال میکردم قطع دنبال زدم

 

چند روزه دارم با خودم به این موضوع فکر میکنم که وبلاگ جز وقت تلف کردن و روابط ناسالم و غلط و فاسد چیزی برای من عایدی نداشته, شاید چیزهایی آموخته باشم و آدم هایی رو شناخته باشم ولی یه عمر از من گرفت, بیست ساله هر روز مواقعی که فعال بودم وبلاگ چک کردم و ساعت ها نظر دادم و نظر گرفتم و ...

 

حالم از این وضعیت به هم میخوره, بی کاری این سالها و تلف کردن عمر و ساعات زندگی م واقعا دردآوره, آزار دهنده است, هزارتا کار میتونستم بکنم, بیشتر کنار خانواده م باشم, بیشتر درس بخونم یه فنی هنری چیزی یاد بگیرم و ... اما دریغ و افسوس فقط کل کل کردن و از هر چیزی اندازه یه سطح کم عمقی دونستن عایدم شده و این یعنی بی ارزش ترین چیزها ...

نه هنری بلدم, نه فنی و نه کار خاصی میکنم ...

با اون همه استعداد و توانایی همه وقت و انرژی م صرف جدل کردن و کل کل کردن گذشت ...

همه استعدادهام تلف شد

و البته خودم باعث اتلافش بودم و هستم ...

 

از این مسخره بازی های دخترونه که وبلاگ و ببندن و دو روز بعد بیاد حالم بهم میخوره, میدونم هم دو روز دیگه این حس پشیمونی رو میذارم کنار و دوباره این کار احمقانه بیهوده رو شروع میکنم ...

 

+داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید ...

۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۴:۰۸ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳
این جانب

مشهد

بعد از سه روز تو راه رسیدیم به مشهد.

فکر کنم این پنجمین سفرم به مشهد بود و یا نه ششمین, و سومین با ماشین خودم...

وقتی رسیدم خیلی بزرگراه های مشهد به چشمم اومد, چقدر پیشرفت داشته و چه شهر بزرگیه مشهد, من دفعات قبل اینطوری ندیده بودمش ...

از مشهدی ها هم بگذریم, همون طور که از شمالی ها تو مسیر چیزی نمیخوام بگم ....

 

تو حرم چرخ میزدم که عیال زنگ زدن و گفتن بیا رواق امام خمینی بنی فاطمه میخواد مداحی کنه ...

منم بعد از نماز خودم رو رسوندم اونجا... خدارو شکر با یکم صبر یه جای خوب گیر آوردم و رفتم تکیه دادم زیرمم فرش نرمی بود و راحت بودم(هیچ چی مهم تر از جای نرم و راحت برای من تو یه مجلس بودن نیست, هم نزدیک باشم, هم زیر باد کولر نباشم, هم تکیه گاه داشته باشم هم جایی باشه پامو دراز کنم, هم صدای بلندگو اذیتم نکنه و کلا راحت باشم)؛ 

 

بنی فاطمه و مهدی رسولی و مهدی سلحشور و احمد واعظی میخوندن و آقای پناهیان و دکتر عالی و آیت الله کازرونی سخران ها بودن و تقریبا دو مرحله یا سه مرحله برنامه داشتن, یه سخران و یه مداح و دوباره سخنرانی و مداحی ... البته مداح های خود حرم و بعضی هیات ها هم وسط ها میخوندن ... حدودای ساعت 12 شب اول بود که دیدم داره جمعیت یهویی زیاد میشه گفتم چی شد مگه مراسم تموم نشده, گفتن نه یه مداحه معروف داره میاد, گفتم کیه گفتن علیرضا اسفندیاری ... گفتم کی هست, توضیح دادن ترکی میخونه و منم گفتم ببینم این جمعیت که یهو دو برابر شد واسه چیه این آدمه که اسمشم نشنیدم دارن جمع میشن...

این پسر خوند, قریب دو ساعت یه بند, بدون توقف, بدون کاغذ, حفظ شور داشت و روضه بود و مداحی ... به قدری عالی بود که همممممه اون مداح معروفا در مقابلش عملا بازی بازی داشتن میکردن و کاری نکرده بودن, واقعا عالی بود ...

 

یعنی تو عمرم همچین لذتی از مداحی نبرده بودم, سه شب آخر رو  میدونستم شلوغ میشه, حدودای یک ساعت مونده به نماز مغرب میرفتم یه جای خوب گیر میاوردم و تا حدودای سه صبح که برنامه داشت میموندم و راحت تکیه زنان برنامه ها رو تماشا میکردم ... اون ور هم عیال اینا بودن وسطا یه چیزی میدادن میخوردیم و از برنامه ها استفاده میکردیم ... بچه هم بغلم میخوابید یا بازی میکرد ولی مداحی اسفندیاری واااااقعا معرکه بود, این مداحای معروف باید جلوش لنگ بندازن!

 

روز شهادت امام رضا هم که چند تا مداح دیگه میخواستن بیان چارپایه خونی که ما دیرمون بود و باید میومدیم خونه, دیشبش تو برنامه رضوان ناهار امروز رو دعوت حرم امام رضا جان بودیم, ناهارش و به ما داد و ما هم یه خدافظی کردیم و راهی شدیم و کلی وسط راه موکب بود که ازمون پذیرایی کنن, شب وسط راه خوابیدیم و فردا رسیدیم خونه ...

 

خیلی چسبید, خیلی خوش گذشت...
به اندازه تمام عمرم تو روضه ها و نوحه ها اشک ریختم ولی خیلی کیف کردم و لذت بردم, خیلی حال داد ... 

خیلی خیلی چسبید, حال و هوای مشهد خیلی باحال بود, بیشتر موکب ها اصفهانی ها و مرکز ایران بودن و بیشتر دسته ها ترک بودن و شمال غرب ایران ...

حس و حال بی نظیری بود, فکر کنم فضای اربعیین هم همینطور باشه که مردم اینقدر مشتاق حضورش هستن ...

 

خیلی چسبید, خدا روزی همه تون کنه.

خدا رو شکر 

واقعا خدا رو شکر که طلبید و روزیمون کرد

۲۹ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۲۲ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
این جانب

بابا جونم رسیدیم

همیشه وقتی میرفتیم سفر و بابا خونه میموندن به محض اینکه می‌رسیدیم به مقصد یا برمیگشتیم خونه سریع زنگ میزدیم مرحوم بابام، که ما رسیدیم، اون خدا بیامرزم میگفتن خدا رو شکر ...

 

الانم میخوام بگم بابا جونم رسیدیم خونه، بابا امام رضا جونم رسیدیم خونه صحیح و سالم.

خدا رو شکر 

۲۷ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۳۹ ۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
این جانب

سلام به مهمون ها

سلام

یه موضوع مهمی مدت هاست ذهن منو مشغول خودش کرده

جالبه 

خیلی خیلی هم جالبه

من اعتقاد به زیارت به شکلی که عموم مردم دارن، ندارم، یعنی ابدا نمیام زیارت چیزی طلب کنم یا ثوابی جمع کنم، یا حاجتی عرضه کنم

خیلی اهل اینجور برنامه ها هم نیستم، به قیافه و تیپ و به قول این جوونا به سیس م هم نمیخوره

خیلی هم مراتبی که برای قبر امامان قائلن، اصلا و ابدا قبول ندارم

ولی نمیدونم چی میشه سرمو میزنن دمم رو میزنن کنار قبر یه امامی یه امام زاده ای خدا روزی م میکنه ...

بارها شده جاده رو مثلا اشتباه رفتیم دیدیم یه امام زاده ای وسط کوهستان یا بر و بیابون جلوی راهمون سبز شده و بدون اینکه نیت زیارت ش رو داشته باشیم خدا قسمت ما کرده...

الانم تازه از حرم امام رضا سلام الله علیه اومدیم به موقعیت اسکان مون ...

 

نکته جالبش واسه منی که هیچ وقت زیارت نامه نمیخونه و فقط برای غفران مرده ها و زنده ها قرآن میخونم هررررررر بار یه آیه میاد که توش سلام داره...

این سری به مهمون های مکرم حضرت ابراهیم صلوات الله علیه سلام دادن

هل اتاک حدیث ضیف ابراهیم مکرمین

اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما

 

باور کنین نمیدونم چه حکمتیه، هم میترسم هم ...

مطلب مشابه:

اینترنت رایگان 

۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۷ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
این جانب

چهل سال هم تموم شد!

از صبح تو راه که میومدم همه ش بی دلیل دلم می خواد گریه کنم, خیلی دلتنگ بودم...

 

از 5 صبح تا الان گریه م بند نمیاد ...خوبه هم تو راه تنها بودم و هم الان تو اتاق تنهام

 

تا همین اواخر که بابا حالشون خوب بود, همیشه ایشون یادش بود روزهای تولد و بهم تبریک میگفتن ...

 

دلم خیلی برای بابام تنگ شده :((

 

 بدون هیچ بحرانی چهلمین سال زندگیم تموم شد...

 

خدایا یادم بده چطور از نعمت هایی که به من و پدر مادرم دادی ازت تشکر کنم

خدایا خودت کمکم کن کارایی انجام بدم که تو ازش راضی باشی

نسل و بچه های صالحی به من عطا کن

خدایا (من درسته گناهکار و خطاکارم و خیلی بدم ولی عناد ندارم) قلبا ایمان دارم جز تو بازگشتی ندارم و تسلیم تو ام. 

 

احقاف 15, چه آیه قشنگی تو قران بود و من خبر نداشتم!

 

 

یادداشت های مرتبط:

چهل سالگی

عشق

کجایی کجایی ... دلم هواتو کرده

بازگشت بابا

 

آهنگ حال امروز من:

هنوزم وقتی میخندی ...

هنوزم چشمای تو مثل شبای پر ستاره است

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۲۵ ۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
این جانب

طفل معصوم

دیروز حوالی میدان راه آهن بودم, اون منطقه از شهر پر از معتاده, واقعا صحنه های اسف باری رو با چشم میدیدم وسط خیابون, کوچه پس کوچه نه ها, وسط میدون کنار ورودی مترو راااااحت مواد میکشیدن و هییییییییییچ کسی باهاشون کاری نداشت, نمیدونم چرا با این مظاهر برخورد نمیشه, هر چند جمهوری اسلامی انگار تو دستور کارش برخورد نداره, نه با بی حجاب ها برخورد میکنه نه با سگ بازها نه معتاد ها و نه موتور سوارهای وحشی و نه ... همه ش داره با مماشات از کنار این مفاسد میگذره 

 

حرفم یه چیز دیگه است البته, یه مادر و بچه ای رو دیدم یه پسر بچه معصوم و دوست داشتنی 5-6 ساله که مادره دستش رو میکشید و به سمت مواد فروشا میبرد که جنس بخره ...

نمیدونستم چی کار کنم, اون مواد کوفتی رو بالاخره میکشه و اون بچه بوش به مشام ش میرسه و اون هم ممکنه معتاد بشه ...

 

این صحنه رو نگه دارید, پریروز دفتر مشاوره بهم گفت بیا پنجشنبه به مورد خاص دارم حتما بیا, منم گفتم نیستم مورد چی هست, گفت یه زن و شوهر هرزه ن که بچه 5 سالشون شاهد تمام هرزگی های فاجعه آمیزشون بوده(مواردی رو تعریف میکرد از هرزگی اون زن و شوهر که تهوع میگیرم از بیانش اونم جلوی چشم بچه شون)

 

این بچه های معصوم چه گناهی کردن آخه, این مادرهای نفهم و بی شعور و بی مسئولیت این پدر های احمق و نادون و خودخواه چی از جون بچه هاشون میخوان ؟؟

 

بارها با چشم خودم دیدم جلوی بچه سیگار میکشن, قلیون میکشن, همینجوری لخت و پتی زنه با لباس ناجور میاد و مورد تعرض کلامی و چشمی مردها قرار میگیره(بچه ها خوب میفهمن که مردای دیگه چطور مادرشون رو دارن نگاه میکنن), جلوی بچه آرایش میکنن, سگ و گربه بازی میکنن و هزار تا کثافت کاری دیگه اونم جلوی بچه ی معصومی که از دنیا هیچ چیز کثیف و ناهنجاری نمیبینیه و شما با این کارهای خائنانه و بی شرفانه تون دارید روح و روان و شخصیت اون بچه معصوم رو به لجن میکشین ...

فقط این اغتشاشگرهای کودک کش کودکان معصوم رو نمیکشن, شما بی عرضه های بی مسئولیت هم کودک کشین!

 

مطالب مرتبط:

زن های بی عرضه

نسل گشاد

دیاثت شما عین خیانت شماست!

معترضین کودک کش

بچه های بیچاره

 و رحم اجاره ای

۱۱ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۰۵ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
این جانب

جلسه مشاوره -قسمت دوم

یادآور میشوم مطلب زیر حاوی مواردی است که بیشتر مربوط به متأهلین است و طبعا مجردین از خواندن آن سودی نخواهند برد و شاید برایشان بد هم باشد, از طرفی ممکن است از نظر شما خواننده محترم, غیر مودبانه, خارج از نزاکت, غیر قابل قبول, وقیحانه, دور از تقوا, دور از حیا و هر چیز دیگری از این قبیل تلقی شود, لذا قبل از ادامه دادن به خواندن این مطلب اگر مجردید,  اعصاب خواندن ندارید یا برایتان مهم است, بهتر است از اینجا به بعد دیگر ادامه ندهید؛

با تشکر!

 

تو جلسه مشاوره قبلی اون بنده خدا  آدم ضعیف و کند و کندذهنی بود؛ این و مشاوره اصلی بهم گفت, اما واسه جلسه بعدیش گفت این آقا خیلی شبیه اون مرده نیستا, آدم باهوشی و فهمیده ایه, فقط خسته است و نگران ...

 

راستش واقعا علاقه ای نداشتم ولی باتوجه به اصرار این مشاوره رفتم و باهم حرف زدیم ... قاعدتا اطلاعات کلی رو گرفتم و بعد وارد شدیم و من بدون داستان پردازیش فقط ازش خواستم سوالاتمو جواب بده ...

 

پرسیدم واسه چی اومدین اینجا, (راستی با خانمش اومده بود)...

گفت به اصرار خانمم که میگه رابطه ما رابطه خوبی نیست, بهش گفتم آقا میشه برید بیرون من با خانمتون حرف بزنم, گفت باشه و رفت بیرون ...

 

به خانمش گفتم خب بگین:

 

نشست گفت ما رابطه خوب و گرمی باهم نداریم, گفتم یعنی چی, چند تا مصداق بیار ...

به فکر و خواسته من احترام نمیذاره, به خواسته های من توجهی نداره, اصلا منو نمیبینه و یه سری از همین پرت و پلاهایی که خانم ها معمولا میگن

 

گفتم یعنی چی دقیقا, میگه مثلا اگه من فلان چیز و برای خونه بخوام بخره نمیخره ولی اگه مامانش یا حتی بچه هاش بگن بخر, میخره ...

تو کارای خونه کمکم نمیکنه ولی میره تو ریزترین کارای مادرش بهش کمک میکنه

 

گفتم مامانش چند سالشه؟؟؟

گفت 85, گفتم شما چند سالته؟!  گرفت منظورم چیه و دیگه تو این مقوله ادامه نداد 

 

شبا تو یه جا باهم نمیخوابیم

ماهی یک بار هم رابطه نداریم 

گفتم خب چرا اینطوریه؟

گفت نمیدونم فکر کنم با دیگران رابطه داره و دنبال قصه پردازی بود که گفتم باشه بسه!
شما نمیرید سراغش, میرم ولی پس میزنه منو, میگه خسته م!
چند بار در ماه میرید سراغش ... میگه یه بار میرم بگه خسته م دیگه نمیرم!

بهش گفتم شما میدونین بعضی مردا دوست دارن زنا براشون کرم بریزن و خودشون طالب باشن ..حالا هر کسی یه مدلی خواستن دوست داره, رفتین پیدا کنین چطوری باید برین سراغش, گفت نه؛ مردا باید بیان زنا نباید برن!!!

گفتم واویلا از این ساخته ها و بافته های ذهنی ویرانگر!

 

به مرده گفتم بیاد تو 

اومد و بدون مقدمه بهش گفتن چرا کنار زنت نمیخوابی؟

جالبه مرده گفت نمیخوام زنم تو اتاق باشه!!!

 

زنه رفت بیرون .

 

گفت ببینین آقای دکتر!!

میشه یه مثال بزنم؟
گفتم بزن
گفت من الان تشنمه, به شما میگم یه لیوان آب بده بهم, شما به حرفام گوش نمیدی, ازت خواهش میکنم و اصرار میکنم, برام ادا در میاری و آب نمیدی ... بار سوم و از این به بعد اگه تو اتاق باهات باشم دیگه چیزی ازت نخواهم خواست و حتی اگر آب هم بهم بدی یا نمیخورم یا با اکراه یه ذره ش رو بخورم ...

 

گفتم خیلی هم عالی, گرفتم 

 

الان با کسی رابطه داری؟

رابطه جنسی نه ولی خودم رو تو روابط کاری و غیر کاری دیگه ای سرگرم کردم...

نیاز جنسی چی؟خود...؟ فیلم ... میبینی؟؟ سری تکون داد 

گفتم فیلم نبین, هیییییییییییییییچی به اندازه فیلم های سکسی روابط زناشویی رو مختل نمیتونه بکنه ... 

گفت من مجردم بودم میدیدم گفتم خب همه این سردی ها به خاطر همون فیلم ها و خود ... هاییه که انجام دادی ...الان میل و کشش نداری با اینکه بهانه هم داریا ولی بهانه است ...

 

گفت من از کسی که به حرفم گوش نده یا موقعی که من میخوام بامن باشه بهانه بیاره یا منو پس بزنه یه بار میخوام دو بار میخوام بار سوم دیگه نمیخوام!

این هم تو مسائل عادی و عمومیه هم مسائل جنسی ...فرقی ندارن وقتی به خواست و نظر من موقعی که باید احترام بذاره, نذاره دیگه بعدا احترام بذاره به درد نمیخوره ...

بهم گفت هرررر چی میگم, نمیفهمه, همه چیو به چیزای بی ربط ربط میده, میگم فلان کنیم میگه مامانت گفته میگم بهمان کنیم از لج من مخالفت میکنه و ...

البته حرفهای دیگه ای هم زدیم هم با زنه هم با مرد و هم جفتشون باهم ...

 

 

زنش رو گفتم بیاد تو ...

زنش عین اغلب زن هایی که دیده بودم, توهمات احمقانه زنانه ش غالب بود و قدر این گوهری که باهاش بود رو نمیدونست ...

 

به زنه گفتم خانم فلانی, (مرده با اون یکی مشاور داشت حرف میزد و من یواشکی این گوشه اتاق با زنه بودم) تاحالا این وانت پیکان ها و دیدید ضایعات جمع میکنن, گفت آره, گفتم درآمدشون عالیه ها فکر نکنین درآمدشون کمه, ولی شما عین این ضایعات جمع کنا هستین و شوهرتون گوهریه که باید گوهر شناس باشین که بتونین باهاش به آرامش برسید ...

حلبی فروشی که قدر گوهر ندونه زندگی رو هم به خودش زهر و تلخ میکنه هم به اون گوهر ... قدر گوهرتون رو بدوینن...

 

به مرده گفتم ببین میدونم تو بیشتر میفهمی, ولی باید خودت رو اندازه زنه ت بیاری پائین,  زن جماعت عقل درست درمونی ندارن, زن تو هم مثل عموم زن هاست, توهمات احمقانه زنانه داره, اتفاقا همین توهمات احمقانه است که میتونه یه مرد پشمالوی خشن و زمخت رو تحمل کنه و دوست داشته باشه, وقتی تو خونه ت داره غذا میپزه ظرف میشوره لباسات رو اتو میکنه یعنی دوستت داره, یعنی دلش به زندگی با تو گرمه, اخلاق و نگاه و عقلش تعطیلن, فکر کن بچته, با بچه چطوری رفتار میکنه به خاطر خرابکاری کردنش تنبیه ش میکنه یا لج بازی میکنی مگه, پس با ایشونم لج بازی نکن, حرفای مفتی که میزنه ناخودآگاهه ...دست خودش نیست, یه گوشت در باشه اون گوش دروازه .. اهمیت نده که اعصابت خورد شه, میدونم سخته ها ولی اهمیت نده ... به کتفت حواله بده ...
 

 

واقعا خیلی ها قدر گوهر های زندگیشون رو نمیدونن و نمیفهمن با نگاه حلبی خریدارانه شون دارن گوهر ها رو میبینن.

 

 

این جلسه چندین ساعت طول کشید  و من خلاصه یه سری نکات رو عرض کردم, احتمالا برای توضیح بیشتر تو نظرات اضافه خواهم کرد, پس عصبانی نشید و خون سیاه خودتون رو کثیف نکنین و راحت و بی دغدغه نظرتون رو بدین

۲۹ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۳۶ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

تحمل هیزی!

تومحل کارم یه خانم میانسالی هستن که خیلی بد نگاه میکنه, اون روز پیراهن آستین خیلی کوتاه پوشیده بودم و آستینش کمی از آرنجم هم بالاتر بود, تقریبا روی بازوهام , خودم خوشم اومده بود  از فرمش ...

رفتم اتاق یکی از دوستان دیدم این خانم هم اونجا نشسته, دیدم شروع کرد به دید زدن دستام و بعضی نقاط بدنم و با یه شهوت خاصی گفت دستای خوبی دارینا ...

حس خیلی بدی گرفتم, احساس تجاوز بهم دست داد, انگار یکی متعرض من شده باشه ... دیگه اون لباس رو نپوشیدم و همیشه هم از برخود با اون زنه فراری م ...

 

با این خانمه کاری ندارم, اصلا موضوعم این خانم نیست, برام سواله, این خانم هایی که پر و پاچه شون بیرونه و تقریبا تمام مردای اطراف همچین نگاهی به اون پر و پاچه و پک و پوز دارن چطوری میتونن طاقت بیارن, من که مردم و تازه مرد مهاجمی هم هستم از این نگاه ها متنفر و متهوعم چطور زن ها میتونن این نگاه های جنسی هیز رو به خودشون تحمل کنن, واقعا عذاب آوره !

۲۴ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۵ ۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

مسافرت اربعین!

رفته بودیم خونه یکی از اقوام پسرش با یه حسرتی ازم خواست که اجازه شو از باباش بگیرم که بره کربلا؛ 

یه پسر 16 -17 ساله است, یه حسرت و بغضی داشت وقتی داشتم با باباش حرف میزدم, باباش میگفت خودم میبرمش بذار اربعین تموم شه, منم گفتم قشنگی و عشقش به اربعینه بذار بره و این حرفا ...

 

بالاخره باباش موافقت نکرد, چون هنوز پسرش رو بچه میدونست و دلش طاقت نمیاورد تنها بفرستتش؛ منم خب ناراحت شدم از اینکه نتونستم کاری کنم براش, رو به مادر بزرگش کردم, یه حاج خانم دنیا دیده, محشر و دوست داشتنی بهش گفتم شما یه چیزی بگین حاج خانم, برگشت بهم گفت پسره نماز نمیخونه, میخواد اربعین بره! امام حسین آدم بی نماز به چه دردش میخوره!

 

من لال شدم و از اینکه برای یه سفر از پدرش خواهش کرده بودم پشیمون شدم!

۲۲ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۲۲ ۳۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳
این جانب

بیت

دوستان من چون میدونن من هیات برو نیستم خیلی وقت ها به زبون های مختلف منو دعوت میکنن برم مثلا فلان هیات، حالا یکی میگه مداحی فلانه یکی دیگه میگه غذاش بهمانه و من معمولا یه بهانه میارم و نمیرم ... اما اون روز تو راه یهو یکی از بچه ها منو دید بدون حتی سلام کردن گفت بیت آقا میای بریم، منم که آقا رو خیلی قبول دارم گفتم آره چرا که نه، شماره ملی م رو گرفت و کارت ورود واسم گرفت و شب عاشورایی رفتیم بیت...

فضای حسینیه یه جای به نسیت کوچیکتر از اونیه که تو تلویزیون میبینیم، نکته جالبه بیت اینه که حتی اعداد ساعت ها هم فارسیه و  کمتر چیز لاتینی توش میشه دید و البته فضای فوق امنیتی تو ورودی و اطراف ... هرچند من تقریبا هر روز تا دم درش میرفتم و بهشون سلام میکردم و میگفتم سلام فرمانده صبحت بخیر...

برگشتنی تو راه هیات ها رو میدیم عمدتا عادی و درست بودن، به جرات میتونم بگم ۹۵ درصد مردم حرمت ها رو نگه میدارن و ظاهرشون عین آدمیزاده و رفتارشون معقوله ولی امان ازون درصد قلیل بی حیا سر وصدا کن و عقب مونده؛ یکی از هیت ها از اراذل خالکوبیده سیگاری دختر بازی پر بود که عمدتا دو سه تا داف بی حجاب کنارشون بود و واقعا از دیدن این آدم های عقب مونده حالم بد شد و سریع تر گازش رو گرفتم اومدم خونه...(واقعا بدیهی ترین و کمترین چیزی که یه آدم باشخصیت و باشعور میتونه داشته باشه اینه که حرمت نگه داره و احترام حفظ کنه، من از آدم های وقیح و حرمت شکن و بی حیا که نشونه عقب مونده هاست حالم به هم میخوره)

 

حدودای نیمه شب بود گفتم یه بار وبلاگ ها رو چک کنم بعد بخوابم یه وبلاگی چراغش روشن بود رفتم بخونمش ...

یعنی ازین دختر فهمیده تر و باشعور تر ندیده بودم، تمام وقت با اشک و بغض مطلبشو میخوندم و بلند بلند آفرین بهش میگفتم، اصلا یه جوری افتخار کردم به اینکه هم دوره همچین آدم با شخصیتی هستم 

سرکار خانم مأوا موحد واقعا بهتون افتخار میکنم. به شخصه معتقدم شما و امثال شما هستین که اهلین، اهل بیتین.

 

۰۶ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۶ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۳
این جانب

میدان قیام

پنجشنبه صبح یه دوره ای بود رفته بودم حوالی میدان قیام,  این میدون یکی از میادین پائین شهره نزدیک میدان خراسان و میدان شهدا و به شدت فضای مذهبی ای داره, پره از مسجد, حسینیه و دارالقرانه, با همه معضلات اجتماعی مثل اعتیاد که اطراف این محله زیاده ولی به شدت فضای این سمت شهر امن و آرامبخشه؛ آدم رایحه آرامبخشی ازش استشمام میکنه. تقریبا همه حسینیه ها قبل از ظهر برنامه داشتن؛

 من بعدش ماشین رو بردم تعمیرگاه یه ذره میوه خریدم و به سمت خونه راهی شدم؛ آخه هم میوه خیلی ارزونتر بود هم دستمزد تعمیرکار ماشین...

 

تو راه هر چی به سمت محله های متوسط و رو به بالا میرفتم حال و هوای محرم خیلی کمتر دیده میشد, به نسبت سالهای قبل ایستگاه های نذری و هیات های کمتری دیده میشد, محله خودمون که دیگه رسما همه رفتم اندرونی و تو خیابون خبری از ایستگاه صلواتی نیست, اومدم خونه از خانم پرسیدم چی شده امسال خبری نیست, گفت ظاهرا برای اینکه دعوا نشه و حساسیت ها بلند نشه ایستگاه و بلندگو تو خیابون نذاشتن و همه بردن توی مساجد و مدارس و هیات ها؛ تازه هیات لات و لوت های محل هم کلا جمع شده ...

خیلی ناراحت بودم, با شنیدن حرفاش بیشتر قیافم تو هم رفت...

 عیال گفتن تو که اعتقادی نداشتی به هیات چرا ناراحتی؛ مگه همین رو نمیخواستی؟!؟

 

من گفتم انتقاد من به وضعیت دینی و هیات بازی برای رفع انحراف از دینه, برای ضایع نکردن اصول زیر پای فروع و حواشیه, برای نیومدن خرافات و انحرافات تو دین توجیدیه, دلیل اثبات حرفمم اینه که همون ولگردای هیات لات ها و اراذل محل امسال از سر کینه و حقد و حماقتشون هیات نزدن این نشون میده که اون هیات بازی بیشتر جنبه نمایشی و انحرافی داشته و الا کسی که اعتقاد واقعی داشته باشه با چهار تا فحش و جریان سازی یه عده وحشی خائن که نمیترسه و راه خودش رو عوض نمیکنه

 

من میگم مسجد جای حرف از غیر خدا نیست, هیاتی کسیه که اول نمازش ترک نشه, به غیر از خدا به احدی تکیه نکنه و چیزی نخواد و الا بیای هیات بعدش بری دختر بازی و قلیون کشی و تا نصفه شب ولگردی و دریغ از یه رکعت نماز که اسمش دینداری نیست, هر غلطی بکنی و تو هیات بهت بگن اگه سینه بزنی همه غلط هات محو میشه نتیجه ش میشه اینکه چند نفری که از محله ما تو همین وحشی بازی های چند ماه پیش کشته شدن و چقدر آرامش روانی محل رو گرفتن عضو همین هیات ها بودن, طبل زن و خوننده و فلوت زن و سنج زن و زنچیر زن و علم بلند کن همین هیات ها بودن,  از اون ور دنباله رو های هیات ها شدن یه عده سگ باز روسپی پوش و بی حجاب و هتاک که عین این عقب مونده ها تو محل دارن خودنمایی و عقده گشایی میکنن ...

اینا ثمره همون انحراف دینیه که به اسم هیات زدن و دسته راه انداختن های الکی و نمایشی و بدون مغز و اعتقاد ترویج شد ولی برای اصلاحش کسی قدم بر نداشت و همه گفتن امام حسین درست میکنه غافل از اینکه نظامر الهی این مدلی نیست! 

 

این همسایه بغلی ما یکی از همون ولگرد های محله است, همیشه نصفه شب طبل رو میاورد خونه ش یه چند تا هم دم در میزدن و من از خواب یهو بلند میشدم و به جد و آبا خودش و هر کی این مدلی هیات داری میکنه فحش میکشیدم , اون شب به عیال گفتم چقدر دلم برای طبل زدن های نصف شب این پسره تنگ شده ....

۳۱ تیر ۰۲ ، ۰۸:۱۸ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱
این جانب

زن های بی عرضه !

دشب خونه یکی از اقوام عیال مهمون بودیم, خانم صاحب خونه خواهرش رو هم دعوت کرده بود, هر دو خواهر آدم های فس فسی و چسان فسان و فقط یه بچه تقریبا بزرگ 8 -7 ساله داشتن ...

 

بچه ها یکیشون وحشی بود و اون یکی منزوی و گوشه گیر ... به هیچ وجه هم با هم نمیساختن ... هنوز نمیتونستن خودشون غذا بخورن, ولی جفتشون کلاس موزیک و زبانشون به راه بود همه آهنگ ها رو هم بلد بودن بخونن 

 

بعد که بچه ها دعوا میکردن و ماماناشون فقط صداشون میکردن, حرف بچه ها شد و گفتن آقای اینجانب چیکار کنیم, گفتم وقتی عرضه ندارید یه بچه بیارید که این بچه ها همبازی داشته باشن تا اینجوری  با دیدن یه نفر دیگه از خود بی خود نشن به بچه هاتون گیر ندین, به بی عرضگی خودتون گیر بدین, صدتا کلاس بیخود و با خود میفرستین اون بچه الان وقت بازیشه و بازی, همبازی میخواد, زبان و موسیقی و هزار کوفت و زهر مار دیگه رو بعدا هم میشه یاد گرفت ولی بازی رو دیگه نمیشه انجام داد چون فصل بازی تموم میشه ...

جفتشون گفتن با لحن زنانه مشمئز کننده ای آاااقققااییی اینجانب یعنی ما بی عرضه ایم؟؟

منم گفتم معلومه که بی عرضه اید!

(بهشون برخورد انگار)

عیال که داشت با یه لبخند زیر پوستی من رو نگاه میکرد گفتم تو هم دست کمی از اونا نداریا ... 

(اونجا بود که یکم از برخوردنشون کم شد!)

 

لطف کنه کسی نیاد بگه, الان وضعیت جوری نیست که چند تا بچه بیاریم و اوضاع اقتصادی و اجتماعی خرابه و از این مزخرفات؛ لااقل برای من و خانواده و هفت پشت این ور و اون ور تر و اطرافیان و همسایه ها و آشناها همکارها و حتی نظافت چی خونه مون وضعیت اقتصادی خراب نیست که هیچ تازه همه از هر چیزی چند تا چند تا دارن !

چند تا ماشین, چند تا خونه, چند تا ویلا, چند تا سفر خارجی, چند تا کلاس, چند تا کوفت چند تا درد ولی بچه فقط یکی, اونم به زور!

 

مطلب کاملا مرتبط:

نسل گشاد

۲۸ تیر ۰۲ ، ۰۷:۵۲ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۸
این جانب

از کدوم نوعش هستیم؟

بعضیا کلا کِرم دارن

بعضیا فقط بعضی وقتها کِرم میریزن

بعضیا هم فقط در برخورد بعضیای دیگه کِرم میریزن

بعضیا هم فاقد هرنوع  کِرمی هستن

 

البته این مطلب مخاطب خاصی نداره

۲۵ تیر ۰۲ ، ۰۷:۵۶ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
این جانب

کدوم با اهمیت ترن؟

رفتگر محله ما اگه یه روز نیاد, آشغالا جمع میشه اگه یه هفته نیاد بوی گند محله رو پر میکنه و اگه یک ماه کار نکنه تمام شهر رو عفونت و زباله میگیره و عامل مرگ و میر زیادی خواهد شد

ولی پزشک محله ما اگه یک ماه نیاد فوق ش چند بیمارش در مضیقه باشن و شاید مشکلی براشون پیش بیاد ...

 

حالا به نظرتون کار یه رفتگر مهم تره یا پزشک؟؟

کار یه رفتگر با ارزش تره یا پزشک؟؟

 

من مقایسه بین رفتگر و فوتبالیست و مربی ورزشی نمیکنم, چون تو بی اهمیت بودن و بی ارزش بودن ذاتی مثلا فوتبالیست و بازیگر و خواننده حرفی نیست, ولی  واقعا اثر و لزومی که یک رفتگر تو جامعه داره رو مثلا پروفسور سمیعی هم داره؟؟؟ کدومشون موثرتر و لازم ترن؟ با این هم کاری ندارم که مثلا درآمد کدومشون بیشتره و آیا بین درآمد و اهمیت تناسبی هست یا نه؛ فقط میخوام بدونم کدومشون موثرتر و با اهمیت تر هستن

 

این سوالیه که خیلی وقت ها ذهن من رو مشغول کرده...

۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۱۷ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۴
این جانب

آرزو

یادمه, یه مدت همیشه آرزو داشتم از این ساعت های خودکار داشته باشم, درست عین ساعت خدابیامرز بابام, خیلی آرزوم بود, دست هر کسی میدیدم دلم میخواست؛ 

یه وقتایی آرزوم بود از این انگشترهای خوشرنگ عقیق داشته باشم, خیلی دلم میخواست ... واقعا دست هر کسی میدیدم حسرتش رو داشتم؛

یا وقتی پراید داشتم, دلم ماشین بهتر میخواست

یه مدت از یه دختره خیلی خوشم میومد, یعنی میدیدمش دست و دلم میلرزید و ...

و خیلی چیزای دیگه ...

 

اما الان, ساعته شده وبال گردنم, میرسم سرکار درش میارم دستم خسته میشه, انگشتره رو در میارم احساس خفگی میکنم و همش نگرانم گم نشه, چند تا ماشین چند برابر قیمت پراید گرفتم اولا نگران بالا پایین شدن قیمت هاشم, دوما انقدر زود هزینه بیمه ثالث و بدنه و ایناش میرسه که انگار فقط خرجش گردنمه و نگهداریشون ... تازه اون دختره رو هم رفتارش رو با همسرش دیدم یه بار حالم ازش به هم خورد و....

 

حسرت هایی همینقدر پوچ و و الکی! 

به نظرم هممممممممه آرزوها و حسرت های این دنیایی همینقدر پوچن و اصلا ارزش اون همه غصه و آرزو و طلب رو نداشتن, اصلا ارزش وقت گذاشتن و تلاش کردن برای به دست آوردن نداشتن.

۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۷:۲۹ ۱۲ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۲
این جانب