هر وقت یه کار خوبی میکنم یا یه موقعیت خوبی برام پیش میاد به جهت اعتقادی و اینها, نمیدونم چی میشه پشت بندش یه غللللللطی, یه گناهی میکنم که تا حالا نکردم. انگار یه کرم خاصی دارم که اندازه کار خوبه یا موقعیت خوبه باید یه گناه بزرگی به اندازه اون انجام بدم که تعادل برقرار بشه!!!!!!

 

تقریبا همیشه وسط انجام گناه, هی با خودم میگم فلانی این کار من طبق فلان و بهمان آیه قران گناهه ها... نکن!

کلی آیه و حکم شرعی جلوی چشمم ردیف میشه ولی باز انجام ش میدم ...

تقریبا هر چی فکر میکنم گناه ناآگاهانه انجام ندادم و همه گناه هام رو میدونستم گناهه و انجام دادم.

 

بعدش که عذاب وجدان میگیرم و استغفار میکنم, به خودم میگم مسخره کردی خدا رو؟

یا خودت رو مسخره کردی آشغال عوضی؟

هر غلطی دلت میخواد میکنی و میدونی نباید بکنی و خودت رو به خریت میزنی و دوباره استغفار میکنی!؟

 

نگاه میکنم به خودم خدا تقریبا همممممه چی بهم داده, تقریبا همه نعمت های مادی و معنویش رو به من تمام کرده ولی من تقریبا قدر هیچکدومشون رو نمیدونم ... از روز اول فقط حفظ ظاهر کردم و سعی کردم خودم رو خوب نشون بدم که رو سرم قسم بخورن ولی خودم میدونم که چه ... هستم!

 

تقریبا هیچ کاری نکردم و دست هام خالی و پرونده سیاهی دارم...

 

سرجدتون نیاین بگین خدا میبخشه و امید داشته باش و از این حرفها, اینا رو خودم میدونم؛ من حرفم اینه که من نباید کاری میکردم اونم ایییییییییییییین همه سال و اونم اییییییییییییییییییییییییییین همه تکراری! 

من دوست داشتم دست نخورده و بکر میرفتم نه اینجوری رو سیاه و دل سیاه و داغون!

:((

 

+ چقدر امروز مدرسه رفتن بچه ها خاطره انگیز و دوست داشتنی بود, خودم وسط راه پیاده شدم که با بچه مدرسه ای ها چند قدم پیاده برم ... بوی ماه مهر, ماه مهربان...