بعد از سه روز تو راه رسیدیم به مشهد.

فکر کنم این پنجمین سفرم به مشهد بود و یا نه ششمین, و سومین با ماشین خودم...

وقتی رسیدم خیلی بزرگراه های مشهد به چشمم اومد, چقدر پیشرفت داشته و چه شهر بزرگیه مشهد, من دفعات قبل اینطوری ندیده بودمش ...

از مشهدی ها هم بگذریم, همون طور که از شمالی ها تو مسیر چیزی نمیخوام بگم ....

 

تو حرم چرخ میزدم که عیال زنگ زدن و گفتن بیا رواق امام خمینی بنی فاطمه میخواد مداحی کنه ...

منم بعد از نماز خودم رو رسوندم اونجا... خدارو شکر با یکم صبر یه جای خوب گیر آوردم و رفتم تکیه دادم زیرمم فرش نرمی بود و راحت بودم(هیچ چی مهم تر از جای نرم و راحت برای من تو یه مجلس بودن نیست, هم نزدیک باشم, هم زیر باد کولر نباشم, هم تکیه گاه داشته باشم هم جایی باشه پامو دراز کنم, هم صدای بلندگو اذیتم نکنه و کلا راحت باشم)؛ 

 

بنی فاطمه و مهدی رسولی و مهدی سلحشور و احمد واعظی میخوندن و آقای پناهیان و دکتر عالی و آیت الله کازرونی سخران ها بودن و تقریبا دو مرحله یا سه مرحله برنامه داشتن, یه سخران و یه مداح و دوباره سخنرانی و مداحی ... البته مداح های خود حرم و بعضی هیات ها هم وسط ها میخوندن ... حدودای ساعت 12 شب اول بود که دیدم داره جمعیت یهویی زیاد میشه گفتم چی شد مگه مراسم تموم نشده, گفتن نه یه مداحه معروف داره میاد, گفتم کیه گفتن علیرضا اسفندیاری ... گفتم کی هست, توضیح دادن ترکی میخونه و منم گفتم ببینم این جمعیت که یهو دو برابر شد واسه چیه این آدمه که اسمشم نشنیدم دارن جمع میشن...

این پسر خوند, قریب دو ساعت یه بند, بدون توقف, بدون کاغذ, حفظ شور داشت و روضه بود و مداحی ... به قدری عالی بود که همممممه اون مداح معروفا در مقابلش عملا بازی بازی داشتن میکردن و کاری نکرده بودن, واقعا عالی بود ...

 

یعنی تو عمرم همچین لذتی از مداحی نبرده بودم, سه شب آخر رو  میدونستم شلوغ میشه, حدودای یک ساعت مونده به نماز مغرب میرفتم یه جای خوب گیر میاوردم و تا حدودای سه صبح که برنامه داشت میموندم و راحت تکیه زنان برنامه ها رو تماشا میکردم ... اون ور هم عیال اینا بودن وسطا یه چیزی میدادن میخوردیم و از برنامه ها استفاده میکردیم ... بچه هم بغلم میخوابید یا بازی میکرد ولی مداحی اسفندیاری واااااقعا معرکه بود, این مداحای معروف باید جلوش لنگ بندازن!

 

روز شهادت امام رضا هم که چند تا مداح دیگه میخواستن بیان چارپایه خونی که ما دیرمون بود و باید میومدیم خونه, دیشبش تو برنامه رضوان ناهار امروز رو دعوت حرم امام رضا جان بودیم, ناهارش و به ما داد و ما هم یه خدافظی کردیم و راهی شدیم و کلی وسط راه موکب بود که ازمون پذیرایی کنن, شب وسط راه خوابیدیم و فردا رسیدیم خونه ...

 

خیلی چسبید, خیلی خوش گذشت...
به اندازه تمام عمرم تو روضه ها و نوحه ها اشک ریختم ولی خیلی کیف کردم و لذت بردم, خیلی حال داد ... 

خیلی خیلی چسبید, حال و هوای مشهد خیلی باحال بود, بیشتر موکب ها اصفهانی ها و مرکز ایران بودن و بیشتر دسته ها ترک بودن و شمال غرب ایران ...

حس و حال بی نظیری بود, فکر کنم فضای اربعیین هم همینطور باشه که مردم اینقدر مشتاق حضورش هستن ...

 

خیلی چسبید, خدا روزی همه تون کنه.

خدا رو شکر 

واقعا خدا رو شکر که طلبید و روزیمون کرد