کلیدای برق خونه ما تو یه ردیف شش تایی روی دیوار کناری ورودی دره، همه کلیدها؛

 

دیشب بچه کنار کلیدای برق بود، دیدم هی داره خاموش روشن میکنه، گفتم نکن بچه! میسوزه، دیدم بازیش گرفته، یهو همه رو خاموش کردم، بیچاره یهو ترسید (قبلنا نمیترسید، میدونست بازیه)، تو تاریکی به جای اینکه لامپ ها رو روشن کنه دنبال من میگشت، شاید چند ثانیه هم نشد، گرفتمش، خیالش راحت شد، آروم گرفت و منم دوباره کلید و زدم و روشن کردم و دوباره شروع کرد به بازیش...

 

شاید باورتون نشه، نمیدونم اسمش رو حسادت میشه گذاشت یا غبطه یا حسرت، ولی حسودیم میشه به پسرم که پدر داره و من ندارم!

 

دامان پدر امن ترین جای دنیاست، ‌امن ترین جای دنیا!

 

+یکی از وبلاگ نویس ها دو ماهه برادرش رو از دست داده چپ و راست از مرحوم برادر و غم دوریش مینویسه، وبلاگ شارمین رو میگم، بهش حق میدم، واسه من هر روز و هر هفته و هر ماه بعد از این همه سال غصه پدر تو دلم سنگینی میکنه!

 

++ همیشه با خیلی ها، مخصوصا با عیال سر اینکه من اعتقادی به عشق های متداول ندارم بحث میکنم، ولی این آتشی که درون منه اگه عشق نیست، پس چیه؟؟

 

+++ من یا یه آهنگ رو گوش نمیدم یا هزار بار پشت سر هم گوشش میدم تا ازش سیر بشم؛ دیشب ترانه باران یه آهنگ پخش کرد که خیلی بهم چسبید: اینجا آهنگ نیمه پنهان سینا سرلک رو میتونین بشنوید.