نوه دختری یا نوه پسری!

دیروز رفته بودم استخر، موقع بیرون اومدن تو رختکن دوتا از همکارای بازنشسته رو دیدم، خوش و بش کردیم و یکیشون گفت نوه مو آوردم اون یکی گفت نوه دختریته؟ گفت آره ...

ازش پرسیدم شما نوه تو نمیاری، یه سری تکون داد و گفت نوه پسری دارم، خیر ندیده نمیذاره بیاد ببینیمش چه برسه بیارمش استخر!

دیدم خیلی غم داره، گفتم همه عروس ها این مدلی شدن و ناراحت نباش، فقط باید صبر کنی نوه ت بزرگ شه و عروست عروس دار شه تا بفهمه دنیا هم گرده هم کوچیک، اون موقع میفهمه نباید پسر و از پدر و نوه رو از پدربزرگ نباید دور کنه 

 

اینجانب در ایتا:

https://eitaa.com/eenjaneb

۰۴ آبان ۰۴ ، ۱۶:۰۴ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
این جانب

سیبیل

من عاشق سیبیل گذاشتنم، یعنی هر وقت صورتمو میزنم مخصوصا وقتی یکم دیر میشه، ریشمو که میزنم چند دقیقا سیبیل میذارم که خودم ببینم کیف کنم، مخصوصا که مدل چخماقی یا اون مدلی که دو سمت سیبیل و پایین میاد و خیلی دوست دارم ...

ولی شاید تو عمرم حتی یک هفته هم سیبیل نذاشتم، چون خانوادم مخالفت میکنن و میگن شبیه لات ها و اراذل و اوباش میشی و منم میبینم راست میگن با اینکه خیلی دوست دارم ولی واسه اینکه شبیه اونا نباشم از لذت داشتنش محروم کردم خودمو...

۰۲ آبان ۰۴ ، ۰۹:۳۶ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
این جانب

حسبی الله؟؟

دیشب سر سفره شام وقتی تلویزیون داشت جنایت های غزه رو نشون میداد، پدر مادرایی که بچه ی کفن شده شون رو در آغوش میگرفتن و میگفتن حسبی الله، یهو بچه ما گفت:

بابایی اگه منم بکشن تو منو بغل میکنی بگی حسبی الله!؟

 

هیچی نتونستم بگم، چون نمیدونستم چی بگم، عیال هم عین من ماتشون برده بود و حتی به زبونمون نچرخید بگیم خدا نکنه

 

خدا به پدران و مادران و خانواده مظلومین غزه صبر و اَجر بده و به باقی مسلمین غیرت و شرف و شجاعت

 

اینجانب در ایتا:

https://eitaa.com/eenjaneb

۱۴ مهر ۰۴ ، ۰۶:۵۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۳
این جانب

باز آمد ...

فردا اول مهرِ و مدارس و دانشگاه ها شروع میشن، اضطراب و هیجان فوق العاده ای دارم، فکر کنم مهر سال ۱۳۶۸ اولین روز مدرسه م بود و خوب یادمه، همشیره منو آوردن مدرسه و رفتن و من خیلی گریه کردم ...

اول مهر سال ۱۳۸۰ هم اولین ورودم به دانشگاه بود و البته خوشحال بودم که یه رشته خیلی خوب تو یه دانشگاه خوب قبول شدم...یادمه وقتی تلفنی قبولی م رو متوجه شدم کلی گریه کردم، تو یه میل فروشی کار میکردم با گریه از صاحب کارم اجازه گرفتم و رفتم خونه، تو راه فقط گریه میکردم، از ماشین پیاده شدم تو خیابون معلم کلاس چهارمم و دیدم و باذوق بهش گفتم دانشگاه قبول شدم ...

 

و فردا دوباره میخوام برم سرکلاس تو یه مقطع جدید، به شدت اضطراب و هیجان دارم، همه ش با خودم میگم دفتر چندبرگ بردارم، اگه نمره هام خوب نشه نتونم امتحان جامع بدم چی، اگه دسشویی داشته باشم چیجوری باید اجازه بگیرم ...

چند شبه راحت نخوابیدم، خیلی هیجان زده م، چی بپوشم، چطور برخورد کنم و ...

 

برای همه طالبان علم و مدرک آرزوی موفقیت دارم

۰۱ مهر ۰۴ ، ۱۳:۵۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

مادر یا همسر

یکی از اقوام از شهرستان اومده بود تهران عمل کنه، پسر جوونی که چهار پنج ساله ازدواج کرده، تو دوران بیماری یکی دو بار رفتم دیدنش، زنش تامارو میدید کلی شلوغ کاری میکرد و دور شوهرش میچرخید و البته پدرمادرشم اومده بودن و این عروس خانم مجال توجه پدرمادرش رو هم نمیداد چه برسه به ما ...

 

گذشت و یه سفر رفتیم خونه شون، اومد خونه پدریش و دیدم پکر و ناراحته... پرسیدم چیشده، بهم گفت زنه قهر کرده رفته خونه باباش ...

گفتم چراااا وسط دوران نقاهت تو؟

گفت ناراحته چرا پدر مادرم اومدن بیمارستان و دخالت کردن تو مریض داری من؟

چون باهاش ندار ام گفتم خیلی گُه خورده با ننه ش! مگه زیر بته به عمل اومدی که پدر مادرت نیان پرستاریتو بکنن!

 

متاسفانه ازین دست اتفاقات تو بیشتر زندگی های امروزی هست، نگاه تمامیت خواهی که زن در مقام ازدواج میخواد تصاحب کنه، اونم بدون هیییچ هزینه ای دلیل عمده ترین اختلافات خانوادگیه، مادرِ پسر که بیست سی سال همه وجودشو برای بچه ش خرج کرده اونم با عشق، اون وقت یه تازه از راه رسیده مفت خور حاضری خور، بدون هیچ تلاش و هزینه ای میخواد خودخواهانه مفت مفت تمامش رو مال خودش کنه!

 

من با اون موجودات کاری ندارم، از مردهایی که تن میدن به اینکه اولویت اولشون زنشون باشه و مادر و پدرشون رو اولویت بعدی قرار میدن حالم بهم میخوره و از نظر من این مردها اسمشون دیگه مرد نیست و از زن هم کمترن!

 

 

۲۶ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۳۹ ۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱۱
این جانب

حجاب، فقط روسری نیست!

قبل از تعطیلات به اصرار حانواده بعد از ۸ سال راهی شمال شدیم، من کلا از این خطه، مسیر همیشه پر ازدحام ش، هوای مرطوب و برخی عادات و خصوصیت هاشون خوشم نمیاد ولی بالاخره اومدیم...

 این چند روزه فقط ساحلیم و دیشبم یه کنسرتی بودیم ... 

یه خانمی جلوی ما نشسته بود و خیلی اصرار به حفظ شالش داشت، برام جالب بود یعنی یک تار موش هم بیرون نبود، ولی وقتی پا شد پایین تنه برجسته شون به همراه خط زیرپوشش چنان خودنمایی میکرد که کسی موهای این زن تو نگاهش نمیومد...

 

تو ساحل و نگم بهتره...

 

من خیلی اصرار به حفظ حجاب ندارم واقعا، اصلا میگم لخت بیاین بیرون، چون معتقدم زنها هر چی لخت تر میشن، زشت تر میشن، یعنی شخصا بعد از این لختی عقده گشایانه که اتفاق افتاده و به عده عجوزه روسری از سر برداشتن تازه فهمیدم زنها چقدر زشتن ! تا قبل ازین باور کنین فکر میکردم زنها موجودات زیبا و لطیفی هستن ...

میخوام اینو بگم لخت بیاین بیرون ولی با شلوار نازک و جذب که خط شورتت پیداست ولی موت توی روسریته نیا خانوم چون به خدا تو این وضعیت روسری هم سرت نباشه هیچ مرد و زنی به سرت نگاه نمیکنه

 

۲۲ شهریور ۰۴ ، ۰۶:۵۳ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

ملائک

من خیلی وقته حس اون ملائکه ای رو دارم که وقتی خدا آدم رو جانشین خودش تو زمین کرد، گفتن:

 

 أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ؟!

 

میدونم خدا گفته:

إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ!

 

ولی من که نمیدونم حکمت ش چیه !

 

 

اینجانب در ایتا:

https://eitaa.com/eenjaneb

۱۷ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۳۱ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

تپسی بک!

قبلنا ما رو از جنگ میترسوندن که اگه مذاکره نکنید جنگ میشه 

 

الان میخوان از چی بترسونن!؟

 

ما یاد گرفتیم برای برگشتن اسنپ گیرمون نیاد با تپسی برگردیم :))

والا

 

اینجانب در ایتا:

https://eitaa.com/eenjaneb

۰۹ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۳۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
این جانب

لبوبو

دیروز تو ملاقاتم با یه مادر و دختر ۱۰ ساله، نکته جالبی برخوردم ...

این دخترم عین الیسا دنبال عروسک لبوبو بود، خیلی برام جالب بود 

چه جریان اقتصادی یا فرهنگی ای پشت این عروسک یا کالاهای مشابهن و چطور گسترش پیدا میکنن ...

جالبه این دو تادختر از دو قشر کاملا متفاوت اجتماعی و اقتصادی بودن ولی جفتشون یه میزان علاقه و اشتیاق و اصرار به خرید و داشتنش داشتن!

 

این چند روزه خیلی دارم به این سن از بچه ها فکر میکنم، البته ماهم بچه بودیم عکس های فوتبالی و کارت فوتبال و تیله برامون مهم بود، ولی اینکه یادم نمیاد اصرار میکردم خانواده م حتما بخرن یا نه رو ...

 

دوران خیلی جالبیه، دورانی که نه میفهمن و نه نمیفهمن ...

 

مادرش بعدا بهم پیام داد گفت چقدر اخلاقتون خوب بود و باحوصله به حرفای بچه گوش دادین و خودتون باهاش اخت کردین و من بهش گفتم خیلی برام طرز فکر بچه های این سنی جالبه ....

 

روز قبلش اردوی بچه ها بود، ماشین نیونده بود به من زنگ زدن برم کمکشون و  ۶ تا پسربچه تقرببا همین سنی رو تو ماشین سوار بودن، خیلی جالب بودن به نظرم پسرا خیلی فهمیده تر بودن و میشد روشون حساب کرد هر چند اونا دغدغه های بازی های پسرانه خودشون و داشتن ولی بازم بعضی چیزا رو متوجه میشدن و حرفای گنده گنده میزدن ولی دخترا تو خواب و خیال بودن...

 

بچه ها خیلی جالبن، دارم از خط پیرزن میرم رو خط نوجوون و نونهال!

بچه ها خیلی خوبن

۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲
این جانب

اِ لیسا

وسط مهمونی بودیم، یه دختر ۹ ساله به اسم اِلیسا یه عروسکی دستش بود شبیه هیولا، بهش گفتم این چیه و اینا ... نشستو حرف زدن، گفتم از کجا خریدی گفت فلان جا... گفتم چقدر شد گفت یک میلیون حدودا... رو به مامانش کردم گفتم یککککک میلیون دادی به این عروسک کوچولویی که هبچی نداره، مادرش گفت سوختم وقتی پولشو دادم ....

 

یهو دختره به زبون اومد این عروسک بِرَنده و اصلیه و من جونمم براش میدم و برام شانس میاره... و شما قدیمی هستین و این چیزا رو نمیفهمین!

 

جمله اخر باعث شد حداقل یک ساعت و نیم باهاش بازی کنم و از علایقش بشنوم ...

 

گفتم آهنگ چی دوس داری، گفت گروه بلک پینگ، گفتم چیه، زدم جستجو کردم یه اهنگشو اورد کاملا حفظ بود... گفت عاشق لیسام یکی از چهار خواننده گروه کره ای، پرسیدم چرا گفت موهاش بلونده، چشماش سبزه خیلی خوشگله ...

باهاش وارد چالش نشدم فقط چند تا سوال کردم، سوالایی که نمیتوتست و یا میتونست جوابشو بده... و رد میشدم ...

 

خیلی برام جالب بود، نگاهش به دنیا...

گفتم این عروسک و باید پول داشته باشی دیگه، گفت مربی شنا م میرم تدریس میکنم پولشو در میارم ...

متن اهنگ رو براش خوندم اینگلیسی  بود، گفتم میدونی اینجا چی میگه؟؟ گفت نه !

جالبه متن ش این بود منو لخت کن و بهم تجاوز کن!!!

گذشت ...

گفتم دیگه چیا داری، گفت من بیشتر صفحه های آنباکس نگاه میکنم، گفتم چیه، گفت کادو باز کردن گفتم آها ... چی داره حالا اسباب بازیه یا طلا گفت نه بابا ازین عروسکای شانسی طوره و چیزای جیگیلی ویگیلی !!!

 

لباس لیسا رو تو یکی از عکسا نشونش دادم گفتم دوس داری همچین لباسی بپوشی جالبه گفت اون خواننده است لباساش فرق داره ... من پوست صاف و رنگ موهاشو دوس دارم ....

 

 

خیلی حرف زدیم، وسط بازی ... خیلی جالب بود

 

 نسلی که با واقعیت ها و داستان های واقعی بزرگ شدن الان متوهم و کج فهم شدن و حاضری خور و بی هنر و بی خاصیت،  حالا فکر کن اینایی که از اول با خیال و وهم بزرگ بشن چی بشن!!

 

اینجانب در ایتا:

https://eitaa.com/eenjaneb

۰۳ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۲۹ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
این جانب