دیشب بچه برای اولین بار کله معلق زد، خیلی ذوق داشت که کار جدیدی انجام داده و هی تکرارش میکرد، ما هم تشویقش میکردیم ...

 

یک آن به خودم اومدم دیدم سالهاست چیز جدیدی من رو ذوق زده نمیکنه؛

 

  • خیلی ها تو همین بیان وقت کنکورشونه، ذوق کنکور و استرس اون رو دارن که برن دانشگاه 
  • خیلی ها دانشجو ان و مشتاق فارغ التحصیلی و یا مدارج بالاتر
  • خیلی ها فکر ازدواجن و هیجان ازدواج دارن و به انتخاب هاشون فکر میکنن
  • خیلی ها دنبال پیدا کردن کاری هستن که مورد نظرشونه
  • خیلی ها منتظر اومدن بچه هستن
  • خیلی ها تو تدارک یا آرزوی خریدن خونه هستن
  • خیلی ها برای خرید ماشین و لوازم دیگه پول جمع میکنن
  • خیلی ها تو افزایش معلومات و ارتقای سطح علمی و معرفتی شونن
  • خیلی ها تو فاز معنویتن و انجام امور اینچنین برای اعتلای جایگاهشون 
  • و....

 

 

من خیلی از اینها رو دارم، هرچند خیلی ذوق و هیجان داشتن اون چیزها رو نداشتم ولی دیگه حس میکنم سیر شدم، از الان برای ده - یازده سال دیگه که ان شالله بازنشسته بشم، دارم لحطه ها و روزها رو میشمارم که بیام خونه و بازنشست بشم و از اون موقع دوباره روزها رو بشمارم تا ... 

بدون اینکه هیچ کاری داشته باشم یا بخوام کاری بکنم ...

 

توی شیمی بود فکر کنم راجع به محلول سیر شده خوندیم، محلولی که دیگه نمیشه چیزی برای حل کردن بهش اضافه کرد ...

و چند سالی هست حس میکنم سیر شدم!