امروز ساعت ۱۰ و نیم از خواب پاشدم، خدا بخیر کنه اوضاع برگرده باید ۵ صبح پاشم خیلی سخته م میشه...

پاشدم صبحونه خوردم تند تند رفتم سوار اتوبوس شیم بریم نماز جمعه، بچه داشت میومدا مادرم نذاشت گفت گرمه خون دماغ میشه، شلوغه نبرش، منم گوش دادم

تو راه مغازه ها تقریبا بسته بودن جز سه مدل مغازه، یکی فروشگاه های مواد غذایی، یکی طباخی و کله پاچه ای و یکی هم گل فروشی!

رسیدیم بلوار کشاورز، ماشاااااله، چ جمعیتی! نکته خیلی جالبش این بود که پر بود از زن و بچه! یعنی واقعا اتقدر بچه من ندیده بودم تو این مراسمات واقعا...

 

دیشب شب پرسر و صدایی بود، فکر کنم دو سه ساعتی یه بند پدافند میزد، خدانگهدارشون باشع خیالمون راحت بودا، بالا سر ما خیلی پدافند زد، تنها ترس ما از صدای بلند پدافند بود، خیلی صداش بلنده، من که حتی از چندصد شلیک پدافند حتی یک انفجار نشنیدم، ماشالله همه ش میخورد، فقط یه پیشنهاد دارم به  نیروهای مسلح این پدافند رو بیصدا درست کنن اگه بشه البته خخخخ

 

تونماز جمعه ساندیس پخش میکنن جاتون خالی

 

هنوز نماز جمعه شروع نشده، الان این پسر جوونه دکتره هست دانشگاه امام صادقیه اون داره مداحی میکنه

 

اینم امروز ما، تهران، دانشگاه تهران، نماز جمعه تهران