امروز صبح رفتم سرکار، از بس راننده میومد دنبالم خیلی سختم بود با مترو و اتوبوس برم سرکار؛ ساعت ۵ زدم بیرون خب اون موقع خیلی خلوت بود ولی باز ماشین بود اونم محله ما که معمولا خلوته، سوار شدم ایستگاه مترو نزدیک خونه پیاده شم، پیاده شدم ۵ و ۱۰ دیقه بود...
دیدم در مترو بسته است، دو نفر نشسته بودن پرسیدم چرا باز نیست گفتن ۵ و نیم باز میکنن دیگه !
راه افتادم با اتوبوس برم رسیدم سر خیابون یه اتوبوس رد شد البته مسیری نبود داشت میرفت ایستگاه میدان آزادی، سوار شدم باهاش رفتم تا آزادی ... میدون عین همیشه شلوغ نبود ولی خلوت و سوت و کورم نبود کلی ادم اونجا بود ...
بالاخره رسیدم محل کارم، شلوغ بود، رستوران صبحونه ش شروع نشده بود یکم وایسادم بعد رفتم جاتون خالی املت گوجه داشتن، گشنه مم بود دو روز بود صبحونه اداره رو نخورده بودم خخخ
موقع برگشتن خونه هم از داروخانه نبش میدان داروی خاصی که مادرم لازم داشتن و گرفتم و یه داروشونم گفتن یک ماهه پخش نشده احتمالا هفته بعد بیاد...
بعد دوباره با مترو برگشتم خونه ... هوا گرم بود، خیلی عرق کردم تو هر ایستگاه که عوض میکردم کلی آب خوردم
رسیدم خونه تازه این بچه گفت بربم فوتبال که باهم رفتیم پارکینگ و فوتبال بازی کردیم، چند بارم این وسط پدافند نزدیکمون عمل کرد و ما همچنان بستنی به دست فوتبال بازی کردیم.
تو راه برای خرید دارو که اتوبوس و مترو باید عوض میکردم پمپ بنزین ها رو دیدم شاید ده دوازده تا دونه تو صف بودن
رسیدم خونه همشیره گفتن دیشب شنیدی چقدر نزدیک بود، گفتم والا خوابم برد نفهمیدم!
اینجا تهران است و تهران خواهد ماند و این بود روزانه نویسی من در تاریخ چهارشنبه ۲۸ خرداد ماه
چقدر من از روزانه نویسی متنفرمااا ولی چه کنم خخخخ
بعدا نوشت:
الانم داریم میریم دوچرخه سازی پنچری دوچرخه این بچه رو درست کنم، ماشینم شمع هاش مشکل پیدا کرده برم شمع بخرم عوض کنم
اومدم خونه کلی گوشیم زنگ خورد
آقا تهران و زدن کجایی بیا اینجا !!!
میگم والا بالله من نه شنیدم نه دیدم!
میگن هلال احمر و زدن
شرق تهران و زدن ...
میگم کجاشو میگه کوهاشو
میگم من تو کوه های شرق تهران زندگی میکنم؟؟
میمونه حرص بخوره یا بخنده !!