امروز ظهر رفتم باغچه رو یکم بیل زدم چاله درست کنه آب خوب جمع بشه و هدر نره و برسه به ریشه و به علف های هرز نرسه

 

ظهرها و غروبا با بچه که سوار دوچرخه است و یا با اسکوترش میاد که تو حیاط مسجد بازی کنه، منم نماز میخونم و میرم خونه

 

شبا یه وقتایی صدای پدافند میاد، دیگه حتی بچه هم از صدای بلندش نمیترسه و با ریتم پدافند میخوابیم، قبلنا روزی ۵ و ۶ ساعت میخوابیدم این چند روزه که نصفه نیمه میریم سرکار فکر کنم ۱۰ ساعت اینا میخوابیم 

 

بیشتر اقوام و فامیل زنگ میزنن بیاین اونجا از تهران دور شید و ازین حرفا ماهم میگیم والا تهران امنه، روزای اول از صدای پدافند میترسیدیم بعدا فهمیدیم اینا صدای امنیته ماست و دیگه نترسیدیم.

 

دیشب رفتم حموم دیدم بیکارم و چند ماهه کیسه نکشیدم، رفتم کیسه کشیدم، تازه این بچه رو هم اوردم اونم یه کیسه کشوندم اونم پشتم و کشید، ریشمم زدم سیبیل گذاشتم!

 

عیال وقت گیر آورده، تند تند داره لباسا رو میشوره و مادرمم پشم های لحاف منو بازکرده و شسته دوباره سرهم کنه 

 

تازه ما ی خونه شهرستان داریم، که حتی پدافندش یک بارم کار نکرده، هر کی خواست میتونه بره، مادرم اینا تا دو روز پیش اونجا بودن که تازه برگشتن تهران.

 

اینجا به برکت شیرزنان و شیرمردان ش امن و امانه، ما اینجاییم، و اینجا میمونیم