یکی از اقوام, چند وقتیه اصرار اصرار که بریم شمال ویلا بخریم, از من انکار که من از شمال و ویلا خریدن متنفرم از اون اصرار که زمین بخریم بسازیم یک ساله دو برابر سود داره و بالاخره تونست من و وسوسه کنه...

 

قرار شد صبح زود راهی بشیم از جاده شمال, به خانمش گفتم غذا چیزی نپختین واسه ناهار, ایشون و آقا گفتن نه بابا یه بار بریم رستوران, یه بار که چیزی نمیشه، میدونن من از رستوران رفتن و اینکه یه زن غذای راه رو آماده نکرده باشه متنفرم ولی خب باز اصرار اصرار که میریم یه رستوران معروف غذا میخوریم...

 

بزرگراه تهران شمال درسته خیلی وقته  قرار درست بشه ولی واقعا یه طرح خیلی خیلی بزرگه ... انصافا همون یه تیکه 40 کیلومتری ش هم خیلی زیاده و کار عظیمیه؛ بازم ایول به فتاح که از وقتی دست گرفته خیلی خوب پیشرفته.

چون وسط هفته بود سه ساعته رسیدیم؛ چند تا زمین و ویلا دیدیم و از اونجا که کلا به این شمالی ها و ویلا فروش و زمین فروش ها اعتباری نیست, من خیلی راغب نبودم, ولی تو مسیر برگشت وقتی ترافیک چند ده کیلومتری بلکم صد کیلومتری مسیر مقابل رو که دیدم گفتم الا و بلا منو بکشی و مفت به من زمین بدی نمیام اینجا, مگه مغز آهو خوردم بیام تو ترافیک اعصابم خورد شه که چی میخوام دو ساعت زیر بارون و تو شرجی و گرما عرق بریزم, یه لباسمم خشک نشه و بدنم همه ش خیس باشه!!!! و برم تو یه دهات که زمین متری هزار نمیارزه ۱۰ میلیارد پول بدم سالی چند بار برم توش، هزار سال نمیخوام...

کلی ویلای به قول خودشون تهرانی نشین بود ک در همه شون قفل بود....

 

رسیدیم به موقع ناهار, من اخم و تخم که چرا ناهار درست نکرده و اصرار که بریم یه رستوران معروف, ما رو برد شعبه اصلی اکبر جوجه, از اونجا که صدها شعبه اکبر جوجه وجود داره ما رو برد اون اصلیه, یه تیکه مرغ نصفه با رون کوچولو غرق در روغن داد بهمون دقیقا دو تا دو نیم برابر پول ش رو از ما گرفت, با یه برنج کم کیفیت, ولی نمیدونین چه سر و دستی میشکوندن و صفی بودااا ...برخی چه افتخاری میکردن اومده بودن رستوران مشهور و اصلی!×!

بهشون گفتم دیدی اینم اکبر جوجه, اکبر جوجه

 

تو دلم گفتم اینایی که اومدن رستوران یا زن هاشون بی عرضه ن و بی هنرن یا مردهاشون حاضری خور و بی خاصیت ...

 

تو راه برگشت دم دمای غروب بود، گفتن بریم کندوان آش بخوریم، گفتم به زنه برای عصرونه هم چیزی نیاوردی گفت نه یه باره دیگه، بریم آش، معروفه.

رفتن خوردن من نخوردم یکم جلوتر زدم کنار هوا سرد بود آتش زدم یه هندونه خیر سرش زحمت کشیده بود آورده بود یکمم نون پنیر صبحونه مونده بود،  اونا هندونه خوردن من نون پنیر هندونه خیلی هم چسبید، جاتون خالی از اکبرجوجه معروف که خوش مزه تر بود واسه من.

 

اون روز یه وبلاگ میخوندم، زنه یا توراهی داشت یا تازه میخواستن بیارن، نوشته بود مثلا بیچاره شوهرم فکر کنم دغدغه و استرس ش بیشتر از منه چون باید فکر تامین اقتصادی هم باشه، با خودم گفتم چه عجب یه زنی فکر دغدغه های اقتصادی شوهرش هم افتاد، بعدش دیدم واسه برنامه های آینده از عکاسی دوران بارداری حرف میزنه، با خودم گفتم زکی! تو اگه واقعا فکر دغدغه اقتصادی همسرت بودی دنبال ادا بازی عکاسی بارداری و خیلی اداهای دیگه‌ای که خیلی خانواده ها دارن نمیرفتی

 

سر خیابون ما یه رستوران بزرگ خارجی راه افتاده، من هر وقت ازش رد میشم محاله صف نباشه، با خودم میگم با چه منطقی ملت میان این رستوران سه برابر هزینه تمام شده پول میدن یه غذای عمدتا ناسالم میخورن تازه صف وایمیسن اعتراضم نمیکنن!!

 

هنر، سلیقه، خاصیت، عرضه و کمی فهم چیزای خوبی هستن

من منکر تنوع و تفریح نیستم، سالی چند بار ممکنه از شمال رد شم بریم دریا ولی در حد یکی دوروزه، بیشترش کلافه کننده ست مخصوصا با اون شرجی بودن و گرمای مصیبتش و اینکه حالا آدم سالی یه بار بره رستوران یا غذای بیرون بخوره کاری ندارم، همه حرفم اینه یه عده هرهفته کارشون اینه، کلی هزینه های غیرضرور دارن و ادا و اطوار دارن ادعاشون هم آسمون و پاره کرده و همیشه ناله میکنن گرونیه بدبخت شدیم، یه عده آرزو و افتخارشون مارک پوشیدن و مشهور خرید و خوردنه... درحالی که مایه ننگه برای من