چند شب پیش رفته بودیم عروسی, خب طبق معمول رفتم سر میز بزرگترهای فامیل ... خب از همه چی حرف میزنن, از کار و بار و خاطرات و هر چی که فکرش رو کنین؛ خب به واسطه اینکه مرحوم پدرم دیگه نیستن من باید پای صحبت هاشون تا آخر بشینم و البته براشون حرف هم بزنم ...

 

فکر کنین وسط صحبت با پسر عموی مرحوم پدرم, داشت آهنگ بابا کرم میرفت و من مجبور بودم حرف بزنم و گوش بدم ولی خیلی زیر جلدی قِر بدم ...

 

دختر عمه بابام و که باید برم حتما دست بوسشون, منو چنان سفت بغل میکنن که عیال همیشه شاکی میشن, فکر کن وسط آهنگ بندری باید با ذوق و شوق چهره مهربون و دوست داشتنی دختر عمه بابام رو ببینم و جواب قربون صدقه هاشون رو بدم

 

آهنگ ترکی ملو گذاشتن و من کنار عمه ها دارم با ذوق و شوق از خاطرات حرف میزنیم و از اینکه نمیتونستم با آهنگ نازلانا نازلانا برقصم چقدر بهم فشار اومد!

 

فکر کن آهنگ کردی عزیز ویسی گذاشتن، من به جای سرچوپی باید با پسر عموی خودم از روابط ش و مشکلاتش با بچه هاش حرف بزنم و...

 

با اینکه لذت بخش ترین کار دنیا به نظرم هم صحبتی با اقوام و نزدیکانمه و لذت میبرم از اینکه حتی نگاهشون کنم, بغلشون کنم, بوشون کنم و ببوسمشون ولی خب با اینکه از من دیگه گذشته و تقریبا زشته عین قدیما هی وسط باشم ولی وقتی آهنگ میذارن نمیشه تکون نخورم :))) واسه همین از فرط موندن قِر تو کمرم ساعت یک و دو اینا بود رسیدیم خونه، به عیال گفتم یه آهنگ بذار یکم برقصم، کف کردم، نامردی نکرد و آهنگ عروسیمون و گذاشت و من یه دل سیر چند دقیقه ای رقصیدم و با یه آخیش گنده خستگیم در رفت!

 

خدا جان بابت هر چیزی که دادی شکرت!

 

+ منفی های این یادداشت در چه فازی هستن؟؟میشه یکی بگه، باور کنین نمیتونم بفهممشون