بعضی وقت ها پیش میاد مطالبی رو از خانم ها میخونم که نسبت به برادرشون و فرقی که خانوادشون گذاشتن حرف میزنن, البته با یه نفرت خاصی؛

راستش من درکی از حرفاشون نمیتونم داشته باشم, چون حس میکنم اساسا شباهتی بین من و خواهرم وجود نداره که مثلا تفاوت هایی که تو برخوردها هست من رو اذیت کنه ...

 

لااقل تو خونه ما, من حد و حدودی داشتم, خواهرمم حدود خودشون رو داشتن, اصلا ربطی به هم نداشتن, تو موضوع مشابه و نزدیکم هر چی خانواده م میگفتن میپذیرفتم اصلا هم بحث مقایسه و حسادت این وسط پیش نمیومد ...

              

البته همیشه هم با خواهرم دعوا میکردم, اصلا روحیات و خصوصیات خلقی مون به هم نمیخورد و همیشه باهم دعوا داشتیم, البته من چون کوچیکتر بودم دلم میخواست خواست من اجرا بشه که معمولا نمیشد واسه همین حرصم در میومد دعوا راه مینداختم یه روز که خیلی با هم دعوا کرده بودیم و من حرفای بدی بهشون زدم و حس میکردم چقدر از خواهرم بدم میاد, رفتم کوچه, از شانس من با  یکی از پسرای شر کوچه که همه رو اذیت میکرد برخوردی پیش اومد و یه دعوا راه افتاد, خب بزرگتر بود از من و تقریبا زورم بهش نمیرسید, آبجی که متوجه دعوامون شده بود از ته کوچه دوان دوان اومدن و چنان پسره رو نشوندنش زمین و هلش داد که یه آن تو دلم بغض آرامبخشی حس کردم ...

بعد بدون اینکه هیچی بگیم از هم جدا شدیم, راه افتادیم به سمت خونه, تو راه به آبجی گفتم با اون همه حرف بدی که بهت زدم چرا اومدی ازم دفاع کردی, گفت تو داداشمیا.

 

جالب اینجاست ممکنه هر چیز خوب واسه من بود همیشه, ولی این خواهرم بود که همیشه چیزای خوب رو برای من میخواست, خودش اصلا مدافع اول و آخر من بود و هست همه جا و همیشه. البته یه جاهایی همین الانشم ممکنه عیال جرات نکنه به من حرفی بزنه ولی گوش من و خیلی جاها میپیچونه که فلان کار خطا رو نکنم!

 

خدا همه خواهر برادر ها رو برای همدیگه در محبت و سلامتی نگه داره !