عقده

تابستون سال 1371 از طرف مدرسه رفته بودیم اردوگاه دانش آموزی رامسر, خب از شهرهای مختلف اومده بودن, برخورد خیلی از شهرستانی ها با تهرانی ها یک جور حقد و کینه داشت, قشنگ میتونستم حس ش کنم, از نگاهشون از تیکه انداختناشون میشد فهمید ...

برام عجیب بود, روزای آخر با یکیشون حرف زدم, گفتم چرا اینطوری میکنن اینا, مگه ما ارث باباشون و خوردیم (حالا یه تعبیری شبیه این) گفت یه چیزی بگم؟؟ گفتم آره بگو راحت باش...

گفت اینا و خب ما فکر میکنیم شما تهرانیا حق ما رو خوردین و همه امکانات واسه شما بچه سوسولای تهرانیه و از ما گرفتن دادن به شما و...

 

برام خیلی عجیب بود, رو چه حسابی این حرف رو میزنن, از هر نظری اوضاع دانش آموزای تهران از شهرستان خیلی ضعیف تر بود, از سرانه فضای آموزشی گرفته تا حتی رسیدن کتاب و معلم تا چند ماه اول سال تا دو شیفت و بعضی وقت ها سه شیفت بودن ... ضمنا شرایط زندگی تو تهران به مرااتب سخت تر از زندگی کردن تو شهرستان از گرونی اقلام و خوراکی ها گرفته تا مسکن و امثال اینها ... 

 

یا بارها دیدم خیلی ها به پولدارها که نگاه میکنن با فحش و کینه بهشون نگاه میکنن و میگن که همه شون دزدن و کسی نمیگه شاید این بدبخت شب و روزش رو گذاشته و تلاش کرده و نخوابیده و نخورده که به اینجا برسه

مثلا فلانی, فلان ماشین و داره و چرا من ندارم, این حق منه که فلان ماشین و داشته باشم, کسی نمیگه چرا باید من این ماشین رو داشته باشم آخه و اصلا داشتن این ماشین یا موقعیت مگه چه ارزشی داره آخه!!

یا چرا من فلان موقعیت و مدرک رو ندارم و یکی دیگه داره ... با خودش نگفته شاید این بیچاره شب تا صبح نخوابیده و ماهها تلاش کرده و خونده و الان داره ثمره ش رو میچینه ...

یا زن هایی که طلاق میگیرن, یا از نامزدشون جدا میشن و حس میکنن بهشون بی توجهی شده و غرورشون جریحه دار شده و به خاطر همین حس نسبت به همه مردها عقده پیدا میکنن و....

 

با خودم فکر میکردم این آدم ها به واسطه خودخواهی, حماقت یا خودبرتر بینی و توهم با این اطلاعات و داده و تحلیل های غلط تو خودشون عقده درست کردن و هر روز عقده شون کور تر میشه ...

خیلی از رفتارهایی که میبینین توام با خشونت و توحشه, یا وقاحت و بی ادبی توش داره و هیچ مبنایی نداره و اصطلاح عقده بازی بهش بذاریم, ناشی از همین عقده های جمع شده است, باید این عقده ها رو جوری باز کرد و حل ش کرد و الا هم به شخص و هم اطرافیانش صدمه میزنه.

 

بعدا نوشت:

 تصور میکنم برداشت ناصوابی داره از این متن میشه و سمت و سوی قومیتی داره میگیره در حالی ک منظور اصلی من از مثال تهران و شهرستان نشون دادن این بود که اطلاعات غلط و یا بعضا یک سویه و ناقص و تحلیل های یک طرفه ایجاد عقده میکنه که تو هر زمینه ای مثلا در زمینه پول داری هم همین نتیجه رو داره, پس بنابر این ضمن ادای احترام به همه عزیزان و برادران و خواهران هموطنم غرضم از مثال اول فقط بیان این بود که بگم تو قضاوت ها و نتیجه گیریهامون همه واقعیت و همه جوانب واقعیت رو باید ببینیم نه فقط یک شکل و یک سمتش رو ...

 

بعدا نوشت دوم:

خیلی ها آروزی رفتن به خارج رو دارن, حالا چه به قول خودشون اپلای بگیرن چه مهاجرت کنن و چه پناهنده بشن, برای بعضیا خارج یه جای رویاگونه آزاده که از این جهنم دره زندان آزاد میشن؛ اتفاقا هفته پیش برادر خانمم گفت چیه این مملکت همه مون بدبخت شدیم, گفتم خارج خوبه؟؟ گفت آره بابا اونجا آزادی!

گفتم آزادی؟!؟؟!؟

ببین اینجا هر کاسبی ای میکنی یه قرون مالیات نمیدی, کسی بهت نمیگه خرت به چند, اونجا راه میری نفس میکشی باید مالیات بدی, اینجا همه ش دنبال فرار از قانون و رد کردن چراغ قرمزی, اونجا کافیه یه بار از چزاغ قرمز رد شی تا عمر داری تو سابقه ت میمونه ... فکر کردی مثل مملکت خودمونه که همه چی وله هر کی هر کاری خواست بکنه کسی هم بهش نگه خرت به چند !

همه این توهمات ناشی از اطلاعات و ناقص و تحلیل های غلطه و به مرور ایجاد عقده میکنه به خدا!!!

۱۹ مهر ۰۱ ، ۱۱:۲۵ ۱۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱۰
این جانب

عذاب وجدان...

بچه که بودم تابستونا میرفتیم خونه داییم تو شهرستان یکی دو هفته ای اونجا میموندیم, مرحوم پدرم برامون بلیط اتوبوس میگرفت مارو میرسوند خودشون بر میگشتن و ...

چند وقته با خودم میگم بابام اون دو هفته خیلی سخته ش میشده که هیشکی نبوده باهاشون باشه, تنها بودن ... :(

 

من خیلی به بابام بد کردم, خیلی خیلی رفتارم با پدرم بد بود, همیشه باهاشون دعوا میکردم و تقریبا یه لجاجت خاصی با پدرم داشتم, هیچ وقت با اینکه سرشار از علاقه و وابستگی به ایشون بودم رفتار مناسب و مهربانانه ای با ایشون نداشتم ... بد حرف میزدم, تند جواب میدادم و احترامشون رو نگه نمیداشتم, تا 10 شب سرکار بودم و کمتر پیششون بودم, دکتر بردنم با غر و دعوا و داد بود واین اواخر حموم بردنشون هم با داد و بیداد بود ... (خاک بر سرم :(((( )

 

یه بخش از این دلتنگی و اشک هایی که گاه و بیگاه و تقریبا هر روز دارم برای عذاب وجدانیه که نسبت به رفتار خودم با پدرم داشتم ...

 

اصلا نمیتونم خودم رو ببخشم که چرا با بابام رفتار خوبی نداشتم, الان تقریبا 6 ساله از دستشون دادم ولی روزی نیست که بغض نکنم, دلتنگشون نشم و اشکم سرازیر نشه ... :((((

 

حالم اصلا خوب نیست ...

۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۷:۳۶ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۷
این جانب

باغ

چند وقت پیش رفته بودیم باغ یکی از اقوام, هم درخت داشت هم زمین ش رو کشت میکرد, یه چشمه داخل زمینش داشت و آب زلالی ازش بیرون میومد, خیلی با صفا بود ...

 

برامون توت فرنگی چید آورد خوردیم, چه عطری داشت, چه طعمی داشت, جاتون خالی ...

 

این بنده خدا برای خودش یه پا استاده و من عاشق آدم هایی هستم که تو کار خودشون حرفه ای هستن و حرف اول رو میزنن, خیلی علاقه مند بودم ازش سوال بکنم, شروع کردم از هر دری حرف زدن, بهشون گفتم این درختا مگه چقدر مراقبت ونگهداری میخوان؟ هفته ای یه بار آب میدین و چند ماه یه بارم کود بقیه روزها چی کار میکنین...

یه خنده استادانه ای کرد و گفت این درختا نگهداری میخوان فقط آب و کود نیست, بعضی درخت ها باید پیوند بخورن و الا بار نمیدن, هر روز باید بری نوازششون بکنی, علف های هرز در میاد باید مراقب باشی علف های هرزش رو تند تند قطع کنی, سم میخواد باید به موقع سم پاشی کنی, هرس میخواد باید به موقع هرسشون کنی, اگه به وقت شاخه های زائد رو نزنی سال دیگه بار خوبی نمیده, تازه بعد از مدتی ممکنه مریضی بگیره و آفت بزنه باید از بیخ قطعش کنی تا مریضی رو به باقی درخت ها سرایت نده, میوه هاش یه وقتی کرم میزنه بالاخره باید مراقب باشی کرم میوه ها به باقی درخت ها و میوه ها سرایت نکنه و از این دست کارا ...

 

بهش گفتم باغبونی هم کار سختیه ها, گفت دیگه خسته شدم... گفت پسرمم دلش به این کار نیست و دیگه منم توان شو ندارم ... گفتم اگه شما نباشید که این باغ خشک میشه و علف های هرز همه جاشو میگیره, گفت فعلا که هستم تا ببینم خدا چی میخواد ...

۱۶ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۳ ۱۳ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۸
این جانب

قانون دوم ترمودینامیک

دقت کردین وقتی ماشین کار میکنه, موتورش داغ میشه؟؟؟

تا حالا فکر کردین دلیلش چیه؟؟

 

 

من به شدت عاشق فیزیکم, حتی بزرگترین افتخارم 20 شدن فیزیک چهار سال آخر دبیرستان بود که معمولا به دلیل سخت بودن دو بار پشت سرهم برگزار میشد یا نمره ها رو رو نمودار میبردن که یه عده حداقلی قبول بشن, حالا بعد از نشون دادن علاقه م به فیزیک مایلم کمی راجع به یکی از قوانین فیزیک حرف بزنم که تو عالم بر قراره:

قانون دوم ترمودینامیک؛

بیان خیلی ساده ش اینه که هیچ ماشین گرمایی با بازدهی 100 درصد امکان پذیر نیست, این یعنی امکان نداره مثلا موتوری تولید کنیم که بازده 100 درصدی داشته باشه و همه انرژی مثلا بنزین تبدیل به نیروی محرکه بشه و همیشه یه مقدار زیادی از انرژی تلف میشه, تبدیل به گرما میشه و هدر میره؛

تقریبا ما موتوری با بازدهی بالای 50 درصد نداریم, و بیشتر موتورهای معمول و سامانه های اینچنینی بازدهی زیر 50 درصد دارن, یعنی به عبارتی 50 درصد اونچه که باید از منابع خودشون استفاده کنن تبدیل به گرما و تلف میشه.

 

یا مثلا وقتی ما غذایی میخوریم امکان نداره ضایعات نداشته باشه و همه مواد غذایی به صورت 100 درصد جذب بشه و بالاخره مجبوریم بخشی از غذای خورده شده رو به صورت جذب نشده دفع کنیم.

 

جالبه این جزو معدود قوانینی در فیزیک هست که محدودیت نسبی بازدهی رو در قالب یک امر قطعی بیان میکنه, یادمون باشه اساسا همه سیستم ها و ساختارهای بشری هم به نحوی تابع این قانون هستن و هیچ وقت بازدهی صد درصدی از ساختاری نمیشه داشت و تو هممممه ساختارها اتلاف انرژی و از بین رفتن منابع وجود داره.

 

و نمیشه به خاطر تلف شدن گرما و منابع کل ساختار رو خاموش کرد و فکر کرد اگه یه موتور دیگه به این ماشین ببندیم اتلاف منابع نخواهیم داشت.

 

+ چطور میشه با گزاره علمی متقن و قانون فیزیک هم مخالف بود؟!

۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۸:۴۳ ۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۸
این جانب

نخبه یا نخاله, مساله این است!

موقع ساخت و ساز یه ساختمون, سازنده هر چیزی رو که بشه برای اون ساختمون به کار بیاد از گچ و سیمان و آجر و سنگ و سرامیک تا شیرآلات و غیره رو به در قالب یه نقشه ای استفاده میکنه, و هر چیزی که اضافه بیاد و نشه تو ساختمون استفاده بشه رو به عنوان نخاله دور میریزه.

البته اون سازنده ای زرنگ و کارآماده که تو کار ساخت و سازش کمترین نخاله ای بر جا بذاره و بتونه از همه امکاناتش استفاده کنه.

 

 

این روزها معمولا اگر به کسی بگن نخبه, یعنی یا رتبه کنکور زیر هزار داره, یا المپیادیه, یا سمپادیه, یا فوتبالیسته, یا بازیگره و ... یا یه چیزی تو همین مایه هاست!

 

درصد قابل توجهی از این نخبه ها به شدت تک بعدی هستن و فقط اون بعدی از شخصیت شون رشد کرده که تو اون زمینه نخبه ن؛

و همین تک بعدی بودنشون باعث میشه دچار آفت بشن و این نخبه خطاب شدنشون توهم همه چیز دانی و همه چیز فهمی و همیشه بر حق بودن  و مجاز به هر کاری کردن بهشون بده و فکر کنن اگر مثلا میتونن یه توپ رو با پاشون خوب کنترل کنن,چون رتبه کنکور خوبی دارن, چون بازیگر مطرحی هستن, چون جایگاه علمی یا سیاسی و اجتماعی و مالی بالایی دارن حق دارن تو همه مسائل اجتماعی و سیاسی و مذهبی و ... اظهار نظر کنن, غافل از اینکه نمیدونن اونها با امکانات این کشور رشد کردن که در زمینه ای که رشد کردن بعدا خدمات بدن نه اینکه بیان به چیزی که نمیفهمن و حداقل تحلیل و تشخیص رو ندارن نظر بدن, نظرات خودشون رو حق بدونن و باقی رو باطل و بعدشم بدون پذیرش مسئولیت حماقت هاشون با وقاحت تمام بگن این کشور جای موندن نیست و حقشون خورده شده و ...

این جور آدم ها بیشتر از اینکه نخبه باشن, نخاله ن.

 

به تجربه برام ثابت شده مدرک, جایگاه علمی, اجتماعی و مالی, مقبولیت عمومی و امثال اینها هییییییییییییییییییییییچ ارتباطی با میزان فهم و شعور و محترم بودن و درک داشتن آدم ها نداره.

 

+ یک یادداشت مرتبط

۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۷:۵۳ ۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۸
این جانب

نمک!

 آدم هایی که مرام و معرفت و فهم و شعور دارن, یه خصلت خیلی بارز دارن, اینکه وقتی نمک کسی و میخورن مقیدن و معتقدن نمک دون نباید بشکنن؛ کلی مصداق به ذهنم میرسه از این نمک نشناسی و نمک به حرومی!

 

اینکه ما از این کشور کلی درآمد داشته باشیم بعد پاشیم ببریم اون سر دنیا حیفش کنیم یکی از نمک دون شکنی هاست

 

اینکه هر چی داریم از تلویزیون و فوتبال و موسیقی و بازار و ... این کشوره و میلیاردها درآمد ازش داشتیم و حالا که سیر شدیم و داریم خفه میشیم بگیم تلویزیون و کشور و ... اخ بوده و دیگه برنامه من و پخش نکن هم نمک به حرومیه

 

اینکه مدرسه و دانشگاهت رو این مملکت با کمترین هزینه بخونی و بعد پاشی بری نوکری یه عده غربی رو بکنی که بعد از دست شویی باسن خودشون رو نمیشورن هم نمک نشناسیه

 

اینکه یه عده اقلیت ناچیز بر خلاف نظر و اعتقاد ده ها میلیون نفر بریزن تو خیابونا و دست به قتل و غارت و جنایت به وحشیانه ترین حالت ممکن بزنن, گردن با چاقو ببرن, آدم بسوزونن, حکم مثله کردن و تیکه تیکه کردن بدن, قران آتش بزنن و آمبولانس آتش بزنن که خواسته خودشون رو به اون ده ها میلیون نفر تحمیل کنن و با کمترین خشونتی باهاشون برخورد هم نشه و باز مدعی باشن هم نوعی نمک نشناسیه

 

بچه ها بیایم یکم فکر کنیم, واقعا کجا نمک خوردیم و نمکدون شکستیم!

 

همه اونا یه طرف این آخری یه طرف دیگه, اینکه هر چی داریم از مرحمت خداست و اینطوری در برابرش موضع میگیریم و تقابل میکنیم از بزرگترین نمک نشناسی هاست.

۰۴ مهر ۰۱ ، ۰۷:۵۶ ۱۷ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۹
این جانب

بفهمیم چی چی میگیم!

گفتند اعتیاد جرم نیست, بیماری است!

پارک ها پر شد از مواد فروش و خیابون ها از معتاد و پلیس هم نتونست کاری کنه

 

گفتند فرزند کمتر زندگی بهتر, بعد از چند سال تازه فهمیدن جمعیت داره به سمتی میره که رشدش منفی میشه و چند سال دیگه بحران سالمندی خواهیم داشت.

 

گفتند پلنگ ایرانی را نجات بدیم, کلی جاسوس اومد ایران به بهانه محیط زیست ولی برای جاسوسی از صنایع نظامی این کشور

 

گفتند پلیس نباید رفتار خشنی داشته باشه, دیدیم پلیسی از ترس تبعات استفاده از اسلحه, با تفنگی در دست از یه جانی چاقو میخوره و کشته میشه و جرات نمیکنه گلوله ای شلیک کنه؛ پلیس رو لخت میکنن آتش میزنن و با چوب و قمه میکشن اون وقت یه عده از اوباش طرفداری میکنن و از حقوق اولیه انسانی اونها حرف میزنن

 

گشت ارشاد رو مسخره کردن و دوره ای حذف ش کردن, الان زنان تو خیابون جوری میگردن که روسپی های محله های بد نام غربی اون طور نمیگردن

 

گفتند موتور سوار ها خرج زن و بچه در میارن, بهشون سخت نگیرید, همین موتور سوارها الان به مهمترین معضل ترافیکی در اومدن که به هیچ قاعده و قانونی قائل نیستن و هر کاری دلشون بخواد میکنن و جالب اینجاست که بیشترین فوت و صدمه جدی بدنی با این قشره

 

گفتن تسامح و تساهل کنین, یه عده اراذل و اوباش هر چند وقت یه بار میریزن تو خیابونا و اموال عمومی و خصوصی و آتش میزنن و کسی باهاشون کاری نداره

 

گفتن برخورد با اراذل سال 88 و 98 رو محکوم کنین یادشون رفت هر جای دنیا بود اراذل اون سالها رو همه شون رو بابت خیانت و صدمه ای که به کشور زدن رو باید اعدام میکردن نه زندانی و بعد از یه مدت ول! سنگ ها رو بستن و سگ ها رو ول کردن!

 

گفتند هوای کولبر ها رو داشته باشیم, به بهانه کولبری اقتصاد زیرزمینی و قاچاق گسترش پیدا کرد و به غیر از قاچاق کالا الان قاچاق انسان و اسلحه صورت میدن

 

گفتن بذارید رابطه دختر پسرها برقرار باشه تا همو بشناسن و درست تصمیم بگیرن و عین عهد قجر به عقد هم در نیان و یه مدت آشنا شن, بیاین ببنین کدوم دختر پسر از رابطه های عاطفی و حتی جنسی شکست خورده حرف نمیزنه!

 

کلی بسیجی و سپاهی و نظامی و انتظامی برای امنیت و آسایش این مملکت جون خودشون رو دادند ولی بعضی ها انگ مزدور و جیره خور بهشون زدن و یادشون رفت صدقه سر خون اون عزیزان الان راحت میتونن تو خیابون اردوکشی و عربده کشی کنن!

 

گفتند بذارید زن ها ازاد باشن هر جور دلشون میخواد بپوشن, بعد دیدن مردها چشم جرون شدن و زن های خودشون دیگه سیرشون نمیکنه و دنبال خواسته های عجیب غریب شدن و کلی خیانت های زنان و مردان متاهل اوج گرفت

 

گفتند اینترنت رو نباید فیلتر بکنن کلی سینه چاکیدن که باید آزاد باشه پهنای باند و ببرید بالا و ... که بشینن ساعتها در روز اینستا ببینن و از فیلتر شکن استفاده کنن و کلی اخبار ناامید کننده و دروغ و گنده شدن آدم های دوزاری اتفاق افتاد

 

گفتند بذارید رابطه آزاد دختر پسری باشه و گشت نسبیت رو بذارید کنار, کلی رابطه های نامشروع پیش اومد تو هر کوچه پس کوجه ای پسری داره ترتیب دختری رو میده و میمالونه و ولش میکنه و میره سراغ دختر بعدی (یا پسر بعدی), و بعد ده بیست سال مالیده شدن و دهنی شدن تازه یادش میافته که چرا نمیتونه ازدواج کنه و بچه نداره و ...

 

گفتند ....

قبل از هر حرفی بهتره کمی فکر کنیم, به واسطه هیجان و عصبیت و عصبانیت حرفی نزنیم یا طرفداری چیزی رو نکنیم که بعدا تبعات ش گریبان خودمون رو بگیره.

 

خواهش میکنم یکم فکر کنیم, فقط یکم به ابعاد حرف هایی که میزنیم فکر کنیم.

۳۰ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۰ ۳ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۱۰
این جانب

شهرام بی کلاه!

تو محله ما یه نفر هست, اسمش شهرام بی کلاهه؛ نگهبان یه گاراژه, پسر خوبیه, باهم سلام و علیکی داریم, بنده خدا با اینکه جوونه نصفه بدنش لمسه, یه بار که رفته بودم گاراژ ماشین و بدم تعمیرکار دم در نشستیم باهم صحبت کردیم, بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟؟

 

گفت: میخوای بدونی چرا بهم میگن شهرام بی کلاه؟

 

گفتم: آره؛ :(

 

گفت: من تازه از شهرستان اومده بودم تهران, یه موتور خریدم, میرفتم سمت بازار مسافر کشی میکردم, اون موقع خیلی به کلاه کاسکت گیر میدادن و یکی از رفیقام یه دونه اضافه داشت داد به من منم موقع سواری میزدم, آخه شنیده بودم اگه کلاه نذاری موتور و توقیف میکنن منم از ترسم میزدم!

گاه گاهی مسافرا رو که سوار میکردم چندتاشون میگفتن تو این گرما چطوری کلاه سرت میکنی و میگفتن تو بازار که شلوغه گیر نمیدن و کلاهتو میتونی اون ورا برداری, راستش انقدر گفتن و انقدر موتوری بی کلاه کاسکت دیدم که یه بار با خودم گفتم کله م یه بادی بخوره و کلاهمو برداشتم, باور نمیکنی یه خیابون که رفتم دیدم یه پلیسه دست تکون داد که وایسم و منم از ترس اینکه کلاه سرم نبود ازش فرار کردم و هول شدم و ترسیدم تعادلم رو از دست دادم و خوردم به جدول و با سر رفتم تو نرده های کنار خیابون ... تا دو ماه بیهوش بودم وقتی به هوش اومدم دیدم ضربه ای که به سرم خورده نصف بدنم فلج شده و ...

 

گفتم: ای بابا, خدا اون پلیسه رو لعنت کنه که اینطوری تو رو ترسوند!

 

خیلی قاطع گفت: خدا اول منو لعنت کنه و دوم اونایی که هی گفتن گرمه و پلیس نمیگیره و اونایی که کلاه نمیذاشتن رو لعنت کنه که باعث شدن من کلاهمو در بیارم!

۲۷ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۲۹ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱۱
این جانب

جواب این دختر پسرها رو کیا میدن؟؟

سهیلا متولد 62

صبا متولد 57

ساناز (خواهرصبا) متولد 58

مهسا متولد (فکر کنم) 64

سجاد متولد 68

معصومه متولد 61

بهرام متولد56

ساحل متولد 69

سعید متولد64

سارا متولد 71

و ...

اینها چند تا از دختر پسرهایی هستن که به واسطه آشنایی و قوم و خویشی از نزدیک میشناسمشون,  تو محل کارم که خیلی بیشترن و البته حدود سه و نیم میلیون دختر پسر مجردی که تو سن ازدواجشون هستن یا گذشته و مزدوج نشدن ...

هر چند معتقدم ازدواج کردن و همسر داشتن سختی های داره ولی موهبت ها و لطف ها و تامین نیازهایی داره که از هیچ روش دیگه ای تامین نمیشه یا اون جور که باید تامین نمیشه ...نمیدونم چطوری بگم ولی جواب این بالا رفتن سن ازدواج و نداشتن مورد ازدواج رو کیا باید بدن؟ مسئول این وضع کیان:

  1.  کسایی که دیدن وقتی 60 درصد دانشگاه ها رو دخترا قبول شدن افتخار کردن
  2.  اونایی که برای استخدام شرط جنسیتی نذاشتن و اسمش رو گذاشتن عدالت و مردها بیکار موندن یا شغل درست و دائمی نداشتن که جرات کنن بیان ازدواج کنن بیان جواب بدن
  3. اونایی که ترس از کودک همسری راه انداختن و نذاشتن دختر پسر 17 -18 ساله باهم ازدواج کنن
  4. اونهایی باید جواب بدن که دادگاه ها رو برای زندان کردن مردها برای وصول مهریه و نفقه آزار و رها کردن
  5. اونهایی باید بیان جواب بدن که تو فلیم هاشون تازه عروس دامادها رو غرق در امکانات و خونه بزرگ و امثال این ترسیم کردن
  6. اونهایی باید بیان جواب بدن که کتاب بخونین, رمان بخونین و فیلم ببینین که از حقیقت زندگی دور بشین و تخدیر رویاهای این داستان های خیال انگیز بشین و اینطوری رویای دخترانشون رو با اون امکانات و توقعات پروروندن و به خاطر ترس و عدم امکان رسیدن پسرها به اون رویاها هیچ کسی پا پیش نذاشت.
  7. اونایی باید پاسخ بدن که گفتن زن باید مستقل بشه, و نفهمیدن که استقلال سم مهلکه زندگی زناشوییه
  8. اونایی باید بیان جواب بدن که گفتن زن باید آزاد باشه و هر کاری بکنه و هر جور دوست داشته باشه بگرده و ...
  9. اونایی باید بیان جواب بدن که جوون ها رو مجبور کردن که حتما باید برن دانشگاه, مدرک بگیرن و ...
  10. و البته خود دختر پسرها باید بیان جواب بدن که با توهمات و فکرهای اشتباهشون راه رو برای زندگی کردن خودشون محدود کردن

 

به نظرتون دیگه کیا مقصرن؟

۱۹ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۴۰ ۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱۰
این جانب

عاشق زن همسایه شدم!

هر روز میبینمش

فکر کنم حدود 45 - 46 ساله باشه

خونه شون دو طبقه است و از طبقه ما کاملا به خونه و پشت بومشون اشراف داریم.

پنجره آشپزخونه شون همیشه بازه, همیشه بولوز شلوار میپوشه, یه روسری شکلاتی هم همیشه سرشه, البته عوض میشه بعضی وقت ها سبز کمرنگ هم هست ولی کلا از دو سه تا تجاوز نمیکنه

بعد از شام آشغالارو میبره میندازه تو سطل آشغال سر کوچه ...

هفته پیش پشم تشک ش رو اومده بود پشت بوم شست و یه گوشه دیوار گذاشت آبش بره و بعد خشک شد و فرداش پشمارو زد و بعد دوباره تو تشک کرد و تشک رو چند تا چوب زد و ...

 

چند روز قبل ترش یه قالیچه آورد پشت بوم, اول خیس کردش, بعد روش تاید ریخت و یکم با جارو کف که کرد, گذاشت تا عصری بعد دم غروب اومد شست و آب کشید و ...

 

دیشب تا صبح بار رب گذاشته بود با شوهرش و فکر کنم خواهر شوهرش بود, دم دمای صبح خاموش کرد و صبح که من خواستم برم سرکار دیدم جمع کرده و قابله ش رو شسته و تر تمیز...

 

همیشه اون توری فلزی جلوی پنجره آشپزخونه شو میشوره بعلاوه اون سطح طاقچه پنجره رو آب میگیره یا دستمال میکشه ...

 

به صورت مرتبی توی کابینت ها میریزه بیرون, دستمال میکشه, بالای کابینت ها و بالای یخچالش معلومه همیشه تمیزه ...

 

عطر غذاش صبح و عصر پیداست, صبحای زود پا میشه غذا رو بار میذاره یا دم عصر که میشه جلوی اجاق گاز مشغول طبخ غذاست 

وقتایی که بیکاره یه میل قلاب بافی داره, میبینم وسط کاراش میشینه قلاب بافی میکنه, روی یخچالش رو خودش بافته توی اتاق ها رو هم دیدم روکش روی مبل و عسلی ها هم کار خودشه 

 

خیاط نیست ولی خیاطی بلده, چون شلواری که میپوشه رو خودش دوخته معلومه دست دوزه, تازه یه پیژامه پسرش داره مطمئنم خودش دوخته, فکر کنم وسایل خیاطیش تو اتاق پشتی باشه از اونا اطلاعاتی در دسترس نیست.

 

 

بارها دیدم وقتی آفتاب میخوره تو آشپزخونه میشینه پشت به آفتاب و کتاب میخونه, احتمالا یا دعا میخونه یا بعضی وقت ها هم قران میخونه ... اذان هم میشه جا نمازش یه جای ثابته از سایه ش میفهمم؛ تاحالا ندیدم گوشی دستش بگیره, البته چرا چرا یه گوشی بیسیم دارن بعضی وقتها دیدم حین کار کردن حرف میزنه و کاراشم میکنه ولی موبایل ندیدم... یه رادیو هم داره هر از چند گاهی میزنه به برق و خب من نمیدونم کدوم شبکه میخونه ....

 

روز تاسوعا تو پشت بوم یه قابلمه غذا میپزه, میریزه تو ظرف میده پسرش میبرن بیرون پخش میکنه, خیلی با در و همسایه اخت نیست, حدودا دو سه ساله اومده این محل ...خانواده شوهرش که میان میرن شبا پشت بوم یه زیلو پهن میکنن و شام میخورن ... بعد که رفتن با سلیقه تمام میاد همه پشت بوم و جارو میکشه, آدم کیف میکنه از تمیزی پشت بوم, حالا تازه خونه کهنه ساخته ولی موزائیک پشت بوم ش از فرش و سرامیک خیلی ها تمیزتره ...

 

آخر هفته ها اغلب مهمون دارن, یه هفته خانواده خودش یه هفته خانواده شوهرش, خواهراش شبیه خودشن, قیافه و هیکلش عین همه ن و خانواده شوهرش هم دو سه تا برادر شوهر داره عین همه ن ... غذا نذری که میپزن همه منتظر اومدنش چون اون میدونه چیکار باید بکنن

 

یعنی هر بار که این زن رو میبینم قربون صدقه ش میرم, فدای اون ریختش میشم, بفدای اون خانومیش میشم ...قربون اون عرضه و سلیقه و هنرت بشم, دورش بگردم که انقدر کدبانوه, عروسکه؛ انقدری دوسش دارم چند بار خواستم برم جلوی درشون بهش بگم خانوم شما چقدر محشرید ولی مگه روم میشه, مگه رو میده, قیافه جدی و بدون هیچ روزنه و لاشی بازی ای, مصمم و باحیا, من عاشقتم زن همسایه, من عاااااشقتم!

 

+ فردای روز انتشار این مطلب نوشت:

 همین دیشب عیال یه بحثی کشیدن که مثلا از زیر زبون من حرف بکشه, ببینه من با کسی رابطه دارم یا نه, بحث کراش و مراش شد, گفت تو به کسی کراش نداری, منم گفتم خانم روبه رویی, کلی هم ازش تعریف کردم... بعدش گفت برو بابا (من آدم واقعا صادقی هستم, تقریبا هیچ وقت دروغ نمیگم ولی نمیدونم چرا خیلی وقت ها در مواجهه با صداقت محض من کسی باور نمیکنه) :)))

۱۲ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۶ ۲۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲۲
این جانب

چهل سالگی

چند روز پیش وقتی وارد محل کارم میشدم یکی از خانم های دفتر گفت تولدتون مبارک, گفتم جان!؟ 

گفت مدیران تصمیم گرفتن روز تولد همکارا بهشون یه کادو بدن, منم کادوتون رو گذاشتم روی میزتون...

 

مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت, آخه روز تولد همونقدر که شیرینه ممکنه تلخ هم باشه, شیرینیش که معلومه ولی تلخیش از اون بابته که دارم پیر میشم...

اون روز تو راه داشتم به خودم فکر میکردم و به این چهل سالی که خدا بهم عمر داده :

 

 تقریبا از نوجوانی,  مبنای فکری و اعتقادیم عوض نشده, فقط تثبیت و تحکیم و تقویم شدن؛ یادمه همین نظراتی که الان در خصوص مسائل اجتماعی و سیاسی و اعتقادی و حتی اقتصادی دارم تو 14- 15 سالگی هم داشتم.(تو یادداشت های وبلاگیم سال 81 اینا و نوشته هایی که بعضی از دوستان بعضا به صورت نامه و مکاتبه و فعالیت های اقتصادی و سیاسی تو اون مقاطع به وضوح قابل اثباته؛ یادمه انتخابات دوم رفسنجانی من موضع سیاسی داشتم تا الان)

 

جالبه همین شور و هیجانی که الان دارم هم اون موقع داشتم و البته جوونی هام دعوا میکردم و به همه سوالات و ابهامات میخواستم جواب بدم و اجازه ندم هر کسی هر حرفی خواست بزنه, همیشه هم یه جمعیتی مقابلم بوده و یه تنه جلوشون وای میسادم, ولی الانا خب چون میدونم بی فایده است سکوت میکنم و از کنارش میگذرم  

 

هیچ وقت از پول داشتن و پول درآوردن لذت نبردم, تا قبل فوت مرحوم پدرم پول جمع میکردم برای داشتن امکانات بیشتر, ولی بعد فوت ایشون دیگه تقریبا هر چی در میارم و خرج میکنم و بی اعتباری دنیا و مادیات این دنیا و بی ارزشی همه اینها در مقابل آسایش و آرامش و خوشحالی خانواده م برام مسجل شده, واسه همین قبلنا ساعت 10 شب میرسیدم خونه الان 3 عصر نشده خونه م...قبلنا پنج شنبه ها تا آخر وقت کار میکردم الانا پنج شنبه جمعه ها کلا تعطیلم و تحت هیچ شرایطی نمیرم سرکار... چون اصلا ارزش نداره وقتی که میشه کنار خانواده بگذرونم رو برم سرکار که پول بیشتری در بیارم (و این اضافه کار نمودند و زیاد کار نکردن بین همکارانم که تقریبا هر روز اضافه کار میمونن و همه ش دنبال خرید و فروش هستن خیلی عجیبه!)

 

تقریبا از بعد دبستان هم واسه همه منبر میرفتم, همه رو نصیحت میکردم از خرد و کلان ولی خودم از همه محتاج تر بودم و داغون تر, یکمم زیادی اهل خوب نشون دادن خودم بودم, (چقدر حرص دراوردم و حسادت رو برانگیختم) ولی خدا میدونه و اونایی که میبردمشون تو خلوت, که اونجا آن کار دیگر و میکردم!

 

تقریبا از 18 سالگی هم امکان تشکیل زندگی و علاقه به تشکیل خانواده داشتم و مواردی هم بودن که بخوام عقدشون کنم ولی خب نشد, اگه میشد الان بچه م بیست سالش اینا میشد و نزدیک بود بابا بزرگ بشم! :( ولی نشد که بشه, مثل خیلی چیزای دیگه که نشد بشه)

 

راستشو بخواین چهل سالگی برای من خیلی با بیست و سی سالگی به جهات زیادی فرقی نداره, فقط الان بیشتر از قبل نگران دوران پیری خودمم, کی میخواد دستمو بگیره؟

 اگه زمین گیر بشم چی؟

برا بازنشستگی باید چی کار کنم؟

پیر شدن من یعنی پیر شدن اعضای خانواده م, اگه خدای نکرده اتفاقی برای اونها بیافته چی؟

این همه سال خیلی چیزا میدونستم ولی عین این روانشناسا که خودشون از همه بیشتر روانی هستن به حرفام و اعتقاداتم عمل نکردم چی میشه بعدش؟

بچه بزرگ بشه, کلی مشکلات داره, کسی اذیتش نکنه؟

یه وقت نمیرم بچه م بی بابا بمونه!؟(خیلی وقت ها مراقب مردن خودمم, که نکنه اتفاقی برام بیافته مادرم طاقت نمیارن)

از الان تو شیب نزولی تا مرگم, همین امروز و فردا مرگ میاد سراغم, اگه بمیرم و خیلی ها بفهمن چه غلطایی کردم چی, آبرو و حیثیتم میره که؛ جدای آبرو و حیثیت اون دنیا رو چی کار کنم؟

این همه مال و اموال بی زبون بعد از من بمونه به ورثه برسه, با چه سختی و مشقت و قناعتی جمع شده, ورثه که نمیدونه چقدر براش عمر و جون گذاشتم, قدر نمیدونن که, باید یه کاری کنم به جای اینکه به ورثه برسه یه باقیات صالحات برای خودم درست کنم, باید تا زنده م بفروشم یا وقفشون کنم ...

 

دلتنگی عزیزانی که از دست دادیم هم باید بذاریم روش, تا بچه ایم کسی رو تقریبا از دست ندادیم ولی به مرور خیلی ها میرن و خیلی ها هم البته میان, شیرینی آمدگان خوبه ولی دلتنگی رفتگان یه چیز دیگه است ...

دلم حتی برای خونه قدیممون, برای خونه قدیم اقواممون هم تنگ میشه

کلا هر چی بیشتر پا به سن میذارم دلم بیشتر بهانه میگیره که تنگ تر بشه...

 

۰۵ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۷ ۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۷
این جانب

اشباه الرجال

تو یک جمع مردونه نشسته بودیم و حرف های مختلفی زده شد؛ 

یکی از دوستان گفتن که من نمیتونم حتی یه آچار دستم بگیرم, برای سرویس کولر هم میگم تعمیر کار بیاد ...

اون یکی که خانمش بگه بمیر, میمیره, واسه خانمش یه اپل پنجاه میلیونی خریده چون بچه ش گوشی 15 میلیونی خانمش رو از تراس انداخته حیاط, که خدای نکرده یه وقت ناراحت نشن, در حالی که بعضی ماه ها پول قرض میکنه از ما(کلا هم به عنوان نوکر در اختیار زن و خانواده زنه)

یکی دیگه گفت من تو خونه مون پرستار بچه دارم, کارای نظافت و غذا رو ایشون انجام میده, گفتم خانمت که بازنشسته است, بازم غذا نمیپزه ؟؟ گفت دیگه عادت کردیم بهش ...

 

دیگه منتظر باقی ش ننشستم, دو دستی زدم تو سرم گفتم خاک بر سرم که مجبورم اسم خودم و کنار شما مردا بذارم, شما رجاله ها باید لچک به سر بزنین 

حالم ازتون به هم خورد ...

مردی که عرضه نداره یه پیچ ببنده که دیگه اسمش مرد نیست...

مردی که انقدر ذلیل زنشه که هر چی زنش بگه بی چون و چرا انجام بده که دیگه مرد نیست

یا اشباه الرجال, مرا دیگر با شما کاری نیست! 

۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۰۷ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۳
این جانب

حمایت خائنانه

ساعت حدودای 9 شب بود, تلفنم زنگ خورد, دختر یکی از اقوام نزدیکمون بود, گوشی رو جواب دادم, دیدم با گریه و عصبانیت میگه پاشو بیا اینجا و قطع کرد ...

 

منم که فهمیدم دوباره با شوهرش دعوا کرده, از خونه خدافظی کردم و گفتم شب اونجا میخوابم و صبح از اونجا میرم سرکار, تو ماشین هم همیشه لباس خونگی دارم و تو راه هم چند بار گرفتم که یه وقت زد و خورد شدیدی نکنن...

 

خونه اون ور شهر بود و من چهل دیقه ای تو راه بودم, رسیدم زنگ زدم در باز شد, رفتم جلوی در واحد دیدم دختره افتاده یه گوشه, موها کنده شده, صورت مشت خورده, تمام خونه پر از شیشه خورده و مرده با لباس پاره و چنگ رو دست و صورت یه گوشه نشسته...

بدون اینکه چیزی بگم, دیدم دختره از حال رفته گفتم, خطرناک نباشه زنگ زدم اورژانس, اومدن و یه تزریق کردن و نفس ش بالا اومد و ازشون خواهش کردم که برن و رفتن ... به شوهرش گفتم برو بیرون, اونم رفت...

 

یکم شونه های دختره رو مالش دادم که سر حال بیاد یه آب قند درست کردم که جون بگیره بشینه ...

چند دیقه بعد هم رفتم در باز کردم و از پشت در شوهرش اومد تو ...

گفتم میخواین چیکار کنین؟؟

دختره گفت باید طلاق بگیرم, گفتم باشه فردا میریم محضر ... جفتشون انتظار داشتن یه مقاومتی بکنم و یکم نصیحتشون کنم, منم نامردی نکردم و بدون هیچ مقاومتی گفتم باشه صبح که شد باهم میریم دادگاه یا محضر هر جا که طلاق میدن میریم طلاق میگیریم!

 

جفتشون کوفته و خسته بودن, همه عصبانیت و خشمشون رو تخلیه کرده بودن, انقدر موهای دختره رو کشیده بود که سرش درد میکرد تمام دست و بال پسره هم زخم و زیلی بود و ...

 

فردا صبح برام صبحونه آماده کردن و من رفتم سرکار ...

 

+ این زندگی اختلافات زیادی داشت, هرچند اشتراکات فراوانی هم داشت, ولی یه حسن بزرگ داشت و اون اینکه دختره از جانب خانواده ش خیالش راحت نبود و مطمئن به پشت گرمی خانواده ش نبود, یکی از مهمترین عوامل طلاق و فروپاشی زندگی ها اینه که عروس خانم با کوچیک ترین تشر و اختلاف و حتی کتک کاری ای بره سمت خانواده شو خانواده ش از اون حمایت کنن, مطمئن باشن این حمایت خانواده ها خیانت بزرگی برای اون دختر به حساب خواهد اومد.

۲۲ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۱۰ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۵
این جانب

گُم راه

یکی از همکاران که روحیه مذهبی داره, بهم گفت دیشب یه هیات دیدم دختر پسر مختلط زنجیر میزدن و کلی تیپ های عجق وجق ...

در ادامه کلی مصادیق دیگه هم آوردن و البته آخرش گفتن که خب نمیشه به ظاهرشون قضاوت کرد ولی باید شکل رو هم رعایت کنن...

 

من فرصت رو مغتنم شمردم و رفتم بالای منبر و گفتم: 

وقتی مبانی اعتقادی درست تبیین نمیشه, وقتی اغلب روش های دینی به جای استفاده از مطالب متقن قرآنی و اصول اعتقادی روش های احساسی و شورانگیز و بدون مبنا و غیر اصیله و ارکان اعتقادی کمرنگ و مسائل حاشیه ای بر متن غالب میشه خب نباید توقع داشت که مثلا یه زن بدون حجاب درست نماز نخونه یا کسی که همین الان تو مغازه ش کلاه کسی رو برداشته و جنسی رو با غل و غش فروخته این اعتقاد رو داشته باشه که اگر شب بره مجلس عزا گناهانش بخشیده نمیشه.

 

متاسفانه بیشتر از اینکه به ارکان اعتقادی اعم از توحید و نبوت و معاد پرداخته بشه, بیش از اینکه به حرام و حلال خدا توجه بشه, تو این عصر دارن به اسم عقاید مذهبی به حواشی و داستان هایی که شاید ربطی به اصول عقاید دینی نداره توجه و تبلیغ میشه.

 

وقتی مساله حج که یک واجب شرعیه, خیلی نرم خفیف جلوه میکنه, از اون ور موضوع اربعین رو به یک امر ضروری جایگزین میکنن

وقتی به جای اینکه مردم رو با حرام و حلال بودن کارهاشون و اثرات اون نهیب بزنن, تبلیغ میشه که اشک ریختن در مجالس عزاداری گناهانشون رو میبخشه

وقتی که به جای از خدا خواستن, از خدا طلب کردن و تعبد کردن کسانی غیر از خدا مطرح میشن و اساسا از خدا خواستن مهجور میشه و به کناری گذاشته میشه و وسیله حکم مقصد و هدف رو پیدا میکنه

وقتی تو مسجد کمترین حرفی از خدا نیست و عزاداری رو شبیه نماز فریضه عبادی میشمرن براش از تعبیر عزاداریتون قبول استفاده میکنن 

دیگه نباید توقع داشت که مردم بر اساس مبانی و اصول حرکت کنن و برای اون مبانی اهمیت قائل بشن و یه عده که اعتقادی مبنایی ندارن بر اساس جو و موجی که تو جامعه است حرکت میکنن و حتی اعمالی که به اصطلاح دینی میدونن هم به مُد روز بستگی داره نه به اصول عقاید!

 

+ کسی برای مظلومیت امامان شیعه, به خصوص امام حسین صلوات الله علیهم اجمعین حرفی نداره و هر کسی با شنیدن داستان عاشورا اشک در چشمانش حلقه میزنه, ولی اینکه تصور کنیم با حب و دوستی ایشون خدا از اینکه هر غلطی کردیم میگذره و همه چیز در حب ایشون خلاصه کنیم به نظر من راه خطایی رفتیم و اگر وسیله و مسیر بشن هدف ما, احتمالا بازنده اصلی و گمراه ما خواهیم بود.

۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۷ ۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۹
این جانب

نه به حجاب اجباری

هشدار:

متن زیر ممکنه منافی عفت تلقی بشه، لذا عزیزان به هشداری که دادم توجه کنین،‌ بعد از خوندن نیاین بگین چه جلافتا خاک به سرم چقدر بی ادب و وقیح!

 

به نظر من برخوردی که الان نسبت به حجاب میخواد صورت بگیره خیلی درست نیست، گشت ارشاد واقعا چیز جالبی نیست، ما که راضی نیستیم؛ 

فکر کن اون روز زنه یه شلوار پاش بود تا یه ذره پایین زانو، پاچه سفید شیو شده ش واقعا جذاب و چشم نواز بود ...

یا اون روز نیم تنه مشکی زیر مانتویی یه دختره، ناف  ش کاملا معلوم بود،‌ اونم خیلی ناز بود و آدم هوس میکرد ...

یا تاپ تنگی که زیر مانتو میپوشن و مانتو جلو باز و لرزش برجستگی هاشون چه حالی به بیننده میده

یا یکی دیدم لمپراش زیر مانتوی تنگ و جذبش بالا پائین میشد، آدم برق از سرش میپرید

یکی و دیدم از این لگای شاین پوشیده بود، تو قسمت فاقش محشر کبرایی بود، چه تصویر تحریک کننده ای...

از همه جذاب تر مشخص بودن خط شورت زیر شلواره و خط سینه، اووووف 

 

به نظرم گشت ارشاد بیشتر از اینکه با زنا کار داشته باشه، کاسبی چشم چرون ها رو کساد می کنه فلذا هم با گشت ارشاد مخالفم و هم با صدای بلند میگم نه به حجاب اجباری!

اجازه بدین زن ها تو انتخاب خودشون آزاد باشن

به شعور و فهم زن ها تو پوشش احترام بذاریم

بیاین نذاریم با زور و چماق پوشش اجباری برقرار کنن

۰۸ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۱۴ ۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱۷
این جانب

خواب های تکراری

الان چند ساله یه خواب تکراری میبینم با این مضمون:

 

صبح پا میشم با نگرانی، که یه امتحان دارم ولی نمیدونم امتحان چیه، چه ساعتیه، محل برگزاریش کجاست...

بعد راه میافتم میرم اون ور اتوبان نزدیک خونه مون، راه هر بار دوره ولی نمیدونم چرا هیچ وقت ماشین نیست منو ببره؛ یه محلی شبیه دانشگاه ولی بدون تابلو و فقط انگار یه ساختمون خصوصیه با کاربری عمومی، (عین بعضی از این مدارس غیر انتفاعی که تو یه خونه مسکونی برقرار شده)

از هر کی میپرسم الان امتحان چی دارم کسی جوابی  نمیده ...

همه ش دنبال برگه انتخاب واحدم میگردم که ببینم تاریخ و روز امتحان کیه

 

بعد با خودم میگم من که خیلی وقته مدرک گرفتم کدوم واحدم مونده آخه

همین طور هاج و واج دنبال محل آزمون میگردم که آخر با خستگی و ترس بلند میشم...

 

این خواب سال هاست با منه،‌ فقط ظاهر موقعیت های مکانی ش بعضی وقت ها عوض میشه و والا موضوع ش همیشه ثابته

۰۲ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۲ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۸
این جانب

نسل گشاد

داشتیم با همکارام حرف میزدیم، بحث تمیزی و خانه داری شد، یکی گفت من یه عمه دارم هشتاد و چند سالشه، میری خونه ش از تمیزی برق میزنه، لباساش همیشه انگار تازه شستن از بس این زن تمیزه، تازه هشت تا شکم زائیده، کلی هم نوه و نتیجه داره که میان خونه شو میرن ولی خونه ش همیشه تمیزه، غذاش همیشه به راهه و همیشه میوه و شیرینی و شکلات هم داره، اونم با یه حقوق مستمری شوهر مرحومش...

 

بحث ادامه پیدا کرد... خلاصه ش اینا شد:

اما زن های امروز یه بچه میارن، جر میخورن!

با همون یه بچه فکر میکنن غول مرحله آخر رو شکست دادن و دیگه حال ندارن

تازه با یه بچه اصلا وقت ندارن کار خونه بکنن و خونه همیشه درهم و بی نظم و کثیفه ...

ادعاشونم که آسمون هفتم و پاره کرده

بچه نمیاره که هیکلش به هم نریزه

به بچه شیر نمیده که سینه ش از فرم نیافته و ...

تا 11 صبح میخوابن

بیست و چهاری گوشی دستشونه و فقطم وقتشون و سر چرت و پرت ها تلف میکنن 

آخر سر هم که غذا از بیرون سفارش میدن و یا میرن رستوران  و هیچ هنری ندارن جز مصرف کردن های بی حساب و بی قاعده

شوهراشون چند جا کار میکنن که خرجای بیجاشون رو تامین کنن

فقط یه مدرک گرفتن از دانشگاه قاب کردن، عرضه یه کلاس و تمرین با بچه رو ندارن و همه چی رو میسپرن به معلم خصوصی 

اونایی هم که شاغلن فقط برای حفظ وجهه اجتماعی و قر و اداشون کار میکنن، اصلا درس خوندن که کار کنن مستقل شن، از مادر بودن از همسر بودن و از همه وظایفشون فقط استقلال و خودشونه که مهمه

 

 نسل جدید نسل گشاد و تنبل و مفت خور و حاضری خوری شدن.

۲۹ تیر ۰۱ ، ۰۸:۱۱ ۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۵
این جانب

مکه

یکی از بهترین جاهای دنیا مکه است (البته مدینه هم هست، ولی مکه یه چیز دیگه است)؛

واقعا لازمه، خیلی هم لازمه که حتما هر آدمی یه سفر به این شهرها بره،‌ مخصوصا مکه.

 

برعکس خیلی ادعاها اگه کار غیر عقلانی و بدعت و غیر دینی در مکه ازت سر نزنه، کسی باهات کاری نداره و میتونی همه عبادات خودت رو به نحو عالی انجام بدی؛ 

برعکس تبلیغات مرسوم عرب ها به شدت آدم های متمدن و سطح بالایی هستن،‌ راستش خیلی به ما محل نمیذارن چون خیلی رفتارهامون متمدنانه نیست.

البته اینم بگم یکی از بهترین خدمات و بهتره بگم منحصر به فرد ترین خدمات عمومی متعلق به ایرانی هاست، انصافا سازمان حج ایران بهترین نوع خدمت رو به حاجی ها میده، هیچ کشوری همچین خدمات عمومی ای رو در اختیار زائرینش قرار نمیده، البته با توجه به حجم بالای زائرین و ماهیت عمومی بودنش تقریبا هیچ کشوری به گرد پای ایران نمیرسه،‌ ترکیه تا حدودی خواسته به ایران برسه ولی خیلی مونده ...

 

عرب های خود عربستان خیلی تمیز و شیک و با شخصیتن،‌ متاسفانه عرب های عراق و پاکستانی ها و هندی ها اصلا اینطور نیستن.

 

خادمین عربستانی،‌ خیلی عین خادمین ایرانی حرم های ایران مهربون و با حوصله نیستن ولی اندازه خدام کربلا و نجف هم بی اعصاب و بد اخلاق نیستن و خیلی از اونا بهترن.

 

اعتقادات عربستانی ها به شدت اعتقادات محکمیه،‌ به مسائل اصولی دین اهمیت خیلی ویژه ای میدن نمازهای خیلی محشری دارن، مخصوصا تو ماه رمضون تمام صحن ها پر میشه از نمازگذار و فقط یه مشت ایرانی هستن که این مواقع و زمان نماز جماعت بیرون دارن ول میچرخن ... دوتا عید بزرگ مسلمین تو این کشور فوق العاده بهش بها داده میشه؛ عید فطر یه جور عید قربان هم یه جور دیگه فوق العاده است. ماه رمضون واقعا محشره، همه جا سفره میندازن، همه جا افطاری میدن، به زور دستت رو میگیرن افطاری میدن، قهوه های خیلی خوش مزه، نون ها و خرماهای با طعم های عالی...

 

فضای معنوی فوق العاده ای مخصوصا تو مکه وجود داره، که با هیییییییییییییچ کجای جهان قابل قیاس نیست، انگار نعمت و برکت تو این شهر به حد اعلایی ساری و جاریه، انگار خونه پدریمونه، حس آشنایی هزاران ساله رو داره،‌ هیچ نماد و نشانی از غیر خدا دیده نمیشه، بوی توحید تمام شهر رو پر کرده، نیرو و قدرت عجیبی به آدم دست میده و پر از انرژی های خارق العاده ایه که هیچ جای دیگه نمیشه تجربه ش کرد...

خدا کنه دوباره باز بشه یه سر بریم خونه خدا، مهمونی!

۲۶ تیر ۰۱ ، ۰۸:۱۸ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱۱
این جانب

ملاک های انتخاب همسر

تقریبا همه میدونن شرایط انتخاب همسر باید چی باشه و چه شخصی با چه ویژگی هایی رو بهتره انتخاب کنین، من با حرف های دیگران خیلی کاری ندارم ولی تو انتخاب زن چند تا چیز رو میگم که شاید کمتر بهش بپردازن:

 

سعی کنین دختری که انتخاب میکنین:

1- اخلاقش رو امتحان کنین، سعی کنین برید سمت این زن هایی که شوهر دوستن و میچسبن به شوهر؛ از این شوهر خر کن ها(آویزون نه ها)؛ دنبال زن های مستقل و قُد و حاکم و مدعی صاحب فکر بودن نرید؛ برید سراغ اون شوهر دوستاش، رابطه مادر زن با شوهرش نشونه خوبیه،‌ اگه مادر زنتون تابع محض پدر زنتونه این جور زن ها دختراشون هم ممکنه همینطور باشن، اصلا سراغ زن هایی که تعیین تکلیف میکنن نرید.

 

2- حتما کدبانو باشه، حتما آشپزیش خوب باشه، حتما نظافت خونه اولویت ش باشه غذای خوش مزه پختن واقعا مساله مهم و حساسیه،‌ اینا از هم کفو بودن و اشتراکات اعتقادای و فلسفی مهم تره ها، شما روزی سه بار غذا میخورید، پس به آشپزیش خیلی اهمیت بدین. (ضمنا دختری که مثلا تا بیست و چند سالگی ش یا سی و چند سالگیش نتونسته آشپزی یاد بگیره یعنی یا خنگه، یا بی عرضه است یا ابعاد زنانه وجودیش رو گذاشته کنار که در هر سه حالت برای زندگی شما عین سم میمونه). دختری که بگه من لباس زیر شما رو نمیشورم و از این اداها داشته باشه هم باز به درد نمیخوره

 

3- بدون آرایش و از نظر شما خوشگل باشه(زیادی خوشگل بودن از زشت بودن خیلی بدتره،‌ بعدا دردسر میشه براتون)، اگه خیلی خوشگل هم نیست، نمکین و شیرین باشه؛ دقت کنین بدون آرایش ازش خوشتون میاد یا نه. نظر خواهر و مادر و زن های دیگه تو زیبایی دخترها اصلا اهمیت نداره، تو عروسی دنبال دختر نگردید، تو مراسمات دختر پیدا کردن اصلا فایده نداره، سعی کنین یه تصویر بی آرایش از دختره پیدا کنین، دنبال دماغ عملی اینا هم نرید، اینا یعنی اعتماد به نفس پایینی دارن و فکر میکنن که خوشگل نبودن، پس خیلی به دردتون نمیخورن.(خیلی از دخترها فکر میکنن زیبا نیستن در حالی که تقریبا دختر غیر زیبا نداریم، چون همه دخترها از نظر آقایون زیبان مگر اینکه اخلاق گندی داشته باشن، ولی دختر ها خودشون فکر میکنن که زیبا نیستن که این ناشی از اعتماد به نفس پایینشونه )

 

۲۱ تیر ۰۱ ، ۰۹:۱۸ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۳
این جانب

خود زنی!

دیدن بعضیا، فقط دوست دارن مخالف باشن، بدون هییییییییچ منطقی فقط مخالفت میکنن؟؟

 

دیدین یه عده فقط دوست دارن مخالف قوانین و رویه ها باشن و اسمش رو بذارن آزادی یا انتقاد از وضعیت موجود یا هر چیز دیگه ای؟؟

 

دیدن مثلا طرف هیچ هنر و توانایی نداره الا مخالفت کردن ظاهری با حکومت و هر کاری که مثلا دولت بکنه علیه ش موضع میگیره، جالب اینجاست بیشترین سود و سو استفاده هم از این دولت کرده، به قولی دون ش رو تو این دولت و حکومت خورده بغ بغوشو واسه دیگران کرده ...

 

مثالهای زیادی تو ذهنم هست، خیلی از بازیگرا، خیلی از فوتبالیست ها، خیلی از خواننده ها خیلی از مجری های تلویزیون و ... تقریبا همه شون به واسطه امکانات و حمایت های دولتی رشد کردن الان دارن نمک دون میشکونن یا یه عده از همه جا بی خبر یا نادون هم فکر میکنن که همه مشکلات این کشور فقط برگشتن این یه عده است.

 

واقعا برای من یه سواله، مثلا یکی مثل وریا غفوری با 35 سال سن دیگه باهاش قرارداد نمیبندن میشه سوژه، چرا چون همیشه نقش مخالف رو بازی کرده

یکی مثل شجریان میشه سوژه،‌ چون مخالف حکومت و کشورش حرف زده، ولی اگه افتخاری رو لجن مال کنن چیزی نیست!

یکی مثل نوید که وسط اون همه غریبه اجنبی از زنش لب گرفته طرفدار پیدا میکنه ولی کلی بازیگری که عین آدم بازیشون رو میکنن و ادعایی ندارن هیچ حمایت کننده ای ندارن!

یکی مثل علی کریمی، فیش برق خونه ش، تو یک سال 47 میلیون تومن پول برقش بوده که با احتساب یارانه برق چیزی بالغ بر 123 میلیون تومن یارانه از دولت گرفته و همیشه طلب کار و مدعی که مردم در مشکلات به سر میبرن ...

یا فردوسی پور، که تقریبا بی فایده ترین و بی خاصیت ترین برنامه ممکنه رو تولید میکرد و این همه حمایت های بی معنی داره میگیره 

یا همین متروپل آبادان، کلی تبلیغ میشه که حکومت دست داشته و کشته های اونا خونشون رنگین تر از مثلا تصادف قطار یزد میشن و کسی از کشته های قطار یزد حرفی نمیزنه و همه رو کشته های آبادان متمرکز شدن که به حکومت بتازن ...

نمونه خیلی درخشانشم هم سقوط اون هواپیما اکراینیه بود، تا سه روز اول که خبر موشک اشتباهی خودمون اعلام نشده بود،‌ هیشکی سیاه نپوشیده بود و هیشکی به هیشکی تسلیت نمیگفت تا فهمیدن نیروهای نظامی این کشور که همه جا جونشون رو برای حفظ امنیت و ناموس این کشور میدن یهو همه مخالف حکومت شدن و مخالف سپاه شدن و کلی همه جا از روز سوم یهویی سیاه پوش شدن.

یا خبر میاد سگ ها هر روز یکی رو دارن میکشن و بچه ها رو میدرن، ولی کک کسی نمیگزه ولی اگه مثلا یه سگی تو جاده زخمی ول شه یا بگیرنش کلی صدا در میاد که وای حقوق حیوانات و ...

دولت یارانه بده، یه چیزی میگن اگه نده یه چیز دیگه میگن، خونه بسازه یه چیزی میگن، سالی یک میلیون خودرو تولید میکنیم و کلی تولیدات صنعتی و غیر صنعتی داریمولی خودمون رو مسخره میکنیم و پراید رو میذاریم به عنوان نماد آفتابه سازیمون، اتوبان دو طبقه و بزرگراههای چندین کیلومتری و تونل و راه سازی و سد سازیمون رشد کرده ولی باز یه ایرادی توش میاریم که اینا که اصلا غلط بوده، جاسوس در قالب لباس محیط زیست گیر میارن یهو طرفدار محیط زیست میشن و هزارتا شکل از مخالفت های که خیلی ها آگاهانه و ناآگاهانه دارن تو همون زمینی بازی میکنن که دشمن های این کشور میخوان، یعنی خود باختگی، یعنی خودتحقیری، یعنی ما چیزی نمیشیم، ما آفتابه هم نمیتونیم تولید کنیم، در حالی که فقط تو بیست سال گذشته رشد و ارتقای صنعتی و علمی و اقتصادی فراوونی با همه مشکلات داخلی و فشارهای خارجی با همت خودمون انجام شده، نمیدونم چرا نمیبینیم!

شما بچه ت بزرگ میشه، بهش نمیگی پسر پیر و ناتوان داری میشی، موهات داره زبر و کم پشت میشه، بهش میگی ماشالله پسرم چه برومند و توانا شدی، چرا در مورد مملکتمون اینطور نیستیم و اینکه برخی از ما همیشه دنبال یه بهانه ایم برای تاختن به حکومت و دولت کشورمون ؟؟؟

 

بعدا نوشت: بنظرم اگه جمهوری اسلامی فرمان کشف حجاب ابلاغ کنه، این یه عده که دارن خودشون و جر میدن برای بی حجابی از لج جمهوری اسلامی بشن طرفدار حجاب، و از فردا تو شبکه هایی که خوش رقصی میکنن و شرف و غیرت فروشی میکنن با چادرچارچوق و پوشیه ظاهر میشن و شعار میدن نه به کشف حجاب :)))))

۱۴ تیر ۰۱ ، ۱۱:۴۸ ۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱۱
این جانب