۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۶ فروردین سال چهارصد و سه

الان داشتم تقویم گوشیو نگاه میکردم دیدم تو بخش رویدادهای تقویم پارسی م برای امروز هیچ رویدادی ثبت نشده؛ ولی از امشب به بعد ۲۶ فروردین رو تاریخ فراموش نخواهد کرد و این آغازیست برای پایان نحوست و ددمنشی و خباثت رژیم جنایت کار آمریکا و اسرائیل ...

امشب بچه های غزه از شوق خوابشون نبرد برعکس شبهای قبل که از ترس قحطی و انفجار .... و اولین شبی بود که در این ماه ها در غزه شهید نداشتیم و همه شاهد آقایی جمهوری اسلامی بودن.

 

اینها همه لطف خداست، الحمدلله و استغفرالله   

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۴۴ ۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱
این جانب

بنی آدم اعضای یک پیکرند؟؟!

سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند

جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند

 

عضو‌های بی‌شماری را به درد آورده چرخ

عضو‌های دیگر، اما یار و یاور نیستند

 

کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب

در نگاه غربیان با هم برابر نیستند

 

شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند

تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند

 

از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین

مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند

 

نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان

صحنه‌های قتل انسان گریه‌آور نیستند

 

کاش بی‌بی‌سی سؤال از باربی‌سازان کند:

این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟‌

 

کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها

ساقه‌های تُرد ریحان‌اند لشکر نیستند

 

خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟

یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟

بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟

یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟

 

پُشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟

آسمان از ناله پُر شد، گوش‌ها کر نیستند؟

 

تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان

در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟ 

 

@SalehGaza در ایتا

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۵ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۵
این جانب

خدایا بابت حکومتمون ازت ممنونم.

دیروز ورزشگاه آزادی پر بود از جمعیتی که برای محفل قرآنی اومده بودن, وقتی توی مراسم بودم از خدا بابت اینکه جمهوری اسلامی ای وجود داره از ورزشگاه برای قرآن استفاده میکنه خیلی ذوق داشتم و خوشحال شدم.

از همه اقوام بودن، از کردستان، از آدربایجان، از سیستان، از خوزستان، از افغانستان و از سراسر این امت و مملکت بودن و باذوق و شوق وصف ناپذیری بودن یه خانواده پشت سر من یه افغانستانی بودن، چقققدر دوست داشتنی و همراه بودن، وقتی سرود آخه من یه دخترم رو میخوند دختر کوچولوشون آنقدر با احساس میخوند کلی کیف کردم

 

ده ها هزار نفری که اومده بودن و فضای مسموم ورزشگاه رو عطرآگین کردن و فضای شهر رو متبرک کردن خیلی برام ارزشمند بود, باید از جمهوری اسلامی بابت اینکه همچین فضایی رو ترتیب داده تشکر کرد, کلی نیروی انتظامی و امنیتی و خدماتی بودن که دست تک تکشون رو میبوسم و خدا خیرشون بده, یعنی تو امنیتی و رفاهی که فراهم بود زن و بچه مردم با خیال آسوده یه برنامه به اون عظمت رو انجام دادن و در آسایش و آرامش رفتن به خونه هاشون ...

 

من هزاران دلیل دارم از اینکه جمهوری اسلامی حاکم بر این کشوره از خدا تشکر کنم, بارها بابت سلامتی همه ارکان و نیروهاش دعا کردم و صدقه دادم و این رو با صدای بلند و رسا اعلام میکنم که خدایا بابت حکومتی که بالای سرمون گذاشتی ازت ممنونم.

 

دلیل و نمونه برای تشکر از خدا خیلییییی زیاده, همین میلیونها سفری که زن و بچه مردم در امنیت و آرامش و رفاه انجام میدن, همین که به جای فضاحت جشن هنر, برکت جشن محفل رو دارن, همین که درصد عمده این مملکت تو فضای امن روانی و ایمانی دیندارن و معتقد باید خدا رو شاکر بود, همین که ...

کلی میشه مثال آورد از دلیل برای تشکر از خدا بابت حکومتمون, هر کسی برای خودش تو فضای ذهنی و شخصی خودش میتونه مثال بیاره

 

شما وقتی میخوای خونه بسازی آخرش یه مقدار نخاله اضافه میاد باید دور بریزیش، حتی بدن آدم هم موقع خوردن غذا ضایعات ش رو دفع میکنه، لذا تو هر جامعه و هر جمعیت و بالتبع حکومتی یه عده نخاله هم پیدا میشه, ممکنه از یه جایی ش هم ناراضی باشیم ولی مساله کلیت حاکمیت جمهوری اسلامی بر این کشوره که برام ارزشمند و ستودنیه, الانم قطعا یه عده خودتحقیر و خود فروخته و نخاله میان متلک میندازن, یعنی اگه نندازن باید نگران سلامتیشون بشم ولی حقیقت هیچ وقت با متلک و مسخره کردن و تیکه انداختن عوض نمیشه, حالا شما حرص نخور, بیا پسته بخور! :))

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۳۶ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۶
این جانب

کشش

دیشب رفته بودم نمایشگاه قرآن؛ برای بچه ها محوطه های بازی مختلفی فراهم کرده بودن, کنار محوطه بازی یه دختر پسر شاید 10-12 ساله نظر من رو جلب کردن, اولش تو فوتبال دستی و بازی های دیگه باهم کل کل کردن, بعد باهم هم بازی شدن خیلی نرم و یواش یواش به هم نزدیک شدن و خیلی دوست داشتن که باهم بازی کنن ... 

خیلی خوب میشد کشش بین شون رو دید, خیلی عیان بود ...

فکر کنم دو سه ساعتی که اونجا بودم و با بچه خودم بازی میکردم حواسم به اون دو تا بود و رصدشون میکردم...

 تو راه خونه به دو تا چیز داشتم فکر میکردم:

 

اول اینکه منم وقتی تو سن اینا بودم و یا جوون 20-30 ساله بودم همین نوع کشش رو به زن ها داشتم؟

دوم اینکه الان چرا حسی به زن ها ندارم (یا لااقل فکر میکنم) هیچ حس و کششی که ندارم هیچ, تازه سعی میکنم از این جنس فرار کنم!

 

برای سوال اولم هر چی فکر کردم یادم نیومد اون حس و کشش درونیم رو, یعنی نتونستم اون کشش رو دوباره برای خودم بازیابی کنم, یاد رفتارهام میافتما ولی نمیتونم بفهمم چی درونم بوده, چی دلم میخواسته!! ولی برای حس دومم شاید تجربه های رابطه های زیاد و فهمیدن پوچ و مزخرف بودن این روابط باعث شده که بفهمم عطای این کشش رو باید به لقاش بخشید و باید حتی ازش منزجر و فراری بود!

 

همین الان به همکارم این مساله رو تعریف کردم, گفت پیر شدی رفت, بهش گفتم بابا خیلی پیرمردا تازه خطرناک تر و خانوم باز تر میشن, چرا من فراری ام!

همین اتاق بغلی چند تا خانم داف و خوش صحبت داره و بامنم رفیقن و راحتن و من تو این سالها حتی یک بار هم اتاقشون نرفتم و باهاشون گرم نگرفتم - نه اینکه من اهل گرم گرفتن با زن ها نباشما, نه - ولی اصلا تمایل و علاقه و کششی برای گرم گرفتن با این موجودات ندارم و نداشتم.

 

درسته پا به سن گذاشتن و بهتره بگم به دست آوردن تجربه خیلی تو نگاه و حس و حتی حالات و احوالات آدم ها تاثیر داره ولی نکنه چند سال دیگه عوض بشم و سر پیری تازه معرکه بگیرم!

 

بعدا نوشت:

من مخالفت برخی پست ها رو میتونم بفهمم چه نگاهی دارن ولی مخالفت با این یادداشتم و نمیتونم بفهمم چرا, واقعا چرا باید به این یادداشت منفی داد! من احوالات خودم رو گفتم دیگه منفی دادن ش یعنی چی!

۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۵۲ ۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۹
این جانب