۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

حماقت و خودخواهی

این سریال گرگ و میش رو مدتیه به اجبار و اکراه میبینم، خانواده ما، علاقه مند به دیدن این دری وری ها هستن و بنده یک نفر تک و تنها مخالفم که عملا زورم بهشون نمیرسه!

 

بگذریم موضوع اصلی طلاق اون خانم دکتره از آقای دکتر بود اونم به دلیل مسخره شک در اینکه شوهرش رابطه ای با یه زن دیگه داشته 

خودخواهی و حماقت اون زن باعث میشه یه دختری به بلای بی مادری مبتلا بشه و یه پسری گرفتار بلای بی پدری!

بی پدر و بی مادری در زمان فوت یه تبعات منفی ای داره اما به دلیل جبری بعضا باعث خودساخته شدن بچه میشه ولی در زمانی که این جدایی و دوری به دلیل طلاق بشه، کاملا مخرب و ویران کننده است

 

به نظرم ما در وهله اول موظف به انجام تکالیفمون هستیم و تکلیفی بالاتر از ایجاد امنیت در خانواده و بالای سر بچه ها بودن برای مرد و زنی نیست، اینکه بخوان به عشق و حالشون برسن و یا هر غلط دیگه ای بکنن به هر دلیلی، توجیهی نمیتونه برای محروم کردم بچه از داشتن پدر یا مادر بشه، و این بزرگترین خیانت در حق بچه هاست.

 

+ این بحث رو با عیال کردم و ایشون گفتن مرده خیانت کرده و زنه باید تنهاش بذاره،‌ و من بهشون گفتم اولا اون بحث خیانت نیست و نهایتا میتونه یه اشتباه باشه، و خیانت یعنی اینکه دو تا بچه رو آلاخون والاخون کنی و همه آینده روان و شخصیت بچه هارو به خاطر حماقت و خودخواهی طرفین به باد بدی!

 

++ دیشب دو تا طفل معصوم بچه های همسایه رو به روییمون تو حیاط بودن،‌ خیلی غمگین بودن وقتی اومدم بالا دیدم پدر مادرش دارن باهم دعوا میکنن و فحش و فحش کاری و بزن بزن لابد؛ دلم برای بچه ها سوخت... اون طفل معصوم ها گناهی ندارن که اسیر حماقت ها و خودخواهی های ما باشن؛

مجبورم کمی مودبانه بگم به زن و شوهرهایی که هر روز باهم دعوا دارن،‌ و اون اینکه غلط میکنین بچه میارید وقتی خودتون هنوز گرفتار خودخواهی های مسخره تون هستین و وقتی بچه میارین غلط اضافه تر میکنین عقده هاتون رو جلوی چشم اونها باز میکنین!

اگرم فکر میکنین حق دارید جدا بشید کور خوندین، حالا که بچه آوردین باااااااید تا آخرش بسازید به هم به خاطر اینکه بچه ها ضرورتا به حضور فیزیکی و حتی بدون روح شما نیاز اساسی دارن، اینو بفهمین!

 

* خودخواهی نوع ساده ای از حماقته!

۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۴
این جانب

عوامل سه گانه طلاق

به نظرم بالای 95 درصد طلاق ها از سه عامل زیر خارج نیستن :

 

  1. حماقت

  2. لجاجت

  3. دخالت

+سعی میکنم تو پست های بعد مصادیق ش رو بر بشمارم، تا اون وقت میتونیم کمی فکر کنیم به این عوامل و مصادیق ش رو تو طلاق های پیرامونمون ببینیم.

۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
این جانب

اسلحه در امریکا

میگم با این همه آزادی خرید و فروش سلاح تو امریکا چرا یه تیر هم شلیک نشده؟/

یا خبرش نیومده؟؟

 

به نظرم الان بهترین موقع است برای مسلح کردن و به کارگیری سلاح های نیمه سنگین تو ایالت های مختلف امریکا، باید برنامه ریزی کنن که بتونن سلاح های تو خونه شون رو بیارن تو خیابونا‍‍!

 

یا اینکه شبکه های تلویزیونی و کانال های خبری بیان روش تولید بمب های دستی رو آموزش بدن

 

یا یه کامیون نخاله ساختمونی گیر بیارن بریزن اتوبان رو ببندن و ...

 

واقعا چرا اونجا همچین چیزایی اتفاق نمیافته؟؟؟

۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
این جانب

دل تنگی

وقتی پدرم فوت شدن، چنان غم سنگینی همه وجودم رو گرفت و چنان کمرم شکست که تا سالها و همین الانشم هر وقت به یادشون میافتم اشک پهنای صورتم رو میگیره... 

عجیب دلتنگ بابام میشم، هر روز و هر لحظه...

هر هفته بهشت زهرا اگر نرم انگار کاری نکردم،‌حتی روزهای تعطیل حس میکنم وظیفه دارم برم سرخاکشون ...

اون اوایل شب ها با گریه از خواب بلند میشد و عیال بیچاره هاج و واج فقط میخواست منو آروم کنه ... ولی آروم نمیشدم ... جوری که همسایه ها به ترحم و نه اعتراض گفته بودن که صدای گریه شوهرت میاد و چقدر فوت پدرشون روش اثر بدی گذاشته ! 

هر سریال و فیلمی میدیدم که یکی توش میمیره چنان اشک میریختم که خدا میدونه ...

حتی وقتی بهبود تو سریال پایتخت برگشت و پسرش رو برد دوچرخه سواری انققققددر گریه کردم که خدا میدونه 

 

این روزها چند ماهی از نبود حاج قاسم گذشته و من بیشتر از دلتنگی پدرم دلتنگ حاج قاسمم!

 

:(((

 

+ تاحالا چند نفری آهنگ پیشواز گوشیم رو مسخره کردن، بعضی ها هم به ایشون با لحن مناسبی حرف نزدن و من سکوت کردم، ولی هنوزم عکسشون پشت شیشه ماشینمه و یادشون تو قلبم!

آخر هر هفته دلم میخواد برم به خانوادش تسلیت بگم، حتی هفته پیش که از جلوی شهرکشون رد شدم، نمیدونین چقدر دلم میخواست برم دم خونه شون ولی خب نمیشد!

و اینکه برنامه ریختم اولین سفری که ان شالله بعد از کرونا بریزیم کرمان باشه؛

۲۴ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲
این جانب

لیست قیمت ها

دیروز رفتم تره بار، زرد آلو رو زده بود 24 هزار تومن، آلبالو بود سی و دو هزار تومن ... موز بود 18 هزار تومن ...توت فرنگی فکر کنم بود 18 تومن گوجه سبز هم 12 تومن ...

 

از هر کدوم چند تا دونه خریدم، که بچه ها بخورن واقعا شب موقع خوردن تو خونه دلم نیومد لب بهشون بزنم.

 

خدا خودش رحم کنه برای کسایی که ندارن بخرن.

 

رفتم تو دیوار ببینم خونه متری چند شده، همین کوچه بالایی رو داره میده متری 32 میلیون!(فرض کنیم حقوقمون ماهی دو میلیونه، میشه 16 ماه کار کنیم میتونیم یه متر خونه بخریم!)

 

خدایا شر هر چی دلال حروم لقمه که هیچ رحمی ندارن و همینطور دارن قیمت همه چیز رو بالا میبرن رو از سر انسانیت دور کن!

۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۰ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
این جانب

کاسبی ِ دست و پا !

ما معمولا سفرهای طولانی میریم و بیشتر از اینکه به فکر مقصد باشیم از مسیر لذت میبریم، امسال که کرونا اومد و الا قرار بود از عید فطر تا نیمه خرداد بریم سفر که نشد، یادمه پارسال تو مسیرمون که شمال غرب گردی بود، یه روز تو سواحل رضوانشهر همینطوری نشسته بودم که لذت ببرم از صدای دریا، یه آن چشمم به یه پراید خورد که درش باز بود و ظاهرا جلوش زیرانداز انداخته بودن و یکی دو تا زن با یه مرد و یکی دو تا بچه داشتن آب تنی میکردن، زنه با لباس بود، موقعی که آب بازیشون تموم شد یهو زنه اومد پشت در که لباس عوض کنه، جوری بود که خودش من رو نمیدید ولی من میتونستم ببینمش، من اینجور موقع ها خیلی سعی میکنم نگاهم رو بردارم چون زشته، درست نیست آدم زن مردم رو دید بزنه، من خودم دوست ندارم یه وقت خانوادم تو موقعیتی باشن که کسی امکان دیدنشون رو داشته باشه هیزی کنه و ...

 

بگذریم من یه سفیدی پا دیدم، فاصله م خیلی زیاد بود شاید صد صد و پنجاه متری میشد؛ 

 

یهو یه کرمی افتاد تو دلم که برم زنه رو از نزدیک ببینم، یه چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم بالاخره با این توجیه که میخوام برم کنار ساحل قدم بزنم رفتم سمتشون ... 

 

چشمتون روز بد نبینه، یه پیر زن رشتی کریه المنظری بود، که حالم رو از خودم بهم زد، یعنی به خودم فحش میدادم که به خاطر این زینکه زشته بد ترکیب آمار خودت رو خراب کردی !!؟؟ خاک بر سرت!

 

فرداش مسیر رو ادامه دادیم فکر کنم رفتیم سمت صومعه سرا، یه جایی بود الان یادم نیست... فکر کنم یه جاده کوهستانی سمت ماسال بود، تمام راه چشمم داشت میسوخت جوری که نتونستم رانندگی کنم و مجبور شدم برم از داروخونه دو تا قطره استریل چشمی بگیرم، داروخونه چیه گفت احتمالا عفونت کرده باید چند روزی بریزی!

 

غروبش رسیدیم همون جاده کوهستانی تو ماسال یه اسم عجیب غریبی داشت، اولوسفلنگی مولوسفلنگی یه چیزی تو همین مایه ها، یه کلبه چوبی بالای درخت کرایه کردیم وسایل رو چیدیم که ناهار و عصرونه بخوریم، داشتم میرفتم پایین دستامو بشورم یهو پام لیز خورد و گیر کرد بین دو تا پله فلزی ....

 

یه دو لیتری ازم خون رفت و نتیجه بعد از کلی گشتن تو بیمارستان های مختلف شهر های اطراف گیر یه دکتر از خدا بی خبر افتادیم که هشت تا بخیه زد به پام(از خدا بی خبر بودن رو برای اون میگم که مرتیکه رشتی بی همه چیز برای 8 تا بخیه سه برابر نرخی که باید میگرفت گرفت اونم تو یه مطب کثیف و آلوده!)

 

بگذریم، شب شده بود که دوباره برگشتیم همون کلبه این سری با عصای زیر بغلی و چشمایی که داشت میسوخت و باز نمیشد ...

 

همیشه سر خاک مرحوم پدرم یاسین که میخونم، این آیه ش خیلی برام جالب تره:

الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلی‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یکْسِبُونَ

۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲
این جانب