تو محله ما یه نفر هست, اسمش شهرام بی کلاهه؛ نگهبان یه گاراژه, پسر خوبیه, باهم سلام و علیکی داریم, بنده خدا با اینکه جوونه نصفه بدنش لمسه, یه بار که رفته بودم گاراژ ماشین و بدم تعمیرکار دم در نشستیم باهم صحبت کردیم, بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟؟

 

گفت: میخوای بدونی چرا بهم میگن شهرام بی کلاه؟

 

گفتم: آره؛ :(

 

گفت: من تازه از شهرستان اومده بودم تهران, یه موتور خریدم, میرفتم سمت بازار مسافر کشی میکردم, اون موقع خیلی به کلاه کاسکت گیر میدادن و یکی از رفیقام یه دونه اضافه داشت داد به من منم موقع سواری میزدم, آخه شنیده بودم اگه کلاه نذاری موتور و توقیف میکنن منم از ترسم میزدم!

گاه گاهی مسافرا رو که سوار میکردم چندتاشون میگفتن تو این گرما چطوری کلاه سرت میکنی و میگفتن تو بازار که شلوغه گیر نمیدن و کلاهتو میتونی اون ورا برداری, راستش انقدر گفتن و انقدر موتوری بی کلاه کاسکت دیدم که یه بار با خودم گفتم کله م یه بادی بخوره و کلاهمو برداشتم, باور نمیکنی یه خیابون که رفتم دیدم یه پلیسه دست تکون داد که وایسم و منم از ترس اینکه کلاه سرم نبود ازش فرار کردم و هول شدم و ترسیدم تعادلم رو از دست دادم و خوردم به جدول و با سر رفتم تو نرده های کنار خیابون ... تا دو ماه بیهوش بودم وقتی به هوش اومدم دیدم ضربه ای که به سرم خورده نصف بدنم فلج شده و ...

 

گفتم: ای بابا, خدا اون پلیسه رو لعنت کنه که اینطوری تو رو ترسوند!

 

خیلی قاطع گفت: خدا اول منو لعنت کنه و دوم اونایی که هی گفتن گرمه و پلیس نمیگیره و اونایی که کلاه نمیذاشتن رو لعنت کنه که باعث شدن من کلاهمو در بیارم!