۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

کابینه

به نظرم مساله مهم کابینه به اصطلاح وفاق ملی اینه که یه گروه وزرا رو که بیشتر نقش خدماتی دارن، عین وزارت دادگستری، نیرو و امثال این و بذل و بخشش کرده و متعادل های این ور رو داده تا دهن برخی رو ببنده 

 

ولی وزارت خونه های مهم و اثرگذار مثل نفت، تعاون و کار، اقتصاد، برنامه و بودجه و حتی بهداشت و کشاورزی رو دقیقا رادیکال ترین های چپ رو گذاشته...

 

 

 

آقایون خیلی زرنگ تر ازین حرفان، حتی اومدن و رفتن ظریف هم بیشتر شبیه بازی زرگری میمونه تا یه قهر و آشتی  واقعی!

 

البته مسئولیت تبعات این مدیران درس پس داده با کسایی هست که انتخابشون کردن، همون اکثریتی که لا ... و لا ... خطاب شدن همیشه!

 

** یکی از نکات جالب رای اعتماد وزیران به این کابینه تغییر موضع و ثبات موضع برخی از نمایندگانه، نمونه بارزش شمس الدین حسینی وزیر سابق اقتصاد در تغییر موضعی خیلی آشکار و بنیادین از تیم کاملا فشل و مساله دار اقتصادی دولت حمایت جانانه میکنه و ازون طرف ثابتی بسیار اصولی و درست نقدهای خودش رو همون جور که این سالها کرده دوباره مطرح میکنه؛ به نظر من هم باید بر اون مرزها و معیارهایی که مارو با خائنین به وطن، هدردهندگان و حیف کنندگان فرصت ها در یک سمت میدونه و دلسوزان و طرفداران و حامیانش جدا مرگ فرستاد!

 

به قول رسانه های خودفروخته مجلس حداقلی به دولت وفاق ملی رای اعتماد داد!

۲۸ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۲۷ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
این جانب

پوست شکلات

تو ایام حج، اعتقادم این بود که داغون ترین آدم اونجا خودم بودم ولی از طرفی هم حس میکنم خدا بیشتر از همممممممه اونها به من لطف و عنایت و رحمت داشت، راستش واسه این داستانی که براتون تعریف میخوام بکنم حس میکنم هیشکی از من بیشتر از ایام حج امسال بهره نبرد:

 

هفته های آخر حضورم تو مکه نیت کردم چند روزی در مسجد الحرام معتکف بشم، شب دوم بود که حال خوبی داشتم و حدودای ساعت ۲ نصفه شب پاشدم برم نماز شب بخونم، تو رکعت ۱۰ نماز شفع بودم نیت کردم تو قنوتم ۱۰۰ نفر رو دعا کنم ...

فکر کنم حدودای بیست جزئی هم تو اون سه روز قرآن خوندم، مخصوصا نصفه شبها، تقریبا نزدیک بود به مقام محمود نائل بشم، کلی هم طواف کردم و همونجا هم صدقه میدادم و ...

یعنی رسما هم عاکف بودم، هم طائف بودم، هم مستغفرین فی الاسحار بودم و هم منفقین و هم متهجدین من الیل و کلا هر چیزی که از اعمال عالی انسان میتونست داشته باشه رو داشتم درو میکردم ...

 

داشتم میگفتم ازون صد نفری که داشتم دعا میکردم فکر کنم به ۸۰ اینا رسیدم، چون تقریبا دونه های آخر تسبیح بود، دقیقا پشت مقام حضرت ابراهیم و تو صحن مسجد الحرام... یکهو دیدم یه خانمی با روسری ای با گلهای درشت و یه مانتو عبایی اومد جلوی من صندلی گذاشت نشست قرآن خوندن ...

 

تو کسری از ثانیه تو دلم وسوسه شدم کاش با این خانمه بتونم سر حرف و باز کنم و یکم باهم باشیم، بعد بلافاصله به خودم نهیب زدم گفتم ولش کن بابا من زن و بچه دارم برفرض هم بخوام رابطه ای برقرار کنم یه مدت کوتاهه اونم با هول و فضیحت ولش کن بابا، تو همون ثانیه ای که وسوسه شدم پرونده شو بستم و دیگه بهش فکر نکردم....

 

قنوت نماز شفع رو با تموم شدن اون صد نفر تموم کردم و سلام دادم و گفتم یه چند صفحه قرآن بخونم و بعدا نماز وتر و بخونم ....البته بگم اون ساعت و اونجایی که نشسته بودم نه خیلی خلوت بود نه خیلی شلوغ، تقریبا  هر یکی دو متر آدم نشسته بود ...

 

آره داشتم میگفتم داشتم قرآن میخوندم که یکهو همون خانمه برگشت و به سمت من شکلات تعارف کرد، من یه شکلات برداشتم و فقط یه لبخند زدم و تشکر کردم، شکلات خوردم، ولی پوستشو نگه داشتم ...از کیفی که داشت و لباساش معلوم نبود ایرانیه یا نیست ولی کلی ذهن منو به خودش درگیر کرد، هی این دست اون دست کردم منم بهش از کیفم چیزی تعارف کنم و سر صحبت و باز کنم اما غرورم اجازه نداد و هی میگفتم در شآن تو نیست و نباید خودتو کوچیک کنی، اون زنه تو نباید بیافتی دنبالش و ازین حرفا ... تو این فکرا بودم که پاشد و از جلوی من رفت، منم بدون اینکه نگاهش کنم کار خودمو میکردم ...

چند دیقه ای همونجور بودم ولی دیگه طاقت نیاوردم پاشدم برم دنبالش ک دیدم رفته و نیست چند ساعتی همه جا رو چشم چشم کردم اما نبود....

تا اذان صبح همه ش دنبالش بودم، البته تابلو نه ها ولی دلم دنبالش بود چشمم می‌گشت... 

 

نماز صبح رو شروع کردم ولی بازم حسرت اینکه چه فرصتی رو از دست دادم میخوردم که یکهو اواسط رکعت دوم نماز صبح به خودم اومدم که خاااااااااااااک بر سرت حاجی! وسط اعتکاف تو مسجدالحرام، وسط نماز شب خوندن، دلت رو با یه پوست شکلات بدزدن و تو اندازه یه پوست شکلاتم بهت اعتباری نیست...

 

حقیقتا اگر این سفرم هیج ثمری نداشت و فقط همین یه تلنگر ره آورد سفرم بود باید هزارهزار بار از خدا شاکر میبودم و واقعا حس میکنم هیچ کسی اندازه من آورده از حج نداره و خدا لطف خاص ش رو شامل حال من کرد و خوب بهم فهموند که بدون خدا هیچی نیستم!

۱۳ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۶ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳
این جانب