چند شب پیش با یه بنگاهی رفته م خونه ببینم, بهم گفت بیا اینو این قیمت بخر من ماه دیگه متری ده تومن گرون تر برات میفروشم؛ 

فارغ از راست و دروغ بودنش بهش گفتم ببین آقای بنگاهی من سیر شدم, حوصله سرمایه گذاری و خرید و فروش ندارم. گفت بالاخره باید پیشرفت کنیم, بهش گفتم من دیگه نمیخوام بیشتر از این پیشرفت کنم,(البته تو دلم گفتم چقدر احمقانه است که تعریف پیشرفت این چیزهاست) خونه و ماشین و کارم رو دارم و دیگه بیشتر از این نمیخوام. همین اندازه خونه و همین محله و همین چهارچرخی که زیر پامه من و راضی نگه میداره, اینی هم که دارم میخرم هیچ نه عجله دارم و نه دنبال سود و کاسبی هستم, یه پولی تو خانواده جمع شده میخوام این پول همینجوری ول نمونه, نه عجله دارم نه اشتیاق خاصی، شد شد، نشدم نشد.

 

امروز رفتم تو نت چند تا آهنگ عاشقانه گوش دادم, نماهنگ های عاشقانه داخلی و خارجی و دیدم.... هی با خودم گفتم چرا من تکون نمیخورم, چرا واسه م فرقی نداره (انقدر برام مبهم بود حتی یادم نمیاد قبلا چطور بودم)...

با خودم سوال کردم این دختر پسرا و زن و مردایی که عاشق هم هستن و باهم عشق بازی میکنن چطورین و چه حسیه و چه شکلیه, چطورشون میشه.

 

من عشق و دوست داشتن خانواده م رو میفهمم, چون از خون من هستن و این قرابت خونی برام ملموسه اونم از نوع شدیدش هم داریم باهم ولی اینکه مردی عاشق یه زن غریبه باشه و عاشقانه باهاش رابطه داشته باشه برام عجیب به نظر میاد.

 

شده عاشق کسی بشم, یا دلتنگش بشم یا ... ولی نمیدونم الان کااااملا سٍر شدم و یا سیر شدم یا منزجر...حتی اون روز با کسی که خیلی دوسش داشتم حرف میزدم حس خاصی بهش نداشتم و فقط یه مکالمه ساده بود

 

این مطلب خیلی شبیه مطلب کششه! ولی از جنبه ی دیگه ای، یه جور سیر شدگی از هرررر چی تو دنیاست، یعنی بهترین و گرون ترین ماشین و خونه رو میتونم داشته باشم ولی برام جذابیتی نداره، حتی  کلی رابطه رنگارنگ میتونم داشته باشم ولی هیچ لذت و جذابیتی واسم ندارن دیگه، حتی آنقدر ازون لذت ها دور شدم حتی نمیتونم تصور کنم قبلا چه لذتی داشتن که میرفتم سراغشون و ازون بالاتر هیییچ رغبت و تمایل و کششی به شروع اون روابط و داشتن اون چیزها دیگه ندارم 

نمیدونم ولی کاملا یقین کردم که دارایی های ظاهری این دنیا از ماشین و خونه گرفته تا عشق و علاقه زن و مرد یک جور توهم احمقانه است که فقط وقتت رو تلف میکنه و تو رو در دام تخیل و توهم میندازه و و ته تهش میفهمی چقدر پوچ و بی مقدار بوده و چقدر حیف که وقت و زندگی ت رو تلف اون چیزهای بی ارزش کردی!

البته یه چیزی هم بگم این حس ها وسیرشدگی و حماقات دونستن مال جمع کردن, مقام و موقعیت کسب کردن و روابط عاشقانه و حتی عرفان و امثال این رو من سالهاست بهش باور داشتم ولی خب شاید محض حماقت و جهالت این سالها بخشی از اون رو تجربه کردم که به یقین برسم این چیزها توهم احقمانه ای بیش نبوده و واقعا هیچ بنی بشری به این چیزها نیازی نداره و از این توهمات سیره مگر اینکه خودش رو به حماقت بزنه که تشنه این چیزهاست.

 

مطالب کاملا مرتبط:

عشق خر است!

کشش

مخدر