روز چهارشنبه یکی از همکارا همینجوری بدون هیچ مقدمه ای گفت داریم هیئتمون رو داریم تعمیر میکنیم هیشکی نمیاد کمک کنه, میخوای بیای؟ منم گفتم کارش چیه, گفت آجر چینی و این جور کارا

گفتم باشه فردا ان شالله میام, تعجب کرد و گفت باشه ...(فکر کنم فکر کرد الکی میگم)

 

پنجشنبه بعد از برگشت از بهشت زهرا و سرخاک پدرم حاج خانوم رو گذاشتم خونه و خودم رو رسوندم به جایی که گفته بود خب فقط آدرس خیابون رو گفته بود, ساعت 8 بود و زنگ زدم به همون رفیقم انگار تازه از خواب پاشده بود, گفت إ رفتی! گفتم آره دیگه مگه دیروز نگفتم ... گفت بمون تا بیام ... منم دیدم تا بیاد یه یک ساعتی طول بکشه همینجور که داشتم قدم میزدم دیدم یه در بازه و قیافه ش به این حسینیه های خونگی میخوره, پارکینگ یه خونه رو حسینیه کردن ... 

رفتم تو و خودم رو معرفی کردم و با استقبال خوبی مواجه شدم و شروع کردم به کار کردن, چهار تا کارگر افغانی داشتن کارای بنایی تخصصی تر رو انجام میدادن من و یکی دو نفر دیگه هم کارای دیگه رو انجام دادیم زیر دست کارگر افغانی ها هر چی میگفتن انجام دادم... البته تا ظهر چند نفر اومدن و اضافه شدن

 

از اول صبح تا غروب که اونجا بودم یه بند مداحی گذاشته بودن, منم واقعا سرسام گرفتم, هی به این دوستم میگفتم آهنگ حمیرایی هایده ای چیزی نمیذارید اقلا از این پاپ های مجاز بذارید؛  مغزمون رو بردین حاج منصور گذاشتین هی, زیارت جامعه تموم نشد اعصابم خورد شد ...

البته اون چند نفری که دم ظهر اومدن وسطاش تا میتونستن به بهانه های مختلف جیم میزدن, حالا هر کسی یه مدلی, بر عکس من هر کاری میدیدم زمینه انجام میدادم, تازه در حالی که اساسا اعتقادی به اون مکان و کارکردش نداشتم, هر چند نمیدونستم چرا اومدم ولی حس میکردم شاید به یه دردی بخوره...

 

اونایی که میومدن خیلی خوب باهم حرف نیمزدن ,الفاظ رکیکی استفاده میکردن باهم, همدیگه رو حواله میدادن به اعضا و جوارحشون, سیگار میکشیدن و اهل قلیون بودن, در حالی که پیش من کسی که سیگار بکشه و اهل قلیون باشه کلا مردوده, اکثرا هم موتور سوار ...

آخراشم گفتن آقای اینجانب دوشنبه ها هیات بیاین حتما؛ بهشون گفتم من خیلی اهل هیات (بازی) نیستم

 

درسته از این آدمهای هرز و قاطی و پرت و عقب مونده ای که ول و بیحیا و بیحجابن, سگ بازن, دختر بازن, عرق خورن و اهل بساطن و اینا قطعا فضای خیلی بهتری دارن و اساسا قابل مقایسه نیست ولی من به شخصه اصلا فضای هیات رو نمیپسندم و اصلا هیاتی نیستم, چی بشه سالی یه بار غذا بدن اونم به اصرار همراهام برم تو یه هیاتی اونم آخر وقتش دم غذا دادن و بیام بیرون چون واقعا سوای کفرگویی هاشون که هر بار با شنیدنش اعصابم خورد میشه, سوای اینکه تفسیرشون از دین رو کلا قبول ندارم از فضای آدم هاشم خوشم نمیاد, از اوپس اوپس کردناشون, از اینکه هر چیزی رو برای خودشون مباح میدونن و اگه کسی خارج از دایره شون همون کار و کنه حیثیت براش نمیذارن، از اینکه فکر میکنن هر غلطی بکنن مجازن و در نهایت با چهارتا سینه زدن و اشک ریختن و عزاداری هممممه گناهاشون شسته میشه میره و... از موتور سوارای قلیونی بدم میاد ...