فکر کنم اواسط پاییز بود, رفته بودم بانک یه کار بانکی داشتم, تلفنم زنگ خورد، دیدم مددکار کمیته امداده, بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت یه خانواده اومدن بچه شون شلوار مناسب نداره بره مدرسه, گفتم چقدر واریز کنم, گفت فکر کنم دویست سیصد بشه برای یه شلوار, گفت میرم مغازه میخرم میگم شما واریز کنی به کارت فروشنده, گفتم باشه؛

 

شماره کارت و داد و من رفتم پای خودپرداز و واریز کردم, بهم یواشکی گفت کاپشن و پیراهن ش هم خیلی داغونه, گفتم برو هر چی مناسب بود بخر بهم بگو واریز کنم, چند دیقه ای منتظر شدم دوباره شماره کارت بهم پیام کرد و منم واریز کردم, حدود یک میلیونی شد؛ بعد بهم زنگ زد و کلی دعام کرد که بچه و مادرش از ذوق گریه کردن و منم خوشحال شدم و ازش تشکر کردم که بهم همچین اعتمادی داشت و فرصت داد و خدا رو شکر کردم ...

 

از بانک اومدم بیرون, رفتم اون ور خیابون که برم خونه, گفتم برم صف اتوبوس, حساب کردم اتوبوس 2500 تومنه, شخصی 10 هزار تومن؛ گفتم ولش کن بابا وقت که دارم با اتوبوس میرم, تو ایستگاه اتوبوس که نشسته بودم, یهو حواسم رفت به کفشم, دوخت یه بخشی از کفشم شکافته شده بود, خودم نخش رو سوزونده بودم که بیشتر شکافته نشه, یه ذره هم از پشت کفشم پاره شده بود, چسب زده بودمش ولی قابل استفاده بود و خیلی پاره نشده بود ...