خیلی وقته حوصله نوشتن ندارم, چیزی هم به ذهنم نمیرسه گفتم بیام یکم از خودم بگم, یا از مخاطب ها بگم, بد نیست, ها؟

 

فعلا 160 - 70 نفر اینجا رو دنبال میکنن, حدود 100 و خورده ای که همینجوری الکی ن, حدود 10 نفر به صورت مخفی دنبال میکنن, به غیر از اون ده نفر مخفی که قاعدتا باید بخونن فکر کنم هم حدود 10 -20 نفر دیگه هم مخاطب های جدی هستن؛ ولی اون ده نفری که مخفی دنبال میکنن رو ندید دوست دارم, هر چند میشه حدس زد کیا هستن!

 

من از مرداد سال 1382 وبلاگ داشتم و نوشتم؛ تو این مدت بیست سال وبلاگ نویسی, همیشه به همه نظرات پاسخ دادم, چون به نظرم حتی یه لبخند هم باید پاسخ داده بشه, حتی یک نقطه!

بی توجهی رو نوعی بی احترامی میدونم, تقریبا یادم نمیاد نظراتم رو بسته باشم, چون اگه به نظرم اگه قراره نظراتم رو ببندم بهتره برم برای خودم تو دفتر خاطراتم بنویسم نه اینجا ! واسه همینه اگه جایی نظر میذارم طرفم جواب نده یا جایی برای نظر گذاشتن نذاره یکم خوشم نمیاد و حس میکنم بهم بی احترامی شده.

 

اون اوایل اگه مخالفی میدیدم خب بیچاره رو له میکردم ولی تقریبا یادم نمیاد بی ادبی کرده باشم, ولی این اواخر خب سعی میکنم با آرامش و سعه صدر بیشتری برخورد کنم, هرچند واقعا بعضیا دری وری میگن و حالم رو بهم میزنن ولی خب سعی میکنم همیشه جانب ادب و احترام رو نگه دارم.

 

همه نظرات رو تائید میکنم و جواب میدم الا نظراتی که خب خودشون شخصی فرستادن یا بی ادبی کردن و الفاظ رکیکی استفاده کردن, چون اگر مخالف 100 درصد هم باشن ولی ادب رو رعایت کنن حتما منتشر میکنم.

 

اون اوایل کلی کار خلاف و روابط ناصحیح داشتم ولی الان سالهاست که پا به سن گذاشتم دیگه از اون کارا تقریبا ندارم!

 

چند تا وبلاگی که داشتم  عناوینشون اینا بود:  یک مرد, همه خواستگاری های من, و مگه میشه بی تو باشم و در دلم بود که آدم شوم ....

 

جالبه که هر وقت نظراتم و استدلال ها و یادداشت هام رو تو مطالب مثلا 17 سال پیش میخونم, دقیقا همین الان هم بهشون اعتقاد دارم و بلکم راسخ تر و مطمئن تر ... کمتر پیش میاد که مطلبی منتشر کرده باشم و زده باشم زیرش ولی چند تایی بوده که مثلا درست نبودن.

 

با خوندن مطالب خیلی قدیمیم خیلی کیف میکنم, بعضی وقت ها با پاسخی که به نظرات دادم عشق میکنم و به خودم میگم چقدر من فهمیده و پخته م و واقعا خودم رو تحسین میکنم و به خودم افتخار میکنم مثلا 22 سالگی چه مطلب عمیق و درستی رو نشر دادم و چقدر جامع و فهیمانه به موضوع نگاه کردم. کلا آدمی هستم که به خودم البته به اون بخش از کارهای خوبم همیشه افتخار کردم و الانم پز ش رو میدم.

 

تا این اواخر تو هر وبلاگی نظر میذاشتم ولی مدتیه که سعی میکنم از نظر دادن تو وبلاگ هایی که واقعا رو اعصابمن, وبلاگ زن های مدعی و متوقع و بی خاصیت, مردهای از زن کمتر با شخصیت های زنانه و امثال اینها وبلاگ های دری وری های عارفانه و عاشقانه, نویسنده های متوهم و روانی و خود درگیر, وبلاگ های همیشه غُر زن و ناله کن و روزانه نویس ها, اونایی که یه روز میان فرداش میرن دوباره پس فردا میان ... کمتر نظر بذارم ولی یه وقتایی باز از دستم در میره و نمیتونم خودم رو کنترل کنم ... البته یه مدتیه که کلا تو وبلاگ خانم ها نمیخوام نظری بذارم, غیر از یکی دو تا, واقعا سعی میکنم تو وبلاگ خانمها پیام نذارم.

 

همین؛ اگه چیزی دیگه یادم اومد بهش اضافه میکنم.

 

خب جا داره که از شما مخاطب عزیز و محترم تشکر کنم و بابت این سالها که من رو تحمل کردین و همراهی کردین ممنونتون باشم و اگه از حرف هام ناراحت شدین ازتون بخوام که منو ببخشین.

:)

 

بعدا نوشت:

نظرتون رو به مطلبی که سال 1386 منتشر کردم جلب میکنم, خاطرتون میاد سریالی با عنوان میوه ممنوعه با بازی علی نصیریان و کارگردانی حسن فتحی شبکه دو تو ایام ماه مبارک پخش کرد, یه مطلب تو نقد اون سریال نوشتم نمیدونم این یادداشت قدیمی رو میتونین ببینین یا نه؟