سعید همکار بغل دستمیه، خیلی وقت ها میبینم و میشنوم که سرش تو گوشی و قریب به یقین چند تا رفیقه مجازی و غیر مجازی داره، حرف میزنن، چرت و پرت میگن و میخندن و شایدم بیرون برن باهم و... 
همین آقا سعید، دو سه هفته است درگیر کرونای خانومشه، چند روزی که عیالشون تو آی سیو بودن و در شرف کما رفتن، چنان بی تاب و بی قرار شده بود نمیتونست تلفن جواب بده، و روزی که خانمش رو میخواستن بیارن بخش چنان خوشحال و شاد بود که خدا میدونه ...

 

وقتی اومد سرکار، گفتم ببین سعید این زنا نمیدونن ما مردا هررررررررر غلط و شیطنتی هم بکنیم، آخر سر جونمون در میره واسه زن و بچه مون و عاشقانه دوستشون داریم حتی اگه به ظاهر نیاریم.

 

یه آره والایی از ته دلش گفت، که همه زدیم زیر خنده ...