یکم که نه، به نظرم خیلی این مطلب دردناکه و نا خوشایند، بهتره اگه دلش رو ندارید نخونین اصلا چیز خوبی نیست!

 

این مدت یک روز در میون برای تجدید پانسمان میرفتم بیمارستان سوانح و سوختگی، درد و سوزشش یه طرف، اضطراب و ترس و بهتره بگم وحشت و دل ریختن ش یه طرف دیگه، عین یه دختر بچه ترسو شبی که صبحش قرار بود برم تجدید پانسمان خوابم نمیبرد ... تا صبح که برم زخم رو بشورم و برم بیمارستان تا پانسمانش کنن ...

 

شستن زخم ها، کندن تاول های بزرگ و پوست های ور اومده عین جون کندن بود، یاد شکنجه گر هایی میافتادم که پوست طرفشون رو قلفتی میکندن ...

زجر آور بود

دردآور بود

 

(حتی الانم که بعد از یکی دو هفته یادش میافتم دلم میریزه و خالی میشه)

 

خیلی خیلی سخت بود ... امروز رفتم دکتر، خودش حالش بد شد، قیافه وحشتناکی داشت .. به پرستارش گفت پانسمان کن، گفتم دکتر جان دکترای بیمارستان سوانح و سوختگی گفتن باید باز باشه، گفت تا خونه پانسمان بذار بعدش خودت باز کن و بشورش ...

دوباره یاد شستن افتادم ...

 

عر میزدم ... میلرزیدم ... رعشه تو تنم میومد وقتی باید پوستم رو میکندم .... 

 

وای چقدر درد آوره ...

 

قلبم هنوز درد میکنه ... انگار وجودم نحیف و بی جون شده و انگار جونم کنده شده ... 

 

مرد گنده خجالت نمیکشید از لرزیدنش ... از داد زدنش .. از ترسیدنش!!

 

+ بیچاره پرستارا و پزشکایی که تو این بیمارستان کار میکنن، واقعا دل گنده ای دارن و روان نابودی!

من خودم رو دیدم و فوقش چند نفر دیگه رو، این همه کاهیده شدم!این دکترا و کادر درمان و خدمه چی میکشن و چطور کاسته میشن