تابستونا معمولا صبح خیلی زود میریم بهشت زهرا، حدودای 6 صبح بود که داشتیم فاتحه میفرستادیم، یه خانومی یه سبد میوه بهمون تعارف کردن (اون موقع صبح معمولا چند نفری میان ولی چند ماهی هست که دیگه میوه بهشت زهرا نذر نمیکنن به خاطر کرونا) القصه، کسی برنداشت و من یه موز برداشتم به نیت اینکه صبحونه ای که تو راه برگشت میخوریم میوه هم داشته باشه چون خیلی دوست دارم صبحونه با نون میوه بخورم ... 

 

یه چند دیقه ای گذشت یه خانمی که ابروهای تمیزی داشت و چهره ی تقریبا خوش رنگی اومد به اشتباه گفت خدا مادرتون رو بیامرزه و... (نمیدونم اسم مرحوم پدرم اصلا زنونه نیست، یا شایدم خواب و بیدار بوده که نفهمیده این قبر مرحوم پدرمه نه مادرم)  ... بهش گفتم ببخشید خانم پول که ندارم، موزم رو با احترام ولی بر خلاف میلم بهش تعارف کردم، چون واسه اون موزِ نقشه کشیده بودم میدونستم که حاج خانم برای صبحونه موز نیاورده بودن ... 

 

اون خانمه رد شد. یه چند لحظه بعد من رفتم از شیر، آب بیارم که قبرای همسایه رو هم سر صبحی یه صفایی بدم، دیدم یه گوشی از کیفش در آورد به قاعده بیست سانت بزرگتر ... با خودم دست زدم به جیب شلوارم گفتم سالهاست پولش رو دارم ولی دلم نیومده پول هدر کنم تو گوشی و یه به قول بچه ها گوشکوب دارم که کارم رو راه میندازه ولی این خانم که صبح کله سحر اومده گدایی، یه گوشی نیمه خفن داره ...

 

از وقتی آب میریختم سر قبر همسایه ها، تا خود صبحونه دلم پی اون موزِ بود که نا حق رسید به اون به ظاهر گدا!

این وسطا ماجرا رو تعریف کردم که همشیره گفتن آدم چیزی رو که دوست داره انفاق کنه تازه ثواب داره، و الا چیزی و که نیاز نداری یا دوست نداری و انفاق کنی که هنر نکردی ....

منم با این توجیه دلم رو آروم کردم و همون نون و پنیر و زردآلو رو خوردم و خدا رو هم خیلی شکر کردم!

 

+ دلیل فقر خیلی ها، نوع مصرف کردن و خرج کردنشونه، خیلی ها هنوز درست خرج کردن بلد نیستن.